نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

گل و گلدون

1392/11/14 14:45
نویسنده : مامان فريبا
18,476 بازدید
اشتراک گذاری

شاید دلیل اینکه این روزا نمی نویسم توی چه مرحله ای از رشدت هستی و چیکارا بلدی و چه چیزا میدونی اینه که یه خروار گزارش ریز و درشت از مهدت بهم میرسه و من حداکثر هر دو هفته یه بار در جریان جزء جزء مهارتایی که فرا می گیری یا باهات تمرین میشه قرار می گیرم. قطعاً من به گرد تکثیر لحظه به لحظه ی اون سلولای خاکستری و رنگارنگ وجودت نمی رسم، فقط همونطور که یکی از دوستای عزیز وبلاگیم میگه، عین گلدون گوش میدم به موسیقی رشدت نهالک من. و اگه بتونم سعی میکنم یه جوری نقشی توی این روزات داشته باشم، نقشی بیشتر از مامانی که فقط بلده بره سرِ کار؛ خیلی تلاش میکنم توی پروژه هایی که براتون تعریف میکنن تا میتونم کمک کنم؛ با هم سرچ کنیم؛ دنبال سوژه ی مرتبط بگردیم و چیز میز بفرستیم مهد واسه پیشرفت هر چه بهتر پروژه ها؛ توی جلسه هایی که میذارن هر جور شده شرکت کنم یا بابایی رو تشویق کنم شرکت کنه، نظر سازنده بدم، با جمع سایر مادر پدرا به نتیجه برسیم؛ هر گزارشی از مهد میرسه با دقت بخونم و ارزیابیایی که وظیفه ماست از تو انجام بدیم رو بازخورد کنم. و هی انرژی و عشق بفرستم سمت تو و مهرآیین که اینهمه خوبی و خوبه. 

البته نگرانیایی هم دارم، اینکه حضور فیزیکیم پیشت کمه و شاید دلیل خیلی از بداخلاقیای شبانه ت (این مدت فقط شبا همدیگه رو می بینیم مگر روزای تعطیل!) همین باشه. اینکه علیرغم تأکید مهد و خواست ما هنوز ساعت خواب و بیداریت تنظیم نشده، شبا تا دیروقت بیداری و صبحا مکافاتی داری تا بیدار شی و آپ شی و با بابا بری مهد. اینکه مطالعه و آگاهیم نسبت به تو کم شده و ازت جا موندم، اینکه توی ارزیابیایی که باید غیرمستقیم در مورد مهارتای تو انجام بدم خیلی وقتا خلاقیتی ندارم. اینکه شدیداً حس میکنم چون منو کمتر میبینی وابستگیت به بابایی زیاد شده و بعضی وقتا تحویلم نمی گیری و روم حساب نمیکنی ...

مشغولیت این روزای تو همچنان شمردن و عدد نویسیه؛ کمتر و بیشتر تشخیص دادنه؛ دسته بندیه؛ بخش کردن کلماته؛ حفظ تعادله؛ پانتومیمه؛ نقاشی نو به نوی پرنسسیه که روز به روز خوشگل تر و کاملتر میشه، تاجدار میشه، مژه پیدا میکنه، گوشواره و گردنبند می پوشه، دامن تنش میکنه، دهنشو کلی وامیکنه تا بتونی توشو رنگ کنی!

مشغولیت این روزای تو ساختن و ساختن و ساختنه ...

و دغدغه ی من اینکه آیا به اندازه ی پیشتر از اینا مادرانگی بلدم و مادری می کنم برات؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

زهرا
14 بهمن 92 14:29
سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی دارین، منم به تازگی یه سایت خرید اینترنتی شارژ موبایل راه اندازی کردم، چون هزینه تبلیغات اینترنتی بالا است، برای افزایش محبوبیت سایتم تو گوگل به کمک شما نیاز دارم. اگه لطف کنید سایت منو تو وبلاگتون با عنوان فروشگاه شارژ موبایل لینک کنید کمک بزرگی به من کردین www.sharj10.ir ممنون
مامان فريبا
پاسخ
سلام زهراجان، حتماً. خوشحال میشم کاری انجام بدم، هر چند کوچیک. موفق باشی دوست خوبم.
خله سمانه
14 بهمن 92 15:24
فريبا جون اينقدر خودت رو ناراحت نكن كه مادر خوبي نيستي . راستش رو بخواي براي من كه آقا حامد رو مي شناسم به نظر من هيچ مادري به كاملي و با حوصلگي اون در مقابل فرزندش نيست . واسه همينه كه همه بچه ها دوستش دارن و بهش اعتماد دارن . اگه نيروانا بيشتر به باباش وابسته است از ناشايستگي تو نيست . از شايستگي هاي زياد و خارق العاده بابا حامده كه تو بايد بهش ببالي عزيزم . يادت باشه نيروانا يه گنج بزرگ تو زندگيش داره و اون داشتن پدر و مادر فداكاري مثل شماست . من مطمئنم نيروانا به هر دوتون افتخار مي كنه گلم .
مامان فريبا
پاسخ
فدای مهربونیات سمانه ی من! دلگرمم میکنی و اینکه نظر تو که اهل فن هستی برام خیلی عزیز و محترمه. میدونی شاید این توقع و نیازیه که من به نیروانا دارم تا اون به من و همین که برآورده نمیشه بهم میریزم. من به پدرانگی های تمام عیار حامد شک ندارم و خیلی وقتام میگم برای نیروانا خیلی بهتره که با روشهایی که اون واسه تربیتش بکار میبره بزرگ شه. روشهایی که همه چی رو حاضر آماده جلوی بچه نمیذاره بلکه به چالش میکشدش. از این بابت واقعاً به خودم میبالم و خدا رو شکر میکنم که نیروانا در و تخته رو با هم داره. همون حس نیاز خودمه عزیزم، حالا که بیشتر به دلم رجوع میکنم بیشتر درمی یابم. دوست نازنینم، ممنونم از بودنت و از چراغایی که تو زندگیم روشن میکنی.
مامان آرشين
14 بهمن 92 18:16
خصوصي داري
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم. تیک خصوصی نخورده. اگه دوست داشتی تأییدش میکنم عزیزم. میام خونه تون برای پاسخ فرنازم
مهری ولیان
14 بهمن 92 22:50
سلام بهترین مامان دنیا ...فریبا جان نازنینم ... اومدم فقط همین و بگم و برم ...که تو بهترین مامان دنیایی همیشه خوب باشی عزیز نازنینم ...
مامان فريبا
پاسخ
سلام بهترین دوست دنیا. ممنونم از کوچیک نوازیتون. کاش فقط بتونم خوب باشم. مادر خوب باشم. بهترین شمایید عزیزِ دوست. دوسِتون دارم و یه شادمانی مدام براتون آرزو دارم. از آن گونه که هستید. به عزیزانم در خطه ی سبز سفیدپوش شمال سلام گرم منو برسونین
الهه مامان یسنا
14 بهمن 92 23:04
عزیزم اتفاقا منم تمام دلنگرانیای این روزام همینه اینکه منم چقدر کمتر از قبل برای یسنا وقت میذارم و کمتر روی یادگیریهاش نفوذ دارم... ولی تو یه قدم جلوتری به لطف مهرآیین و من اینروزا خیلی دلخورم از مهد !! روی مسایل خیلی روتین و معمولی تمرکز میکنن که شاید خیلی از بچه ها خیلی قبل تر ها یاد گرفتن... اینکه یاد دادن سه گوش و چهارگوش!! از یادگرفتن خیلی از مسایل دیگه مهم تره... حس کردم تموم اون نگرانیات رو از نبودن پیش نیروانا... کاش شرایط برات به گونه دیگه رقم بخوره تا بیشتر بتونی پیش گل سرخ کوچولوت باشی و با هم بزرگ بشین.. من واست دعا میکنم تو هم برای من دعا کن که فقط نظاره گر بزرگ شدنش نباشم
مامان فريبا
پاسخ
قربونت برم الهه جون که میدونم تو هم چه حالی داری. کاش شمام بتونین یه تعاملی با مهد برقرار کنین تا خاطرت جمع تر بشه. البته اشکال رو با نیروانا اینام کار میکنن. نگران نباش که یسنای گلم خیلی پیشترا یاد گرفته ولی خب شاید همون تک و توکی که ممکنه این آموزشها رو ندیده باشن بتونن استفاده ببرن و البته مطمئن باش یسنای گلمم خودشو وفق میده با شرایط که با جمع پیش بره. اگه مهدِ خوبی باشه میتونه مدیریت کنه که بچه ها احساس حیرونی نکنن و توی زمانهایی که صرف آموزش این چیزا به سایر بچه ها میشه، اونایی که بلدن یه مهارت دیگه فرابگیرن... و بهت حق میدم اگه توی این زمینه از من نگران تر باشی الهه جون. با پدر و مادرای دیگه و با مهد در ارتباط بیشتری باش و نظر بده. منم برات دعا میکنم عزیزم که از بچه هامون کمتر جا بمونیم. فدای دل مهربونت الهه ی خوبیها
زینب
15 بهمن 92 7:05
فریبای نازنینم... چقدر روان می نویسی حسهایت را. امیدوارم شرایط به بهترین نحو برایت پیش برود تا تو آنگونه که از وجودت برمی آید برای نیروانای گل وقت بگذاری همانطور که خودت می خواهی...پایدار باشی و برقرار دوستم
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم زینب عزیزم. عاشق این سحرخیزی توام که همیشه به کام منم میشه. ممنونم برای انرژی های خوبی که میفرستی نازنین. ببوس دیانای منو
مامان ساينا و سبا
15 بهمن 92 7:37
سلام فريباجان...اين دغدغه تمام مادراي شاغله ولي يه جايي (يادم نيست شايد هم سمانه جون گفتن) يه مشاوري ميگفت اين شاغل بودن مادران نبايد به باعث ايجاد گناه در مادران بشه و از اونطرف بوم بيافتن...خوشحال باش که به قول خودت در و تخته جور شدن وهمين مستقل بار اومدن نيرواناجان را تضمين مي کنه
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزیزدلم. کاملاً حق با توست. آره کلاس فرزندپروری سمانه جون بود، یادش بخیر. الانم نظر مثبت اونروزش رو برای دلگرمیم فرستاده. و مرسی که تو هم باز بهم یادآوری کردی عزیزم. مشکل دل خودمونه که میخواد جگرگوشه ش مطلق برای خودش باشه گاهی فدات شم. ساینام رو ببوس. چقدر خوشحالم که دیدمش به تازگی و هزاران بار ببوسش عزیزدلم رو که خیلی بزرگ و خانوم شده
ژاله مامان آیدا
15 بهمن 92 17:37
سلام عزیزم خوشحال میشم به منم سر بزنید
مامان فريبا
پاسخ
سلام، حتماً و چه لذتی بردم.
مامان مهبد كوچولو
16 بهمن 92 8:42
سلام فريبا جونم . خوش به حال شما كه مهرآيين رو دارين و خوش به حال مهر آئين كه شما رو داره و خوش به حال نيروانام كه هر دوتاتون رو داره . عزيزم اميدوارم كه پرنسس كوچولوتون مثل هميشه موفق و مويد باشه و مثل يه ستاره بدرخشه و شما هم شرايط كاريت يه طوري بشه كه دل نگرونيات كمرنگ و كمرنگ تر بشه . هميشه شاد و سلامت باشيد .
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزیزدلم، ممنونتم فراوون. مرسی از دلگرمیا و دعاهای قشنگت. برای تو و مهبد عزیزمم همین آرزوی نیک رو دارم.
الهه مامان یسنا
17 بهمن 92 0:43
سلام یه نظر گذاشتم ولی خوابالو بودم نمیدونم تیک خصوصیش رو زدم یا نه شما زده حساب کن
مامان یاسمین
18 بهمن 92 12:56
موفق باشید همه خانواده
مامان فريبا
پاسخ
ممنون عزیزم
الهه مامان یسنا
18 بهمن 92 13:00
مرسی از همراهیت دوست خوبم هرچی دیگه به ذهنت رسید حتما بهم بگو
مامان فريبا
پاسخ
حتماً حتماً نازنین
مامان آرشیدا کوچولو
18 بهمن 92 15:12
تایید نکن دلبر ممممممنون
مامان فريبا
پاسخ
سلام، حواسم هست عزیزدلم. قربونت
مامان نیایش
18 بهمن 92 15:14
فریبای عزیزم میتونم حست رو درک کنم با اینکه درمورد ما برعکسه و بهانه گیری های نیایش بیشتر از نبودن باباییه و منم فکرمیکنم اون قدرنمیتونم براش وقت بذارم گاهی از اینکه مینشونمش جلوی تی وی تا خودم راحت تر باشم عذاب وجدان میگیرم ازمهد شاکی ام اساسی و اصلا اون جوری نیست که بشه باهاشون تعامل کرد نمیدونم شایدم من بلد نیستم خیلی خوشحالم که مهر آیین رو داری و امیدوارم که بتونی بیشتر با نیروانا باشی هر چند که تو همیشه انرژی هات ازدورترین جایی که باشی به همه عزیزانت میرسه و به ما دوستت داریم
مامان فريبا
پاسخ
نازنین زهره، حال بابامهدی رو درک میکنم و قطعاً حامدم باید حال تو رو درک کنه. دنیای عجیبیه ولی شیرینه. عزیزم البته که تو میتونی تنهاییای نیایش رو خیلی خوب پر کنی. مشکل ما مامانا اینه که وقتی هم هستیم بیشتر وقتمون صرف کارای خونه میشه و خب دیگه هم وقت کم میاریم هم حوصله و انرژی، مگه اینکه حین کارای خونه اونا رو درگیر کنیم تا با یه تیر دو تا نشون زده باشیم. من حس میکنم از این نظر یه کم ضعیفم و باید خودمو تقویت کنم. دیروز جمعه رو من خونه بودم و میشد تمام وقت با نیروانا باشم برای جبران هفته ولی فقط زمان حموم رو با هم بودیم و بازی کردیم. خب نمیشه هم که یه روز تمام وقت رو بذاری که مثلاً جبران بشه نبودنات. اینجوری فکر کنم نیروانام حوصله ش از من سر بره. برات دعا میکنم که با انرژی صدچندان مادرانگی زیبات رو ادامه بدی. نیایش به داشتن تو به خودش میباله، شک ندارم. و همچنین دعا میکنم مهد نیایشم رو به بهبود و هر چه بهتر شدن باشه. میبوسمتون عزیزان
مامان روانشناس
19 بهمن 92 12:55
سلام عزیزم ببینید توی قصه ها یا مهدکودک قصه گرگ رو براش تعریف کردند ؟ گرگی که بره رو اذیت کرده یا اون رو خورده باشه یا برنامه مستند حیات وحش خشنی دیده باشه ؟ این ها همه میتونه باعث ترس کودک باشه که متاسفانه توی جامعه ما یکم گرگ و حالت و شخصیتش بد تعریف شده و این باعث میشه کودکان ازش بترسند . براش قصه یه گرگ مهربون و بچه هاش رو بساز عزیزم یه گرگی که مهربون باشه تا از اون حالت و ترس های قبلی یکمی بیرون بیاد دیروز برای وبسایت براتون یه نظر گذاشته بودم مهربون
مامان فريبا
پاسخ
سلام دوست جونم، قصه ی گرگ رو که حتماً شنیده، اصلاً کدوم بچه ست که قصه ی شنگول و منگول نشنیده باشه. البته خودم یادم نمیاد براش گفته باشم ولی خواه ناخواه شنیده. اتفاقا من و باباش همیشه سعی میکنیم که توی برنامه های مستند، زیبایی گرگ ها رو بهش نشون بدیم و خودمونم ذوق میکنیم تا اونم نظرش عوض بشه. خداییش گرگ خیلی خوشگله ولی فقط از پشت شیشه تلویزیون. همیشه هم بهش میگم که گرگ ها از ما دورن، توی جنگلان، ... ولی خب بازم ذهنش مشغوله. یکی از بازیایی که دوست داره باهاش بکنم اینه که یکیمون گرگ بشه، اون یکی میمون، بعد گرگه دنبال میمون کنه و بگیردش و هی نقشمون عوض بشه. من همیشه با شادی و خنده توی این بازی باهاش شرکت میکنم، اما دنبال یه راه حل درست و درمون میگردم، البته اگه این، مشکل قلمداد بشه که حسم میگه مشکل حادی نیست مگه تو دوست عزیزم نظرت غیر از این باشه... عزیزم اگه اون موبایل خوشگلت رو آنلاین کنی کلی حرف در پاسخت نوشتم که نگو. مرسی که قابلم دونستی زهره جون
ژاله مامان آیدا
23 بهمن 92 9:42
عزیزم اسم دخترتون خیلی زیباست واقعا به سلیقتون تبریک میگم
مامان فريبا
پاسخ
قربونت برم ژاله جان، شما که هزار ماشالا دستای هنرمند و کمالات بسیار داری. باعث افتخارمه یافتنت
مینا مامان آرمانی
18 اسفند 92 12:39
نیروانای عزیزم ایشالا دانشگاه رفتنت.ماهگرد روزهای شیرین زندگیت مبارررررررررررررررررررک. مامانی میشه بگی این کارگاه چوب بای کیه؟؟ کنجکاو شدم! البته اگه میشه!!!
مامان فريبا
پاسخ
مرسی خاله جون. ایشالااااا. عزیزم اینجا کارگاه بابای نیرواناست. باباحامد خودمون