نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

رفیق پارتی

1395/9/20 17:52
نویسنده : مامان فريبا
5,393 بازدید
اشتراک گذاری

جشن تولد امسالت هیچ نشونی از تم و زرق و برق و مشغله های سالهای پیشین من نداشت. یه هدیه ی باارزش بود که خودم خیلی دوسش داشتم. جشن تولد امسالت به شیوه ی نوینی خاص بود, اونقدر که امیدوارم تا همیشه به یادت بمونه. با تمام امکانات محدود طولی و عرضی و ارتفاعی, همه ی تلاشم رو بکار گرفتم تا شروع هفت سالگیت زیبا و پرخاطره باشه. و همزمان اهورای کوچک عشق تولد هم, دو سالگی رو شادمانه بیاغازه. از یه هفته مونده به تولدت فقط تونستم فکرم رو متمرکز کنم و یه ایده بیابم و سه چهار روز مونده بهش اجرایی شد. به لطف همراهی بابا و یه دوست که اجراییات رو تماما به اونا سپردم.

نیروانای من جشن تولد هفت سالگیت پر شد از عطر دوست, از یادآوری خاطره های مشترک, از بازیهای شیرین کودکانه. تصمیمم بر این شد که تعدادی از دوستای مهدکودکت رو که نشان و شماره ای ازشون داشتم, بدون اینکه تو متوجه بشی برای تولدت دعوت کنم که در واقع غافلگیر بشی. رفتیم که یکی از خانه های بازی کودک رو برای این کار اجاره کنیم که پشیمون شدیم, چرا که حس کردم با وجود داداشهای کوچیکت و لزوم حضور اونام توی جشن, و اینکه خونه ی مام در حال حاضر چیزی از امکانات اون فضای بازی کم نداشت و تقریبا الان شکل مهدکودکه, بهتره جشن رو توی خونه برگزار کنیم. 

هر چی میگفتی بالاخره تولد امسالم چی میشه, چیکار میکنین میگفتم شاید هفته ی دیگه گرفتیم, معلوم نیست, هنوز نمیدونم و.... پنجشنبه شب که روز یازدهم بود, یه کیک کوچولو گرفتیم و بعد از مراسم روضه ی اول ماه که از بعد از فوت آقاجون هر ماه خونه شون برگزار میشه, شمع فوت کردین و کیک خوردیم. خاله شهلا و دایی منصور عزیز هم با اینکه گفته بودیم جشنی نیست و فقط کیک خورونه برای تو و اهورا کادو گرفته بودن. طفلی مامان بزرگی هم بدو رفت سراغ کمدش و کادوی شما رو نقدی داد. خاله سهیلام که از تابستون براتون کادوش رو خریده بود و خونه مامان گذاشته بود که جشن گرفتیم تقدیمتون بشه. خلاصه تولد دورهمی و بیاد موندنی ای شد. شب هم طبق قرار قبلی با طاها جون و بهار جون, رفتی خونه ی اونا که با آوا باشی و ما هم در نبود تو سور و ساط جشنت رو بپا کنیم. جمعه ی زیبایی بود, علیرغم کلی کار و میان برنامه اومدنای اهورا و مزدا, طبق روال همیشه, درست در لحظه ی آخر همه چی روبراه شد و عمومجید که قرار بود با سارا بیاد دنبالت زنگ در خونه رو زد. وارد که شدی گیج و ویج بودی و با دیدن تزیینات, نیشت تا بناگوش باز شد. اونقدری که من فکر میکردم بالا و پایین نپریدی ولی معلوم بود بهت زده ای و حسابی سوپرایز. بدو دویدی تا پیراهنت رو عوض کنی و طولی نکشید که دوستای عزیزت یک به یک زنگ در خونه رو میزدن و با ذوق میدویدی ببینی کیه و به بزمتون پیوند میخورد. البته بزم شما چیزی متفاوت از مجالس آدم بزرگا بود, درست همونطوری که من پیش بینی کرده بودم. شما فقط دوست داشتین بازی کنین و خب این حق مسلمتون بود. با ورود دو تا پسر دوست داشتنی مهدت, بهادر و آتمین, جمعتون یهو متلاطم شد ولی دست بابایی درد نکنه که حسابی براتون وقت گذاشت و کلی باهاتون بازی کرد تا حوصله ی هیشکی سر نره و توی جشنت به همه ی دوستات خوش بگذره. 

شب که دوستات رفتن گفتی مامان خیلی بهم خوش گذشت, هر سال دوستامو دعوت کن. خیلی وقت بود ندیده بودمشون. 

خوشحالم که با کمک باباحامد عزیز و همراهی دو تا خاله سمیرا لحظه های جشن تولدت بیادموندنی شد. و ممنون مامانای عزیز دوستات که همگی دعوتم رو پذیرفتن و شب پرستاره ای برامون رقم زدن.

دوستان جان: دریا, نیکا, هلیا, هیلدا, الناز, سارا, نیوشا, آتمین و بهادر.

 

j

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (5)

مامان ويهان جون
21 آذر 95 8:39
به به!!! چه بچه هاي نازي!!!چه نيرواناي طنازي!!!چه تزئينات جذابي!!!چه كيك خوردنيي!!!چه فضاي بازي بانمكيي!!!چه هديه به يادموندني و واقعاً تخت و كمد زيباييه، مباركت باشه نيرواناي عزيز مباركت باشه اين روز به يادموندني
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم عزیزدلم, همه ش از نگاه قشنگ شماست. قربون محبتت. اگه دوست.داشتی ماجرای تخت و کمدش رو اینجا بخون خاله ی نازنین http://nirvana.niniweblog.com/post/336
مامانی
21 آذر 95 23:42
خیلی قشنگه همه چی عالی خوش به حالت نیروانا با این مامان گلی که داری قدرشونو بدون عزیزم تولدت مبارک
مامان فريبا
پاسخ
مرسی زهره جونم. تو عالی هستی. میبوسمت. نیروانام دست بوسه.
مامان زينب
22 آذر 95 8:10
نيرواناي نازنينم و فريباي عزيزم، ان شااله هميشه شاد و خوشحال ببينيمتون. در كنار هم و زير سايه بي انتهاي پروردگار. كم سعادتي ما بود كه نتونستيم توي اين مراسم پر انرژي بخاطر مسافرت باشيم ولي همين كه مي بينيم حسابي بهتون خوش گذشته ما هم انرژي مي گيريم. دوستون داريم و به اميد ديدارتون زوووود زووووود زوووود. آناهيتا و خاله زينب
مامان فريبا
پاسخ
زینب نازنین و آناهیتای گلم, جای خالی دخترمون توی این جشن حسابی بچشم می خورد ولی همیزینب نازنین و آناهیتای گلم, جای خالی دخترمون توی این جشن حسابی بچشم می خورد ولی همین که حس میکردیم داره در کنار آبهای لاجورد خلیج حال میکنه دلمون گرم بود. بخت یار ما نبود که حضور سبز و شاد آناهیتای گلمم رو به همراهی داشته باشیم. ایشالا توی فرصتای پیش رو دیدارهای شاد و پرنشاطی داشته باشیم عزیزم. میبوسیمتون مادر و دختر دوست داشتنی
sheyda
22 آذر 95 18:02
بهترین کار اینه که بذاریم بچگی کنن و تو دنیای کودکانه خودشون غرق باشن با دوستانی از جنس معصومیت. اگه میتونستم نیروانا جون رو ببینم صد در صد اولین حرفم این بود که قدر مامان گلت رو بدون. بهتون تبریک میگم شما واقعا مادر نمونه ای هستین. در مورد تخت و کمد نیروانا حرفی ندارم بگم جز این که واقعا فوق العاده ست.
مامان فريبا
پاسخ
خوب و نازنینی شیدای من, ببخش اینهمه دیر پاسخ محبتت رو میدم. ممنونم از اینهمه حرف خوب که برای نیروانا داری. میبوسمت عزیزم
مامان امیرعلی
28 آذر 95 8:01
تولد نیروانای خوشکل و اهورای شیطون بلا مبارک باشه ....ایشالا سالهای سال زیر سایه بابا و مامان و در کنار مزدا ی عزیز به شادی زندگی کنین
مامان فريبا
پاسخ
خیلی گلی مامان امیرعلی نازنین, دلم برات تنگ شده, ایشالا برگردم سر کار و بیشتر در ارتباط باشیم. میبوسمت. گل پسر و نازنین دختر رو ببوس حسابی