رؤیای راپونزل
نمیدونم کارتون راپونزل کی چنان تأثیری روی تو گذاشته بود که همیشه دلت میخواست موهات مث اون بلند باشه تا پشت پاهات که ببافیشون و از پنجره ی قصرت آویزونشون کنی تا یکی ازش بیاد بالا و بهت برسه. ما این رویای شیرینت رو دوست داشتیم و به خواسته ت احترام میذاشتیم و با اینکه می دیدیم بیش از حد معمول بلندشدن موهات دست و پاگیرت شده چیزی بهت نمی گفتیم. گاه گاه فقط یه پیشنهادی می دادیم تا ببینیم نظرت عوض شده یا نه ولی جواب تو همیشه نه بود...
اینقدر توی حال و هوای راپونزل بودی که داداشی از آسمونها برات بعنوان اولین کادو عروسک راپونزل رو فرستاد با گیسوان بلند کمند و بعنوان دومین هدیه عروسک راپونزل عروس رو بهمراه یه پرنس که ما دومادش حسابش کردیم!
همه مون راپونزل عروس رو دوست تر داشتیم و انگار تو دل برو تر شده بود با کوتاه کردن موهاش. حس میکنم ذهن تو هم این چند وقت درگیر همین مسئله بوده.
تا اینکه هفته ی پیش چهارشنبه عصر بابایی تو رو روونه ی حموم کرده بود و خودش مشغول کوتاه کردن ریش و سیبیل که تو دراومدی که میخوایی موهاتو کوتاه کنی. بابا هم لحظه ای درنگ نکرده و تا پشیمون نشدی یه 10 سانتی از پایین موها رو زده بود. وقتی که بابا اومد ایستگاه سرویس دنبالم، تو توی خونه خواب بودی و برام گفت که با نیروانا یه کاری کردیم و من نگران که چه خرابکاری ای کردین آیا. وقتی پرسیدم خوبه یا بد بابا گفت از نظر من و نیروانا خوبه، تو رو نمیدونم. در خونه رو که باز کردم و بابا سمتت اومد که بیدارت کنه ناگهان موهای جلوی صورتت که کوتاه تر بود شستم رو خبردار کرد که اون اتفاقه چی بوده. دیگه هر چی بود اتفاق افتاده بود و منم به فال نیک گرفتمش. اما حس می کردم پایین موهات قشنگ واینمیسته. این بود که چهارشنبه به بهوونه ی تولد شیداجون به اتفاق رفتیم آرایشگاه و باقیمانده ی موهات رو هم ریختیم پایین.
حالا به اتفاق کلیه ی آرا خیلی خوشگل تر شدی دخترکم. هنوز خیلی وقت داری موهاتو اونجوری بلند کنی و قلبهای عاشقت رو ازشون آویزون کنی راپونزل من!