نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

قصر پرنسس نیروانا

1392/9/26 2:27
نویسنده : مامان فريبا
23,025 بازدید
اشتراک گذاری

امشب رونمایی شد، حاصل نزدیک به دو ماه تلاش شبانه روزی بابا حامد از روی طرحی که توی اینترنت کاویدم و یافتم. هدیه ی تولد چهار سالگی تو پرنسس کوچولوی نازنین! الهی که رؤیاهات همیشه مجسم باشه، ای یگانه رؤیای مجسم عمر من و بابا!

از روزی که اتاق رؤیایی دوران تولد، شیرخوارگی و نوپایی تو در سرچشمه رو بدرود گفته بودیم، همه ش توی این فکر بودم که اتاقی و فضایی بهتر از اون برات بسازیم. تختت دیگه داشت برات کوچیک می شد و منم دنبال یه بهوونه که بر مبنای اون، اتاقی که با روحیات این سن تو سازگار باشه بیافرینیم.

و اینک حاصل دستهای هنرمند بابایی که امشب با تمام عشقش به پیشگاه تو تقدیم شد. دستهایی که ضربه های چکش خورد، پینه بست، ناخنی که کبود شد، افتاد، حنجره ای که مدام در هوایی گَردآلود از تراش و سمباده ی چوب نفس کشید، دم برنیاورد...

دور از ذهن نبود که امشب تا فرصتی گیر میومد بی وقفه بوسه بر دست و بازو و پای بابا میزدی و در آغوش می کشیدیش. تا ابد از عشق هم سرشار بمونین عشق های ابدی من!

آروم بخواب فرشته ی نازم، الهی که این قصر صورتی، همیشه به هیاهوی شادمانه ی تو و دوستای نازنینت آباد و برپا باشه.

عمو مجتبای عزیز! از اینکه این قصر، برکت دستای یاری رسون شما رو هم بر سینه داره سپاسگزارتونیم. پایدار بمونین.

پسندها (1)

نظرات (29)

الهه مامان یسنا
26 آذر 92 3:21
وای خدای من فریبا چه کار قشنگی!!!!!! چه هدیه زیبایی! دلم خواست که منم همچین قصری داشتم.میدونی از چی در عجبم? ازین همه تفاهم فکر منو تو ولی با یه تفاوت که تو عملی کردی با کمک باباحامد و من به خاطر کمبود فضا و بعدش امکانات ساختش در حد رویا باقی موند!!چقدرمنم اون روزا به این مدل نگاه میکردم و دلم میخواست واسه یسنا بسازمش....مبارک باشه پرنسس زیبای من که خیلی برازنده وجودته.واقعا دست بابا حامد درد نکنه الحق که برات سنگ تموم گذاشته
مامان فريبا
پاسخ
وای خدای من!!!! الهه جووووونم! هی میدیدم افراد آنلاین بیش از یکیه، هی میگفتم خدایا یعنی کی میتونه باشه!؟ فدای تو بانوی اولم بشم من، چقدر خوشحالم که تو اولین نفری هستی که اسم قشنگش توی این پست میدرخشه. میبینی الهه جونم، نیروانا به ما فرصت میده از نو کودکی کنیم. نمیدونی من خودمم چقدر عشق کردم واسه اینکه کودک درونم این تو بپلکه و هوایی تازه کنه. باور نمیکنی اتاق نیروانام کمتر از سه در چهاره، اینقدر که نتونستم یه نمای کامل از قصرش توی عکس بندازم. واسه همینه حامد شاسی و قطعاتش رو توی کارگاه ساخت و اومد توی خونه سر همش کرد. کاش بتونیم صدای هیاهوی یسنا و نیروانا رو توش بشنویم. عزیزدلم، الهی رویای تو هم محقق بشه. یه روزی که خیلی نزدیکه. کاش بتونیم واسه تون کاری بکنیم الهه جونم. خیلی عاشقتم. بازم مرسی از نگاه و انرژی قشنگت این وقت بامدادی که دیگه من کم کم باید آماده شم بسوی کار!
مامان ساينا و سبا
26 آذر 92 7:31
آفرين آفرين و آفرين چقدر زيباست ...واقعا دست بابا حامد و مامان فريباي عزيز درد نکنه...خيلي زيباست اميدوارم که هميشه دنيات هم مثل قصر پرنسسيت زيبا باشه نيرواناي نازم فريباجون اون پله هاي بالا واسه چيه ؟نکنه دو طبقه هست؟تازه فکر کنم دو طرفش پله هست؟
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم، ممنونم، ممنونم صالحه جان. چشات قشنگ میبینه. الهی بتونیم دنیای همه ی بچه ها رو زیبا نگه داریم. عزیزم، آره دو طبقه است. تازه باید طبق طرح، یه طرفش سرسره میبود که دیگه عرض اتاق اجازه نمی داد. بالاش خونه ی عروسکای و بازی یازیای نیرواناست فعلاً. چه دیدی شاید خدا اگه خواست و نیروانام رضایت داد و خواهر برادر دار شد دیگه نگران تختش هم نشدیم
مامانی درسا
26 آذر 92 7:58
ای جوون خوش به حال دختری ..... و آفرین به بابای مهربون که اینقده وقت گذاشته ...... پرنسس صورتی قصر صورتی و زیبات همیشه پارپرجا ..... هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران! راستی به این آدرس برین و توی قرعه کشی شب یلدا شرکت کنین http://mylamis.com/yalda//?ref=f65f3d54d83d295974e29e82096b8ef4
مامان فريبا
پاسخ
مرسی از محبتت عزیزم، خوش بحال من با داشتن دوست بامعرفتی چون تو. همیشه شاد باشی و یلدات هم از همین حالا فرخنده باد. مرسی از لینکت عزیزم. قبلاً شرکت کرده م. فدات
زینب
26 آذر 92 9:04
چقدر انگیز... میتونم نیروانای گل رو تصور کنم با یک دنیا شادی و هیجان ... دم مامان فریبا و بابا حامد گرم... خیلی دلتنگتونم...شاد باشید و پایدار
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم دوست گلم، چقدر جای دیانام خالیه که با هم توش بازی کنن و رؤیا بپرورونن. کاش پیش ما بیایین عزیزای من. به امید دیدارِ زودِ زود
مامی آرشیداجون
26 آذر 92 14:16
سلام فریباجان همین الان توخونه مامانم داشتم باگوشی کارمیکردم گفتم یه سری به نیروانای شیرینم بزنم وواای چقدرشگفت زده شدم دست باباوهمینطورشماهم دردنکنه واقعاباروحیه این سنشون جوره وخوش به حال نیرواناکه بابای هنرمند داره ماکه اگه بخواییم یه همچین کاری کنیم بایددست به دامان آقای نجارودیزاینرهابشیمولی خدایی خیلی زیباست مبارک باشه نیرواناجان و روزهای رویایی توش بگذرونی
مامان فريبا
پاسخ
سلام لی لی نازنینم، ممنونم از اینهمه دلگرمی و صرف وقتی که برای سرزدن بهمون داری. خیلی دوسِتون دارم. کاش با دوستای وبلاگیم یه جا ساکن بودیم و میشد از این امکانات بچه هامون با هم استفاده کنن. شک ندارم همه ی دخترای همسن نیروانام بدجوری توی حال و هوای مشابهی هستن. دلت زیباست عزیزم، با تمام وجودم آرزو میکنم برای آرشیدام این قصر رؤیایی جور بشه
مامان مهبد كوچولو
26 آذر 92 15:46
وااااااااااااااااااااااااااااااااي خداي من چه قصر با شكوهي !!!! چه پرنسس نازنيني !!!! دست بابا حامد درد نكنه كه چه كرده و چه هديه ي ارزشمندي براي 4 سالگي نيروانا ساخته . من كه كلي ذوق زده شدم . دست مامان فريبا هم درد نكنه كه با قلم شيواش بهترين تشكر رو از بابا حامد كرده و اين خاطره ي زيبا رو اينجا جاودان كرده . يه آفرين هم بر نيرواناي گلم كه با بوسه زدن بر دست پدرش بهترين قدرداني رو كرده . عزيزم انشالله كه از توي اين قصر با شكوه هميشه صداي شادي و خنده و شور و شعف بياد . ببوس نيرواناي پرنسس رو كه ديگه قصرش با شكوه تر از اين نميتونست باشه .
مامان فريبا
پاسخ
مهدیه ی نازنینم، مرسی از دلگرمی و حمایتت. مرسی از نگاه قشنگت دوست گلم. مرسی از اینهمه لطف و محبت تو. الهی همیشه صدای خنده و شادی همه ی بچه ها گوش آسمون رو کر کنه. روی ماه تو و مهبدم بوسیدنیه. درنگ نمیکنم و به دست باد یه عالمه بوسه براتون میفرستم. دوسِتون دارم
گلناز
26 آذر 92 22:23
وقتی باردار(هردوتا) بودم در بدر یک هنرمند بودم که یه همچین چیزی برامون درست کنه. نشد که نشد یکی هم که قبول کرد قیمت یه سوئیت تو جردن را بهمون داد که وقتی شاخهای سبز شده ما را دید گفت من همین قدر وقت را صرف می کنم تو شمال خونه می سازم می دونید این یعنی چقدر کار؟؟؟ و حالا تو اینطور گفتی. و چقدر هنر مندانه و توام با عشق. باورت میشه من اصلا یادم رفته بود که بدهکار اشاعه این هنرم تو هم اصلا یاد آوری نکردی بد جنس! اولا یه عکس خوب از رو برو بگیر برام. دوما اون پارچه بک زمینه توبد اگر به کار ملحفه پرنسس نمیاد، امر کن تا براش پارچه ای بگیرم درخورشان این همه زحمت و هنر همسر گرامی.(فضولم دیگه) بعدشم می بینم که تنت می خواره واسه بچه دوم؟
مامان فريبا
پاسخ
ما بسی خوشبختیم گلناز جون، اینو خوب میدونم و کاش قدر بدونم که یه بابای عاشقی هست که هر طرحی جلوش بذارم نه نمیگه و با هر ابزار و امکانات و وسعی که داره برام درش میاره. تو فکر کن همه ی این طول و عرض و ارتفاع رو با کنار هم قرار دادن و چسبوندن الوارهای چوب 15 سانتیمتری ذره به ذره کنار هم در آورده. دست تنها مثلاً یه طول دو متر رو چسب چوب بزنی وجب به وجب گیره بزنی تا جفت بشه و چفت بشه و بعد باز قطعه ی بعد و قطعه های بعد و ... بعد این وسط چوب شکم بده از نم بارونی که توی فضا هست یا نور آفتابی که بخاطر کمی جا بهش تابیده و بعد هی سمباده و چرخ پوست و .... تازه توی این شهر به این بزرگی ِ ما چند روز دنبال لولای در کمدها بود آخه هر چی توی مغازه ها بود کیفیت پایین و بدردنخور. مجبور شده لولای در بزرگتر بگیره که کلفت تره و بعد از کناره هاش ببره که بدرد این ضخامت چوب بخوره. کلاً داستان داشته تا این قصر بنا شده. مث داستان همه ی قصرای تاریخ!!! میدونی این قصره تا نصف اتاقش رو گرفته و اصلاً جا ندارم فاصله بگیرم بشه از روبرو یه عکسِ مَشت در بیارم ولی همه ی سعیم رو میکنم، آخه هنوز کامل کامل هم نشده بود و اتاقش هم نامرتب و تشک و رویه ی اون هم ناآماده. و همونطور که یادآوری کردی و خیلی هم توی ذوق میزنه اون ملحفه ی گل منگلی که هنوز دنیا نیومده بود خریده بودمش که بین اون و پارچه ی رنگین کمونی پرده ی اتاق قبلیش یکی رو انتخاب کنم واسه پرده ، رنگین کمونه برنده شد و این همونجور نو مونده بود وسط ملحفه ها که یهو اومد دم دستم و چون نو بود گفتم شگون داره همینجوری بندازم روی تشک موقتش از وضعیت نارنجی زرد خارج بشه تا بعد همون ملافه یاسی بک گراند تولدش رو واسه تشکش که قراره برسه دستمون کاور کنم. نمیدونم حالا که ما گیر دادیم تو مایه های بنفش صورتی چرا هی زرد و نارنجی به تورمون میخوره والا!!! القصه دست و نگاه گلت درد نکنه واسه این کامنت مهربانانه و خواهرانه، قربون دل نگرونیت برم. هنوز که تنم نخاریده. گفتم واسه ت که یه کم دارم بهش جدی تر فکر میکنم تا زمان، بیشتر از این از دستم نرفته. به قول سمانه دوست نازنینم، نگران نیروانا و هم نسلی هاشم که واژه های خواهر و برادر و دایی و خاله و ... از فرهنگ لغات و زمانه شون پاک میشه. فکر کن! مجبورن دنبال مثال هایی از این نسبتهای نادر بگردن تا مفهومش رو درک کنن. نیروانا همین الانشم توی درک خواهر و برادر مونده، هی ازم میپرسه مامان خواهر، دختره یا پسر! و هر چی توضیح میدم باز یادش میره و بار دیگه و بارهای دیگه ازم میپرسه. اینه که بهش فکر میکنم وگرنه از منظر خودم هیچ چیزی توی دلم نمونده که بخوام واسه بچه ی دوم تجربه ش کنم. هیچ. قربونت برم ایشالا یه دل سیر واسه هم حرف بزنیم بعدنا
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
26 آذر 92 22:54
سلام يه خسته نباشيد و خدا قوت حسابى خدمت بابا حامد كه واقعا كارشون محشره عاليه ..... مى دونى ، هوس كردم كوچولو بشم و هى از اين پله ها برم بالا و بيام پايين اون بالا وايسم و ذوق كنم واى خدا نيروانا به كنار ، خودت چقدر ذوق كردى ؟ كودك درونتم شيطون ...!!! والا من كه اين قدر ذوق كردم اين تخت پرنسسى رو ديدم شمام مى تونى برى بالا ..؟؟
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزیزم، یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی، من برای تک تک چیزایی که واسه نیروانا میخریم یا میسازیم شک ندارم که بیش از خودش میذوقم. میدونی، اون بار اولشه که داره کودکی میکنه و شاید تعریف دیگه ای ازش نداشته باشه و تا درجه ای مخصوص به خودش ذوق کنه، ولی من و بابا که یه بار کودکی کردیم و صدالبته کودکیهامون اصلاً اینجوری نبوده و توی یه فضا و زمان متفاوت، بی نهایت لذت میبریم و ذوق می کنیم. کودک درونت همیشه سرزنده و شاد باد دوست نازنینم. والا بابایی میگه منم میتونم برم بالا ولی من جرأت نمیکنم. میگم چه اجباریه یهو تحمل نکنه وزن منو اگرچه پَر وزنم خداییش و گرنه خیلی دوست دارم ببینم اون بالای اتاق آب و هواش چه جوریه
مامان آناهيتا
27 آذر 92 7:40
من ديروز اين پست و خوندم. باورت ميشه شايد ده بار خوندمش و عكساش و ديدم و هي قربون صدقش رفتم. فداش بشم من با اون نگاه نازش. قربون قدماش كه از اين قصر پرنسسي با وقار و آهو وار بالا پايين ميره. نوش جونش. الهي كه خواباي طلايي هر شب ببينه. دست مريزاد بابا حامد مهربون. الهي سايت هميشه بالا سر دوست جون من و نيروانام باشه. و آفرين به تو فريباي خوش سليقه كه انتخاب و سرچت بي نظيره. دوستون داريم و براتون بهترين و شادترين لحظات را در كنار هم آرزومنديم.
مامان فريبا
پاسخ
عاشقتم زینب نازنینم، با اینهمه حس قشنگت. خیلی حیف شد که نرسید تا در حضور سبز و بی نهایت شادی بخش شما رونمایی بشه، جاتون اون لحظه ها خیلی خالی بود و مطمئنم که اگه آناهیتا و عسلم بودن چه لحظه های زیبایی که ثبت نمیشد. قربون مهربونی و تشویقای همیشگی و گرمت که بی نهایت به آدم انگیزه میده. الهی سایه ی پر مهر تو و عمو منصور هم روی سر آناهیتای عزیزم باشه و سمانه جون و عمو امیر بر سر عسل گلم. همیشه برامون بمونین دوست جونای بی نظیر
خاله سمانه
27 آذر 92 10:10
منم از اين قصرا مي خوام . نه براي عسل ، براي خودم . واقعا كه بينظيره . دست مريزاد بابا حامد . الهي هميشه زنده باشي تا روياهاي نيروانا پا به واقعيت بذاره .
مامان فريبا
پاسخ
فدای تو بشم سمانه جون، مث غار تنهایی میمونه نه!!! ماها هم بهش احتیاج داریم خیلی وقتا. یاد خانه ی سبز و فرید افتادم (رامبد جوان) یادته!؟ بذار مطمئن شم ببینم سفارشات پذیرفته می شود آیا؟ هرچند شک ندارم بابا حامد تازه چم و خم کار اومده دستش و شاید بدش نیاد. بیشتر از ساخت تار و سه تار فکر کنم برا هنرمند تنهای من جواب بده. عزیز من که اینهمه تشویقمون میکنی و انرژی میفرستی عااااااشقتم.
عمو حمید
27 آذر 92 11:11
دست مریزاد حامدو فریبای عزیز خدا قوت مبارکت باشه نیروانای قشنگ و دوست داشتنی عمو
مامان فريبا
پاسخ
سلام عمویییییییی، پس کی میایی خونه مون رو ببینی، میبینی چه قصری بابا برام ساخته، شک دارم همه ش توی عکس جا بشه باید خودت بیایی ببینیش. دلمون واستون خیلی تنگیده. بوس بوس
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
27 آذر 92 11:52
يه خواهشى داشتم ازت مامان فريبا جون اگه زحمتى نيست چند تا عكسم از دورنماى اين شاهكار هنرى برامون بذار آخه اكثر عكسا از نماى نزديكه و خيلى طرح كلى مشخص نيست بعدشم توى اون ستونا چيه ؟ اونا يعنى كمد لباسن ؟ ببخش منو بابت كنجكاويم
مامان فريبا
پاسخ
حتماً عزیزم، به همه قول دادم بتونم یه عکس کامل و دورنما ازش بگیرم هرچند باید کلی تکنیک واسه ش بکار ببرم، آخه تقریبا یک و نیم متر فقط جلوش فاصله داره وایسم و عکس بگیرم، ارتفاعش هم که میبینی تا سقفه ولی من نهایت سعیم رو میکنم. آره عزیزم اون ستونها کمد هستن که دراش تاز دیشب لولا شد و دیگه کامل شد. اختیار داری، خودم ذوق می کنم توضیح میدم دوست جون
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
27 آذر 92 11:58
منم دقيقا همين طورم اونقدر از خريد كردن براى تسنيم لذت مى برم حتى براى يه چيز كوچيك ..... فكر كنم خيلى بيشتر از تسنيم !! همين روبى و ركسانا كه اين تسنيم خانم قصد فروششون رو داشت ، من اينقدر از ديدنشون ذوق مى كنم خدا رو صد هزار بار شكر مى كنم كه يه دختر بهم هديه داد شايد اگه پسر داشتم اينقدر ذوق و شوق نداشتم نمى دونم به نظرم دنياى دخترونه خيلى زيبا تر از دنياى پسرونه ست لذت ببر با پرنسس زيبات در يك دنياى دخترونه !
مامان فريبا
پاسخ
فدات شم عزیزم. دقیقاً همینطوره که میگی. باید هر لحظه سپاسگزار لطف خدا بود ولی فکر کنم پسرام شیرینی خودشون رو دارن. اگه توی دنیای پسرونه هم بودم یه کاری میکردم عشق کنیم با دنیامون. مهم اینه که آدم همیشه از همه ی شرایط لذتش رو ببره. خدا چشمه ی بهشتی نازنینت رو برات حفظ کنه عزیزم و شمام حسابی توی دنیای دخترونه تون لذت ببرین عزیزای من. فداتون
محبوبه مامان الینا
27 آذر 92 12:25
وای چه قصر قشنگی واقعا رویاها قابل تحقق هستنچه کار زیبایی چه پرنسس خوشگل و برازنده ای فریبا جون کاش یه عکس نمای کلی هم ازش میزاشتین واقعا خوشا به حال نیروانای عزیز با این پدر و مادر فرهیخته و هنرمند
مامان فريبا
پاسخ
قربونت برم محبوبه جون، نگاهت قشنگه. همینطوره، کافیه با ایمان بهشون فکر کنی. خوش بحال من که شما دوستای عزیز رو دارم. ممنونم از اینهمه حمایتت. عکس هم گذاشتم دوستم.فدات
شايان
27 آذر 92 14:51
واي بايد به دستاي اين پدر بوسه زد ...البته همه پدرا گرامي ان اما اين بابايي خيلي خاصه كه اينقد حوصله و وقت مي زاره ايشاله بهترين روزها رو در كنار هم سپري كنيد....پرنسس خانم قدر بابايي رو بدون و مباركت باشه اين قصر رويايي
مامان فريبا
پاسخ
من فکر میکنم هر کی یه جور پدری و مادری میکنه همینطور که هر کی جور مخصوص به خودش عاشقی میکنه، و همه جورش قابل تقدیر و ستایشه. ممنونم از اینهمه لطف و توجهت عزیزم. خیلی دوسِتون دارم. میگم کاش با هم قرار بذاریم شایان و نیروانا با هم آشناتر بشن و بازی کنن. نمیدونم شایان که پسره از این فضا خوشش بیاد یا نه ولی امتحانش بد نیست. مگه نه!
مامان نیایش
27 آذر 92 18:49
وای خدای من چه قشنگه مبارکت باشه پرنسس کوچولو یادت باشه دستای بابا حامد و مامان فریبای گلت رو ببوسی که اینقدر به فکر شادی روح و روان تو هستن
مامان فريبا
پاسخ
چشات قشنگه زهره جون، منتظریم یه روزی نیروانا و نیایش با هم توی این قصر جست و خیز کنن. مرسی از حمایت و انرژی مثبتت. نگاهت رو میبوسم
مامان بردیا
28 آذر 92 9:56
پرنسس خوشکلم حالا دیگه یه قصر و بارگاه داری برای حکومت، هر چند محل حکومت شما دلای ماست که عاشقانه دوستت دارن. مبارکت باشه سرزمین رویائیت که آرزوهای بچگیمون رو به رخ میکشه زیر سلیه مامان و بابای خوش ذوق و هنرمندت به شادی فرمانروائی کن پرنسس نازم فریبا جون این همه هنرمندی و ذوق جایی برای هیچ حرفی نذاشته جز آرزوی سلامتی برای بابا حامد عزیز که همیشه بتونه رویاهاتون رو مجسم کنه. شادیتون روز افزون
مامان فريبا
پاسخ
فدای نگاهت مهدختم که اینهمه مهر رسونه. قربون دل مهربونت. پرنسس عاشق خاله ی اهل دل و نازنینشه. خودش همه ش بهم میگه مامان من هر وقت میرم توی اتاقم سورپرایز میشم. آخه خیلی فضای اتاقش یهو عوض شده بعد تقریباً شیش ماه. فدات بشم که نازنین پسرمون تولد قمریش رو پشت سر گذاشت و من نرسیدم بهتون مبارکباد بگم. منتظر بیست دیماه زیبا هستم که زمستون رو عین بهار دلچسب میکنه. هزار تا بوسه توی دست باد روانه به گونه ی مخملی بردیای چشم آسمونیم که داره سه ساله میشه
نرگس مامان کوروش
28 آذر 92 10:55
عزیزم... مدتیه که به وبلاگتون سر می زنم و پست های قشنگتو می خونم . خیلی قشنگ می نویسی. چه دختر خوشبختی که چنین مامان بابای مهربون و فهمیده ای داره. به شما هم تبریک میگم واسه داشتن چنین دختر گل و خانمی. خدایی که داشتن یه چنین قصری فراتر از رویا می تونه باشه. دست هر دو تون مخصوصا بابای گلش که این همه زحمت کشیده درد نکنه. خسته نباشید.
مامان فريبا
پاسخ
سلام نرگس خانوم گل، قدمت سر چشم، چقدر لطف میکنی ما رو میخونی، ممنونِ نگاه قشنگ و پر از محبتتم. خدا به ما خیلی لطف داره که دوستای خوبی بهمون هدیه داده که با انرژی های خوب و مثبتشون بهمون بیشتر و بیشتر انگیزه میدن. خدا حفظت کنه عزیزم. دست و نگاه گل تو هم درد نکنه که به خونه مون نور می پاشن. یه سر کوچولو خونه ی کووش عزیزم زدم، هزار ماشالا به گل پسر نازت و نگاه هنرمند و قشنگ تو با عکسای خوشگلی که ازش گرفتی. سر فرصت خونه تون میام و برات مینویسم. فدات
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
28 آذر 92 14:07
آخخخیییی چه جالب که اینهمه عکاسی کردی مرحله به مرحله، فریبا جان دست ِ بابایی ِ هنرمند درد نکنه واقعا! نیروانا جونم... مبارکت باشه... سایه مامان و بابای ِ خوبت، بالا سرت برقرار شاد باشی همیشه..
مامان فريبا
پاسخ
فدات عزیزم، اتفاقاً این فقط مراحل پایانی بود که تونستم عکس بگیرم. آخه قبلنا که حامد چیزی میساخت چون کارگاهش تقریباً توی خونه بود راحت دسترسی داشتم و تند تند عکس مینداختم از همون ب بسم ا... ولی این سری بعد مسافت و حضور نداشتن من توی کارگاه باعث شد فقط این آخریا رو عکس بندازم. فکر کن از مرحله ی برش الوار و چسبوندن و ... مرسی از نگاه و دلگرمی قشنگت عزیزم. شمام شاد و پاینده باشی دوست همیشه همراهم
مامان ترمه2!
28 آذر 92 15:38
مبارکت باشه شاپرک خانوم زیبا.همچین قصری شایسته پرنسس زیبایی چون شماست عزیزم....
مامان فريبا
پاسخ
مرسی زندایی نازنین بردیاجونم، مامان عزیز ترمه جونم. کاش ما شایسته ی دوستی شما باشیم
منا مامان الینا
30 آذر 92 12:03
قصر رویایی قشنگی که دست ساز پدر هم باشه اوج برآورده شدن رویای شیرین دخترکی شیرین میتونه باشه فقط خدا میدونه تو دل نیروانا چی میگذره وقتی این قصر به این زیبایی را میبینه و شبها ستاره ها بالای تخت نگهبان همیشگی این پرنسس هستند خدا این پدر مهربون رو برای دختر گلمون و مامان عزیزمون نگه دار باشه انشالله
مامان فريبا
پاسخ
توی دل نیروانا نیستم و لی حسش رو میبینم و حس میکنم. انگار رویای کودکی خودمون برآورده شده باشه مام همون حس رو داریم. خدا همه ی پدر و مادرا رو واسه بچه هاشون توی دستای خودش محکم نگه داره که هر کدوم یه جوری در حال ابراز عشق و انجام مسئولیتهای فوق العاده حساس پدری و مادری هستن. و تو و بابانوید رو هم واسه الینای نازم که جنس پدری و مادری تون اینقدر متعالیه که ماها هرگز به گردش نمیرسیم. عاشقتم
sogol mavii
1 دی 92 8:20
بازم سلام مامان نیروانای خوشگل وپرنسس ناز واقعا تبریک میگم به شما با این همسر هنرمند واین دختر ناز وصد البته خود شما بانوی خوش سلیقه کرمانی.. ایشالا همیشه کانون زندگیتون گرم وشادی برایتان از اسمان ببارد
مامان فريبا
پاسخ
درود دوست خوبم. س.گل جان! مرسی از دعای قشنگت. آنان که آفتاب را به زندگی دیگران ارزانی می دارند نمی توانند خود از آن بی بهره باشند. برات همیشه نور و روشنی و گرما آرزو دارم عزیزم
جیران بخشنده
2 دی 92 12:07
عزیز دلم مبارکت باشه دست بابای مهربونت درد نکنه
مامان فريبا
پاسخ
فدات خاله
حنانه
4 دی 92 20:28
سلام خیلی قشنگ بود خیلی زحمت کشیدین مخصوصا بابای نیروانا واقعا انقدر کار کردن واسه بچه لذت داره؟!
مامان فريبا
پاسخ
سلام حنانه جون، چشات قشنگ میبینه، مرسی، صدالبته، تازه بیشترررررر
مامان علی خوشتیپ
4 دی 92 21:20
وای فوق العاده زیباست...دست بابای مهربون درد نکنه... همسرتون مثل شوهرخواهر منه...فکر کنم رشته همسرتون هنر باشه.نه؟
مامان فريبا
پاسخ
فوق العاده زیبابینی عزیزم، آره رشته ی بابا حامد هنرهای تجسمیه. شوهر خواهری هم تو وادی هنره حتماً آره؟
ترنم
3 بهمن 92 0:54
چه مامان باباي خوب و خوش سليقه اي و چه زندگيه ساده و باصفايي براي شما و زندگيتون شادي رو آرزو ميکنم
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم دوست عزیزم. نظر لطفتونه. منم برای تو و دل مهربونت دنیا دنیا شادی آرزو دارم
خشایار پولادوند
8 بهمن 92 12:23
آپم بدو بیا:
مامان فريبا
پاسخ
سلام، حتماً
سپهر
14 بهمن 92 16:55
سلام با مطلبی تحت عنوان ناباروری و هزینه های گزافش بروزم و منتظر نظرات شما هستم موفق باشید یا حق
مامان فريبا
پاسخ
سلام، ممنونم. حتماً خدمت میرسم.
مامان ويهان جون
22 آذر 95 11:50
عالييعههه عاليعهههه عاليعههههه خيلي زيباست زيباست و زيباست و كلي كيفور شدم و حض كردم و بيخود نيست اين همه كامنت در وصفش و تحسينش اومده خيلي واضح و روشنه كه نيرواناي عزيز ثمره يه همچنين مامان با فراست و باباي هنرمنديه كه اينقدر توانمند و دلنشينه اين قصر صورتيه پرنسسي هم درخور و لياقت نيرواناي عزيز ماست خوشحالم كه براي شاهدخت ما روياي قصر و ملكه واقعي شده با ذهن خلاق شما و دستان هنرمند و هنرور پدر بزرگوارش
مامان فريبا
پاسخ
نمیدونم برای اینهمه تحسین و لطف و انرژی مثبتی که میفرستی چی بگم مامان ویهان عزیز. خدا کنه بتونیم تا انتها همراه و دوست خوب نیروانا بمونیم. این روزای هفت سالگیش خیلی نگرانم که همه چی رو بعد از تولد دو تا داداشش و درگیریای من از کف داده باشه. ابن روزا خیلی با خودم درگیرم سر این موضوع. مخصوصا وقتی برگشتم به عقب و این پستهای قدیمی رو خوندم. برامون دعا کن عزیزم