نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

تولدانه ای به سبک یک بالرین پروانه - قسمت اول

1392/9/19 14:51
نویسنده : مامان فريبا
14,422 بازدید
اشتراک گذاری

آبان ماه نشده بود که دایی حسین عزیز، پیرهن شاپرکی قشنگت رو از اون دور دورا برات سوغات آورد. از طرف خانومش، خاله مهدیه ی مهربون که با یه دنیا عشق، توی روزای غربت و تنهاییش رفته بود برات خریده بود با این امید و تأکید که برای تولدت بپوشیش. دستشون طلا، چی از این بهتر! به فال نیک گرفتمش و دنبال ایده بودم که تولدت چه جوری رقم بخوره. امسال اولین سالی بود که میخواستیم توی مهد تولد بگیریم و تازه حس میکردم تو از تولد و مفهوم اون و برپاییِ جشنش نسبت به سالهای قبل کاملاً آگاهی پیدا کردی. برای همین دلم میخواست جشن تولدت به خوبی و شکوه سالهای پیش و حتی بهتر برگزار بشه. پروانه ی تنها راضیم نمیکرد. تو فکر یه ایده ی ترکیبی خاص تر بودم که متعاقب وبگردیام بهش رسیدم: بالرین پروانه! حس کردم خیلی به تو و حال و هوات میخوره. اصل جنس بود. لباس قشنگت هم عجیب مناسبش بود. درنگ نکردم و تندی به گلناز عزیزم، مدیر برحق تیساگل اس زدم که امسال هم میخوام دست به دامنت بشم واسه طرح و اجرای تِم. و گلناز نازنین که حتی در سخت ترین و پرمشغله ترین شرایط هم روی منو زمین نمیندازه، بهم لبیک گفت. یه عصر پنجشنبه ای که حالِت مساعد بود زنگ زدم دوست عکاسم، فروزان، که از مراسم نامزدیمون تا حالا، خاطره ثبت کنِ لحظه های قشنگ زندگیمونه، که ازش وقت بگیرم با لباست عکس بندازی که برای طرح های خاله گلناز آماده باشه. با فیگورایی که اونشب گرفتی چشمم آب نمیخورد عکسای خوبی شده باشن ولی اشتباه کرده بودم، خیلی قشنگ تر از حد تصورم شده بودن:

 

اینطور میشه گفت از اول آذر تا روز جشنت من مدام در حال هماهنگی و رد و بدل فایل و چت و ... بودم تا کارت دعوت و تشکر و ریسه های تولدت به عالی ترین شکلی که راضیم کنه از آب دربیان. دست خاله گلناز و خاله فروزان رو میبوسم واسه اونهمه همدلی و خرج حوصله و انرژی. از طرف دیگه هم ذهنم مشغول طرح کیک و دکور اصلی تولد بود که چه جوری تم تولدت رو بر دیوارای رنگ و وارنگ مهد غالب کنم و فضا رو به رنگ های یاسی، بنفش، صورتی و سرخابی دربیارم. یا فکر اینکه خارج از مهد هم تولد بگیریم یا نه؟ کجا؟ کی؟ از نظر کار اداری هم اون روزا، روزای پرمشغله ای بود که وقتِ جاده خاکی زدن و وبگردی کمتری بهم میداد. خلاصه ی کلام اینکه روزای آذریم پر شده بود از هیجان و هیجان و هیجان. هیجانی که عاشقشم و همیشه منتظرش تا منو در بر بگیره. و همین بود که روز تولدت، 11 آذر زیبا، از اینکه همه ی هیجاناتم به نحوی به آرامش و اطمینان خاطری رسیده بودن، حس بسیار زیبایی داشتم. همه ی هماهنگیا انجام شده بود و یه خرده ریزایی هم که مونده بودن از جمله سفارش کیک رو همون روز وقتی مهد بودی سامون دادم.

منتظر رسیدن بسته ی پر از عشق تزئیناتی بودم که خاله گلناز فرستاده بود که سه شنبه شب به دستم رسید. یه سری چیز میز هم خودم تدارک دیده بودم. چهارشنبه عصر به اتفاق بابایی رفتیم برای تزئین مهد. چون اون عصر توی مهد جلسه ی آموزشی مربیان برپا بود این سعادت رو داشتم که همه ی مربیا رو ببینم. همینکه رسیدم همه با تعریفِ بسیار از کارتای دعوت تولدت که خاله هما به همه شون نشون داده بود به استقبالم اومدن و کلی بهم انرژی دادن. روحیه گرفتم تا با اعتماد به نفس بیشتری تزئینات رو شروع کنم. آخه من هیچ آشنایی با نحوه ی برگزاری تولد توی مهد که نداشتم و همین عدم آگاهی و نداشتن تجربه توی این زمینه باعث میشد ندونم که کاری که میکنم تا چه حد مقبول و مطلوبه و خب باعث هیجان بیشترم هم همین بود. دم خاله هما گرم که با چه تر و فرزی همه ی اون زیباییها رو روی دیوار نشوند. اگه اون نبود شاید ساعتها به اینکه چی رو کجا نصب کنم فکر میکردم و آخرش هم خدا میدونست چی از آب در میومد. باباحامد از اینکه یکی مث خودش پیدا کرده بود که بدون اندازه گیری و فقط با چشم، فاصله سنجی میکرد و میچسبوند و نصب میکرد کلی خوشحال بود و من البته گاه گاهی که خاله ناراحت نشه بعضیاش رو باز میکردم و جای دیگه میزدم. نتیجه ی تزئینات رضایت بخش بود. تو هم خوشحال توی دست و پا می پلکیدی و از اینکه می دیدی اینهمه آدم بسیج شدن واسه جشنت، سر از پا نمی شناختی. همه چی خوب بود جز همون که از قبل هم حس میکردم باید تهیه کنم و شک داشتم، یه رومیزی مناسب رنگ تم که به خودم و خاله هما قول دادم برای فردا هر طور شده پیدا کنم و ببرم. رومیزی کلاستون یه نارنجی جیغ بود و هیچ جوره قانع کننده نبود. تزئین مهد که تموم شد رفتیم سوپر تا اقلام خوراکی باقیمونده ی جشن رو بخریم. دیگه خستگیت به اوج رسیده بود و من مجبور شدم ماشین بگیرم به قصد خونه. بابا زودتر از اینا توی مهد خداحافظی کرده بود که بره سراغ یه امر مهم تر دیگه. خلاصه بدون خریدِ رومیزی رفتیم خونه و تو خوابیدی و من نگران که این یه قلم، کل زیبایی و هماهنگی فضا رو نگیره. تنها یه راه نجات مونده بود و اون دست به دامن خاله نجمه شدن بود. نجمه ی عزیزم و همسر بی نهایت مهربونش عمو مجتبی که میتونستن این بار رو از دوش من بردارن. موبایل هم که نداشتم. اینقدر به حافظه م فشار آوردم تا شماره ی خاله نجمه یادم بیاد. وقتی زنگ زدم و صدای گرمش رو شنیدم انگار که دنیا رو بهم داده باشن. نجمه ی عزیزم هم بهم اطمینان خاطر داد که برام رومیزی میخره و میاره. خدای من! داشتن یه دوست که اینقدر باهاش راحت باشی و اینهمه بتونی بهش زحمت بدی بزرگترین ثروت دنیاست. ممنونم که اینهمه ثروتمندم قرار دادی. حدود دو ساعتی طفلیا توی پارچه فروشیا و خرازیا دنبال رومیزی مناسب بودن و خداییش نتیجه ی زحمتشون عالی بود. هیچی برای تشکر از نجمه و عمو مجتبی نداشتم و ندارم جز اینکه دعا کنم همیشه براشون خوبی بباره که باعث شدن با آرامش خاطر شب رو به صبح برسونم. 

اون روز توی مهد غوغا بود و علاوه بر تو جشن تولد دو تا نوگل دیگه هم توی کلاسای دیگه برپا. هیچی جز عکسای قشنگ تو و دوستای مهدکودکت نمیتونه بیان کننده ی لحظه های زیبا و پرشکوه تولدت توی مهد باشه، بالرین پروانه ی من!

خاله هما و خاله فریبا در حال تزئین و تو موش موشک در حال قایم باشک بازی

و اما ماجرای این کیک لبخند:

 یه طرحی توی اینترنت دیده بودم که یه بالرین خوشگل خوش اندامی بالای کیک بود و کیک هم چین چینِ دامنش، و اون پای خوشگلش در حال رقص از کیک بیرون زده بود. وقتی بردمش به قنادی نشون دادم پیشنهاد داد یه عروسک بخرم و روش بذارم ولی من گفتم نه، دلم میخواد عروسکش هم خوردنی باشه، با خمیر شیرینی یا هر چی که بشه درش آورد. طفلی آقای قناد ( سازنده همون کیک کفشدوزکی تولد 2 سالگیت) با نهایت دقتش تونسته بود خوب از آب درش بیاره، فقط به سایز کمر بالرین زیاد دقت نکرده بود. شایدم بالرین شکمو بوده و اینقدر از اون کیک پیرهنش خورده که به این روز افتاده!!! ما که کلی از دیدنش شاد شدیم و تو هم. راستی پروانه های روی کیک هم پارسال خاله مهدیه واسه عروسی عمو حمید فرستاده بود که توی موهات بزنیم. قسمت کیک امسالت شدن، به زیبایی.

محال بود من بتونم موهات رو اینهمه زیبا درست کنم و یا تو اجازه و امون بدی ولی خاله هما این مهم رو به بهترین شکل انجام داد.

این شعری که خاله هما میخوند همیشه تو گوشم زنگ میزنه:

 الهی صد ساله شی

نه، صد و بیست ساله شی

نه، صد و بیست سال کمه

همیشه زنده باشی

شاد و رها در میان بارانی از پروانه ...

 

خاله هما میخوند:

  برنج برنج کاشونه، ماشالا

 تولد نیروانا جونه، ماشالا

 نیرواناجونم تو سالونه، ماشالا

 منتظر ... جونه، ماشالا

 ... جونش ماچش کن، یک ماچ آبدارش کن

و وقتی نوبت به بچه ها رسید:

ازشون خواست که از دور برات بوس بفرستن و این بالا عکس بوسه هاست. جااااانم 

 

داری سعی میکنی هر طور شده شمعا رو خاموش کنی

 و وقتی نشد خاله هما از این فرصت استفاده کرد تا یه درس خوب دیگه به بچه ها بده

 

تجربه ی موفقیت در کار گروهی رو. دخترا و پسرا به نوبت دورت جمع شدن تا به کمک هم شمع فوت کنین.

  

عاشق این عکسای شمع فوت کنونِ دسته جمعیم.

 

 خوب شد بالرینش عروسک نبود و خمیری بود. یک حالی کردی که از فرق سرش کیک رو ببری و منم به این حال خوشت پر و بال دادم.

به قول خاله هما تازه سایز کمرش درست شد چشمک

 

  

چه حالی کردیم از این خامه چسبوندنای خاله هما روی صورتت، انگار که متبرک شده باشی.

 

  امسال واقعاً از مراسم تولدت لذت می بردی و فکر کنم شیرین ترین بخشش برات باز کردن هدیه ها بود که بیصبرانه انتظارش رو می کشیدی:

کیف اسمرفی کسری

 

 

لاک پشت خوابالوی یاسمین

 

قلب انگری بردز امیررضا که وقتی خاله درحال باز کردن کادوش میگفت خالیه چنان جدی گرفته بود و با نگرانی به دست خاله خیره شده بود، عزززززیزم

 

سی دی چهار پرنسس کوروش که احتمالاً مختص روحیه ی پرنسس دوستیِ تو خریده

 

قاب عکس کیتی نیوشا

 

یه مجموعه کتاب قصه ازطرف رزیتا

 

تل و گل سرای خوشگل از طرف علی توی یه جعبه ی قلبیِ زیبا برای تو عشقِ قلب

 

دفترچه خاطرات مدل باب اسفنجی با یه دسته گل نرگس زیبا از طرف هلیا که زینت بخش میز تولدت بود برای تو که عاشق  گل و باب اسفنجی هستی

 

خمیربازی امیرعلی بامزه که خیلی عاشقش شدیم

 

خرس کریستالی آراد

 

مجموعه وسایل نقاشی از طرف نغمه

 

بلوز صورتی خوشگل از طرف دوست عزیزت دریا که خیلی دوسِت داره برای تو عشق صورتی

 

کتاب قصه های بیادموندنی بهادر

  

و گل سرا و برچسبا و کتاب قصه های خاله هما و فریبا و نادیا که همه ش رو با عشق برات خریده بودن.

 

و بخش شیرین ترِ ماجرا، کیک خورون دسته جمعی توی غذاخوری زیبای مهد

الهی کام تو و دوستات همیشه شیرین باشه شیرینم!

خدایا اول از همه از تو ممنونم برای درخششی که توی لحظه لحظه هامون ازت دیدم و حس کردم.

و بعد،

از باباحامد ممنونم که با اینکه خیلی سخت بود اون روز از مدرسه مرخصی بگیره، این کار رو کرد و اومد که جشن و شادی دل تو و من کامل باشه. از خاله سمیرا ممنونم که همراه همیشگی تولدامونه حتی امسال که یه عالمه درس داشت و واقعاً وقتی که برامون گذاشت براش خیلی با ارزش بود. از خاله سهیلا که وقت و بی وقت برات مادری میکنه و برای این جشن هم سور و ساطش رو فراهم کرد. بازم از خاله گلناز ممنونم بخاطر همه ی عشقی که برای طراحی و اجرای تزئینات تولد گذاشت، وقت و بی وقت، روز و شب و نیمه شب. از خاله فروزان که با حوصله ی تمام برای عکاسی ازت وقت گذاشت و فایلهاش رو با سخاوت و اطمینان کامل در اختیارمون گذاشت. از خاله هما ممنونم که برگزارکننده ی بی نظیر مراسم جشنت بود و همه ی انرژی و توانش رو برای شاد و راضی نگه داشتن تو و ما و بچه ها بکار برد. از خاله نجمه و عمومجتبای عزیز، از خاله فریبا، خاله فاطمه، خاله ستاره، خاله نادیا و ... . و از مهرآیین سپاسگزارم بخاطر بودنش و آغوش بازش برای شاد بودن و شاد نگه داشتن بچه ها. و باز و باز از خاله مهدیه و دایی حسین که با فرستادن این لباس قشنگ، تولد امسالت رو اینگونه رقم زدن.

از نگاه قشنگ تو و دوستای عزیزمم ممنونم که این پست طولانی رو دیدین و خوندین.

هنوز تشکرام تموم نشده. تا بعد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

حنانه
19 آذر 92 14:51
سلام بچه ها خیلی از بودن در کنار هم خوشحال می شن چه خوب که تو مهد جشن گرفتی فریبا جوت فک کنم روی کیک 9 تا شمع بود آره؟ با خودم گفتم چرا 4 تا شمع نیست ایشالا دلتون شاد بشه
مامان فريبا
پاسخ
سلام اولین خواننده ی دوست داشتنیِ این پست دوست داشتنی! آره من این رو کامل حس کردم. منم وقتی خاله هما داشت همه ی شمعا رو روی کیک میذاشت بهش یادآوری کردم ولی اون گفت برای زیبایی بیشتر همه ی شمعای تکی رو میذاریم و یه شمع عددی 4 هم میذاریم که عدد تولدش باشه. مرسی از دقتت. تو هم شاد باشی عزیزم
مامان آرشين
19 آذر 92 15:12
چه كيفي كردن واقعا بچه ها... دست شما و بابا حامد بقيه دست اندر كاران درد نكنه ما هم كلي شاد شديم با خوندنتون
مامان فريبا
پاسخ
فدای محبتت فرنازم. همیشه شاد باشی دوست نازنینم
زینب
19 آذر 92 16:53
بالرین زیبا تولدت هزار بار مبارک ..... چه تولد زیبایی در کنار دوستان مهد کودکی...
مامان فريبا
پاسخ
زینب نازنینم نمیدونی خیلی بیشتر از سالهای پیش بهم خوش گذشت. هم برای اینکه نیروانا بزرگتر شده بود و می فهمید و انرژی مثبت میداد با فهمیدناش و هم برای اینکه توی مهد بود و من مجری و کارگردان یکه ی مراسم نبودم. جاتون خیلی خالی بود هرچند اجازه نداشتیم بیش از یه همراه ببریم و دوستای سرچشمه هم نتونستن بیان. خیلی دوسِتون داریم
گلناز
19 آذر 92 19:22
من فعلا در مرحله غرور ملیم. حرفی برای گفتن ندارم.
مامان فريبا
پاسخ
قربون اون غرور ملیت بشم من جانِ خواخور. عاشقتم
گلناز
19 آذر 92 19:29
از غرور و عشق و شادمانی لبریزم مامان فریبای بی نهایت با محبت و آسمونی. میدونم که بیشترین زحمت را خودت کشیدی و یک کمم کم شانسی آوردی برای موبایل ولی از بس خوبی و بی انتها دریایی هستی با دل خوبت همه چیز ردیف شد. و اما نیروانای پروانه ای. از لحظه استارت تا این گزارش کم نظیر تنها چیزی که تو ذهنم می اومد. آهنگ دلنشین تولد محمد نوری بود. چو گلها سراپا نشاط وشوری تولدت مبارک بهار امیدی... و پروانه صورتی مو خرمایی زیبامو میدیدم که می چرخه و با زبون شیرین و قلب مهربونش منتظر لحظه خوش تولدشه. ای کاش فرصتم بیشتر بود و بازم دلم بیشتر از این می خواست بتونم... ولی هیچی واسه من به اندازه اون شبی که شارژم نداشتم و تلفن زدی و گوشی را دادی نیروانا در حالی که تو دربند از سرما می لرزیدیم و جات خالی خوش می گذروندیم بهم نچسبید. و الان اون مستی صدای نازنین اش با دیدن چهره خوشگل و خندان آسمونیش برام تکمیل شد. مرسی برای اینکه خاطرات خوشش را با ما به اشتراک می گذاری.
مامان فريبا
پاسخ
همه ی غرور و شادمانی از آنِ منه که دوست نازنینی مث تو دارم و دوستای نازنینی که هر کدومشون مثِ یه خورشید فروزان به روزا و لحظه هام گرمی و نورِ خاص خودشون رو میدن و بی هر کدوم از اونا هیچم. اگه هر لحظه خدا رو برای داشتن شماها سپاس بگم بازم کمه. همین الان نیروانا داره با اون هدیه ی قشنگی که براش فرستادی و منِ گیج فراموشم شده عکس و بحثش رو خاطرنشان کنم یه اشکال خلاقانه ای درست میکنه که شاخم رو در میاره. عمراً منِ مامانش همچین چیزایی به ذهنم برسه. تپه ماهور درست می کنه با چیدمانهای مختلف و ... اصن یه وضعی نیروانای پروانه ای وقتی یه روز خودش این متن قشنگ تو رو با حس آسمونی ای که داشتی چه الان و چه اون زمانی که براش طرح میزدی بخونه حتم دارم که اشک توی چشاش جمع میشه. اون شب آخه نمیدونی وقتی هدیه ت رو باز کرد چه ذوقی کرد. توی شبکه ی پویا یه کارتونی نشون میداد که این عروسکا از لبه ی پنجره باد میزد می افتادن زمین و دور یه نی نی که در حال چهار دست و پا رفتن بود می چرخیدن و یکی یکی از تو دل هم در میومدن و بالا پایین می پریدن و بعد دوباره توی هم جمع میشدن و میپریدن لب پنجره. منم از دیدن اون کارتون خیلی لذت بردم. اون موقع نیروانا همه ش میگفت مامان از این برام بخر و منم بهش قول داده بودم و اون روز تو آرزوش رو به اون زیبایی برآورده کرده بودی و با تمام وجود خواستم شادیش رو بهت برسونم و منتقل کنم و خدا رو شکر که گوشیت به قدری شارژ داشت که از شنیدن صدای گرم و مهربونت بازم انرژی بگیریم. مرسی که هستی، مرسی که همیشه هستی و خدا همیشه به زندگیت نور و شادی ببارونه که دل شاد میکنی. با تمام وجود عاشقتیم
مامان آناهيتا
20 آذر 92 9:24
اول اينكه دم خودت گرم فريبا جون. من كه از سليقه و وسواس قشنگت باخبرم عزيزم. مثل هميشه زيبا و شيك. هميشه توي اين مراسم ها ما رو سورپرايز مي كني خانوم. عاشقتم. و در اين هم شكي نيست كه خاله گلناز مهربون (به قول آناهيتا) هميشه و همه جا با نظراتش كمك زيادي بهمون كرده. دمش گرم و ممنون از تو كه ما رو هم باهاش آشنا كردي. ممنونم كه هستيد و شادين تا ما هم در اين شادي شريك باشيم.
مامان فريبا
پاسخ
فدای نگاهت زینبم. مرسی که با بودنتون بزرگترین سورپرایز عمرمونین. دم تو و همه ی دوستای نازنینم گرم. هر چی که هست بازتاب مهری ست که به سمتم میاد. کاش همیشه بتونم بهترین بازتاباننده باشم مث آیینه. همیشه دوسِتون داریم مامان و دختر بهاریش. چقدر بودن با شما خوبه
مامان مهبد كوچولو
20 آذر 92 9:36
عزيزززززززززززززززززززززم چه بالرين پروانه ي نازي . الهي دورت بگردم خوشگل خاله كه لباس واقعا ً برازندته .... عزيزم تولد بالرين پروانه ايت هم هزاران بار ديگه مبارك . فريبا جونم پستت عالي و دلنشين و بي نظير بود . مخصوصا ً اينكه لحظه لحظه اش رو به زيبايي هرچه تمام تر برامون وصف كردي يه جوري كه انگار منم مهمون اون روزتون بودم و همه چي رو حس كردم . بهترين جشن تولد رو براي دختر پاييزيمون گرفتي ، برق شادي از چشماي خوشگلش هويداست . اميدوارم كه هميشه چشماي خوشگلش از شور و شادي بدرخشه .
مامان فريبا
پاسخ
من واقعاً ممنون نگاه قشنگتم که با صبر و حوصله بهم افتخار داد و روی واژه هام نور پاشید. مهدیه جون، دوست عزیزم کاش یه روزی بودن در کنار شماها رو جشن بگیرم. امیدوارم اون روز خیلی نزدیک باشه. مهبد نازنینم رو حسابی ببوس. دوسِتون دارم.
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
20 آذر 92 10:05
دست همه اونايى كه به مامان فريباى نازنين نيرواناجون كمك كردن تا يك روز زيبا و دلنشين ثبت بشه درد نكنه
مامان فريبا
پاسخ
ممنون عزیزم. دست و نگاه تو هم درد نکنه اینهمه وقت گذاشتی برامون خاله ی مهربون . دوسِتون داریم
زینب(عمه آرتمیس)
20 آذر 92 11:36
وااااااااای عالی بود,فریبا جون به قدری زیبا والبته باجزِییات کامل نوشته بودی که حس کردم در تولدتون بودم.الهی که همیشه شادباشین دوست خوبم
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم زینب عزیزم. واقعاً جای تو و همه ی دوستای عزیزم خالی بود مهربونم
مامان احسان
20 آذر 92 14:07
سلام فریبای عزیز امیدوارم جشن عروسیشو برامون به تصویر بکشی و ما لذت ببریم من عاشق این عکس اولم صورتش مثل فرشته های ناز شده با اون لبخند معصوم زیباش خدا حفظش کنه
مامان فريبا
پاسخ
سلام معصومه جونم. ایشالا عزیزم. کاش قابل باشم و تا اون موقع بتونم بنویسم و دوست شما عزیز بامعرفتم باقی بمونم. چشات قشنگه عزیزم. اتفاقاً همون عکس رو برای طرح هدیه ی دوستاش استفاده کردیم. فدات
نجمه
20 آذر 92 15:35
وايييييي چه خوشمل شدي نيرواناي بالرين ، عزيز دلم چه دوستاي نازي داري گلم ايشالا هميشه خوشحال باشي . فريباي عزيزم يك دنيا ممنون به خاطر اين توجه خيلي زياد و ويژه به اين كار خيلي كوچيكي كه من و عمو مجتبي مي تونستيم واسه تولد پروانه كوچولوي عزيزمون انجام بديم. از اونجايي كه عمو مجتبي خيلي اهل وبگردي نيست واجب شد ديشب به صورت آنلاين به اين خونه اينترنتي سري بزنيم و كل اين پست سراسر لطف و مهربوني را براي عمو مجتبي بخونم اينقدر قشنگ و مهربانانه ما رو به مورد لطف قرار داده بودي كه كلي عمو مجتبي رو خوشحال كردي و بعدشم گفت فكر نمي كردم اين كار كوچيك ما اينقدر براي مامان نيروانا مهم بوده باشه . عزيز دلم فريباي دريا دلم تو ، زينبم ، افسانه و سمانه و... هم بزگترين ثروت و دلگرمي من توي اين كره خاكي هستيد.اميدوارم هميشه من و عمو مجتبي شانس يك خدمت هرچند كوچك توي جشنها و شاديهاي دوستامون را داشته باشيم
مامان فريبا
پاسخ
نجمه ی عزیزم، دیشب همین که اومدم جواب اینهمه محبتتون رو بدم نی نی وبلاگ خارج از دسترس شد وامروزم هر چی سعی کردم باز نشد تا الان که فرصت کردم بیام و سری به این خونه بزنم. به عمومجتبای مهربون سلام منو باز هم برسون و بگو این اولین باری نبود که شما ما رواینهمه مورد لطف قرار میدین. و دقیقاً این بار خیلی خیلی بزرگ بود چون خودتون توی عکسا دیدین که اگه اون رومیزی خوشرنگ نبود چه قدر همه چی بی جلوه میشد. آخه لطف و محبتتون چون با روی خوش و بی هیچ شائبه ای هم هست به دل آدم میشینه و هزار برابر گرانبهاتر میشه. و آدم همیشه روش میشه بازم بهتون زحمت بده. خدا حفظتون کنه برامون دوست جونای نازنین. به عمو مجتبای پراحساس بگو آهنگی که ساخت و برامون نواخت با ارزشترین و با ارزشترین و با ارزشترین یادگاری تولد چهار سالگی نیرواناست. کاش بتونم فایل صوتی ش رو در بیارم و لینک بذارم توی این خونه. وای خدا که چه حظی بردیم از شما و از لحظه های با هم بودن. همیشه باشین و دلشاد و تندرست تا از بودنتون زندگی شیرین و دلچسب باشه مهربونا
مامی آرشیدا
20 آذر 92 17:03
واااااااای چه کیفی کردم ازدیدن شادی نیروانای عزییزمدست شماوبابای خوبه نیرواناجان هم دردنکنه بابت این همه عشق وشادی بخشی به لحظه های بچه هاوالهی همیشه شادی وخنده رولبای همه بچه هابشینهبازم میگم ازدیدن تولد نیروانام کلی انرژی گرفتم وهمچنین تم خوشگل وباسلیقه شما...
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم لی لی جان، منم از لطف همیشگیت ممنونم و هزاران بار انرژی می گیرم، قربون محبتت
گلناز
20 آذر 92 17:34
واقعا به این مطلب رسیدم که خدا به دل آدمها نگاه می کنه. من که قابل نیستم ولی عاشقانه همه بچه هرا دوست دارم همه را . ولی کودک مودب و مهربونی مثل نیروانا همیشه جای خودش را در قلبها باز می کنه. من واقعا کاری نکردم ولی از عید من اون عروسکها را براش خریده بودم هی نشد بفرستم یعنی می دونی گفتم کادو را من بدهم پول پستش به مامانش تحمیل بشه!!! تا این سری که فرقی نمی کرد. خاصیت حضور چند ساله در بین مشهدیهای عزیزه که حساب همه چی را باید بکنیم. تا این حد. تو که می دونی! خدای کنه همه بچه ها همه آرزوهای رنگی شون برآورده بشه. همه بچه ها شانس داشتن مادر و پدر خوبی مثل تو و بابا حامد را پیدا کنند. بازهم هر بار بوسیدیش خسیسی نکن دو تا هم اضافه برا من ماچش کن. منتظر دیدن روی قشنگش هستم. راستی نمیایی اینورها؟
مامان فريبا
پاسخ
گلناز نازنینم ما که قابل نیستیم ولی منم به دل صاف بچه ها ایمان دارم و مطمئنم دنیا بخاطر گل روی اوناست که برپاست و میچرخه. کاشکی همه به آرزوهای رنگی رنگیشون برسن عزیزم. ممنونم که فکر ما همه جوره هستی و اون حسابای مشهدی رو هم رعایت میکنی قربونت برم. خیلی دوسِت دارم و کاش همه ی ما سعادت داشتن چون تو نازنینی رو داشته باشیم. به امید و آرزوی دیدارت هستم و پام برسه پایتخت پرمیکشم سمتت. راستی دیشب کلی ذوق کردم دیدم توی تیساگل نشسته نیروانام. میبوسمت فراوون
جیران بخشنده
21 آذر 92 17:18
بازم تولدت مبارک نیروانا جونم فریبا جونم واقعا عالی بود خیلی خوب بود همه و همه چیز واقعا خسته نباشید به جرات میتونم بگم یکی از بهترین جشن تولدای عمرم رو با چشم دیدم واقعا آفرین به این مادر با ذوق و با سلیقه
مامان فريبا
پاسخ
قربون نگاه قشنگت جیران عزیزم. ممنونم که ما رو میخونی و اینهمه لطف داری. دوسِت داریم
مامان مریم
22 آذر 92 10:20
کلمه کلمه ی این پست بلند بالا رو با جون ودل خوندم و از دیدن عکسای قشنگ و پراز شادیه نیروانای عزیزم لذت بردم..و از عشقی که در تک تک لحظه های تدارک این جشن زیبا موج میزد پر از شور شدم..و همه این تلاشها برای شادیه پروانه ی صورتیه خوشگلیه که شادی رو برای همه به ارمغان آورده...زندگیتون همیشه پروانه ای
مامان فريبا
پاسخ
مریم نازنینم، دنیا دنیا مهری رو که توی این نظر قشنگت برام فرستادی دیدم و دریافت کردم. من از داشتن دوست نازنینی مث تو پر از شور و نشاطم. الهی گل و پروانه توی همه ی لحظه های زندگیت عاشقانه موج بزنه
مامان نیایش
22 آذر 92 12:31
عزززززززززززیزززززززززززززم خیلی زیبا شدی با این لباس از آب گذشته هزار ماشاالله الهی همیشه شاد باشی مخصوصا تو جمع دوستای مهد کودکی واقعا ایده ی خوبی بود و خدا رو شکر که اینقدر همه باهاتون همکاری میکردن خدا دوستای خوب و مهربون رو براتون نگه داره و مخصوصا مسئولا و مربی های مهد رو دست مامان و بابای گل درد نکنه که برات همیشه بهترین ها رو میخوان عالی بود همه چی
مامان فريبا
پاسخ
زهره ی نازنینم. مرسی از نگاه قشنگت که مطمئنم هنوز اون خیسی خاص توش موج میزنه و من دلتنگ همونم. مرسی از انرژی های مثبتی که میفرستی عزیزدلم. کاش یه روزی توی جمع شما جشن بگیریم و شادی کنیم. میبوسمت عزیزم. نیایشم رو ببوس
اسما
23 آذر 92 18:52
سلام اگر دوست داشتید به اینجا سر بزنید: سایت داریوش فرضیایی(عموپورنگ) http://farziaee.ir/?page_id=5249
مامان فريبا
پاسخ
سلام. ممنونم. حتماً
مامان بردیا
24 آذر 92 8:33
به نظرم خدا پروانه هارو آفریده برای اینکه زندگی ما زیباتر بشه، مثل تو پروانه رنگین بال و خوشکلم که آسمون زندگی مامان و بابا رو زیباتر کردی. همیشه باش و پرواز کن ... خدا پشت و پناهت شاپرک قشنگم
مامان فريبا
پاسخ
و خدا دخترهای مهتاب رو هم آفریده که نور نقره ای بپاشن به دلای عاشق و لحظه ها رو زیبا و زیباتر کنن. مهدختم عزیزم! الهی تو هم همیشه باشی و دست و نگاه مهربونت باهامون باشه. میبوسمت و بردیای چشم آسمونیم رو.
الهه مامان یسنا
24 آذر 92 10:30
سلام من با کلی تأخیر به این پستت رسیدم ولی کلی شاد شدم از حس کردن این همه هیجان و شادی که تو این پست بوود. بالرین کوچولوی ناز همیشه پروانه های رنگی آرزوهات اون بالا بالا ها پرواز کنن و به همه رویاهای کودکانه و معصومت برسی عاشقتم نفس
مامان فريبا
پاسخ
عاشق که باشی همیشه منتظری. خیلی منتظر نگاه مهربونت بودم الهه ی من و مرسی که به انتظارم به این زیبایی پاسخ دادی. دوسِت دارم حامی مطلق پروانه های عشق و دوستی. ببوس یسنای منو
شايان
24 آذر 92 10:55
واي چه جشن باشكوهي و چه پرنسس زيبايي الهي 120 سالگيتو با دلي شاد و تني سالم جشن بگيري عكسات خيلي خوشكله بخصوص سه تا عكس اولت. بلا نگيري چه خوب ژست مي گيري .اون فوت كردن دسته جمعي كيك هم خيلي خوشم اومد.الهي هميشه شاد باشي و غصه نياد سراغت
مامان فريبا
پاسخ
مرسی از نگاه قشنگت خاله جون، الهی در کنار شما جشن تولد بگیرم و شایان گلم. شماه همیشه دلشاد و تندرست باشین. قربون چشاتون، خدا شما رو برام نگه داره، اینهمه ژست گرفتم اونشب مگه مامانم راضی میشد، هی میگفت نه، اینجاش اونجوریه، اینجاش کجه، ایجوریه، اونجوریه ... له شدم کلاً. آره شمع فوت کنون دسته جمعی خیلی خوب بود، یادش بخیر. دوسِتون دارم خاله جون. شایانم رو ببوسین
مامان نوژاجونی
24 آذر 92 11:54
دست همگی دردنکنه با این تولد ومراسم باشکوه.چقدر نیرواناجون داره قند تودلش آب میشه از قیافش توی عکسا مشخصه.چقدر خوبه که حالا که میفهمهو عاقل شده همچین تولد باشکوهی براش گرفتید.ایشاله سالیان سال هم چین تولدایی برای عشق کوچولومون بگیرید
مامان فريبا
پاسخ
مرسی عزیزم، چشم و نگاهت قشنگه. نیروانا امسال کلاً توی حال و هوای تولدش خیلی غرق شدو صفا کرد. هنوزم توی ماشین میگه آهنگ تولد برام بذارین. خیلی برام جالبه سالهای پیش دوستم میگفت بچه ها تازه از چهارسالگی تولدبازی حالیشون میشه و من باورم شد به این تجربه ای که بدست آورده بود. الهی همه ی بچه ها بتونن جشن تولد قشنگ داشته باشن، کوچیک و بزرگش زیاد مهم نیست. ممنونم که خونه ی ما میایی و مهر میپاشی عزیزم
اسماباژگون
24 آذر 92 12:09
سلام... عموپورنگ توی سایتش جوابتون رو داده راستی نیروانا رو از طرف من ببوسید
مامان فريبا
پاسخ
سلام اسماجون، ممنونم از حضور سبزت و آشنایی دادنت با سایت عموپورنگ. آره دیدم. مرسی از لطف تو و عمو. نیروانا دست بوس خاله ی مهربونشه.
مامان ساينا و سبا
24 آذر 92 13:53
نيرواناي زيبا تولدت که زيباترين تولدهاست تبريک ميگم ويه خسته نباشيد اساسي هم به مامانت که هميشه باسليقه و ظرافت و دقت بي نظيرش تولدهاي جاودانه برات ميگيره مامان فريباي مهربون خسته نباشيد...تو عکساي اولي جيغ بودن نارنجي کاملا مشهوده ...خاله نجمه از شما هم ممنونيم که باعث شديد مامان خوب نيروانا اون شب با فراغ بال بخوابه...
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم صالحه ی نازنینم، جای تو و دخترای گلت خیلی خالی بود، هرچند توی مهد اجازه ی مهمان بیش از یک یا نهایت دو نفر رو نمیدادن. ممنونم از انرژی مثبتت که حسابی حالم رو جا آورد. آره میبینی حق داشتم خیلی نگرانش باشم. بازم مرسی از خاله نجمه و عمومجتبی و مرسی از نگاه قشنگ و مهربون تو. ببوس گل دخترا رو
مرضیه
25 آذر 92 0:10
سلام عزیزم آپ کردمممممممممممممممم
مامان فريبا
پاسخ
سلا دوست گلم، حتماً
محبوبه مامان الينا
25 آذر 92 11:14
سلام به فريباي عزيز كه اينقدر مامان نمونه اي هستي و واسه نيروانا جون اينقدر وقت ميزاري عزيزم بالرين خوشگل ما رو ببين كيك هم خوشگله اتفاقا نشون ميده براي بالرين شدن حتما هم كمر باريك لازم نيستبتدريج خودش باريك ميشه از طرف من نيرواناي ناز رو ببوسيد
مامان فريبا
پاسخ
سلام به روی ماهت محبوبه جونم، مرسی از نگاه و تعریف قشنگت. راس میگی خب، استدلالتم قشنگه
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
28 آذر 92 14:10
واای که من چقدر لذت بردم از دیدن اینهمه عکس... عکسای قشنگ و خااااااااااااااص دختر ِ زیبا با لباس و رقص ِ زیباش... با دوستا و مربی ِ مهدش... دست ِ همگی درد نکنه... باز هم تولدت مبارک نیروانای نااااااااااااااااااازم
مامان فريبا
پاسخ
مرسی عزیزم، من لذت بردم از اینهمه ذوق و نگاه خوب تو. با اینهمه وفا و صفات دوست خوبم. ایشالا عکس و رقص نی نی نازت رو ببینم و بی حد لذت ببرم
منا مامان الینا
30 آذر 92 11:57
سلام فریبا جون وای خدای من تولد یه فرشته دوست داشتنی و زیبا در کنار یه عالمه فرشته دوست داشتنی چکار خوبی کردی تو مهد گرفتی جشن تولد رو مطمئنم تا همیشه خاطرش تو ذهن پرنسس کوچولومون می مونه عزیز دلم اون عکسی که بچه ها هر کدوم موقع کادو دادن اومدن صورت مثل ماه نیروانا رو بوسیدن رو چقد ر دوست داشتم چقد حس خوبی به آدم میده دیدن این شادی اینهمه سادگی این همه قلب پاک و بی ریای کودکانه آفرین به تو فریبا جون و به خاله های خوبی که اینقد به نیروانا عشق میورزن و بهترین لحظه ها را برای پرنسس خوشکلمون میسازند دست همگی درد نکنه و اما کارت دعوت را ما ندیدیم کوش؟ ما هم میخایم کارت دعوت دخملمون را ببینیم بازم ای جااااان ای جاااان ای جان برای این پروانه خوشکل صورتی پوشمون عزیز دلم
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزیزدلم، وای خدای من مناجون چقد خوش اومدی. مرسی از اینهمه انرژی خوبت و این تعریف و دلگرمیای پر از لطفت عزیزم. خداییش منم از این تولد خیلی لذت بردم، چون در واقع من کارگردان و مجریش نبودم، انگار هم میزبان بودیم و هم میهمان و اون قسمت اصلی ماجرا که برگزار کردن آداب جشنه و تلاش برای اینکه همه ی بچه ها توی جشن شرکت کنن و بهشون خوش بگذره که در واقع سخت ترین قسمتشم هست رو من مسئولش نبودم انگار و این خیلی عالی بود. الهی یه روز یه جشن حسابی واسه الینام توی مهدش بگیری و از نزدیک این لذت رو تجربه کنی. راس میگی اون قسمت کادو دادناش رو منم خیلی دوست داشتم چون خاله تا میگفت نیروانا رو ببوسین پروانه ی من عین یه پرنسس لپش رو می آورد جلو تا بوس بشه. برعکس التماسایی که توی خونه هر بار خونواده و فامیل باید بهش بکنن واسه ی بوسه. و چقدر معصومانه و پر از محبت بود بوسه هاشون. عاشق بچه هام بخدا. خدا به همه مون کمک کنه دنیای معصوم و پاکشون رو همینجوری تعالی بدیم واسه شون. عزیزدلم ایشالا تا امشب بازم عکس تولد میذارم؛ تا اونموقع چون دلم نمیخواد منای من زیاد منتظر بمونه این آدرس رو یه سر برو واسه کارت دعوت. کاش سعادتش رو داشتیم تقدیمت میکردم واسه تشریف فرمایی عزیزم. میبوسمت. الینام رو ببوس. فدات http://www.tisagol.com/details.aspx?id=4038&pm=30
مامان علی خوشتیپ
4 دی 92 21:25
وای چه بالرین خوشگلیدستت درد نکنه فریبا جون مثل همیشه زیبا و ناز و دخترونه میگم !فکر کنم بالرین روی کیک رو از روی من درست کردند
مامان فريبا
پاسخ
قربونت برم عزیزم، ایشالا همیشه شاد و تندرست باشی. یعنی آره؟ نه بابا، شکسته نفسی نکن خواهر
علی نخعی
9 بهمن 92 8:05
سلام ودرود زیباس جان بخشی قلمت به دنیای کلمات هميشه سبزبمانيد
مامان فريبا
پاسخ
سلام و ممنون از نظر لطفتون.