نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

یادِ ایام

1391/9/10 8:24
نویسنده : مامان فريبا
7,083 بازدید
اشتراک گذاری

قرار بود یزد دنیا بیایی. تاریخ تولدت هم از قبل مشخص شده بود 11/09/88 و من که خیلی به خوشگلی تاریخ ها اعتقاد دارم از این امر خوشحال بودم هرچند تمام و کمال به دلم نمیچسبید که این تاریخیه که خود ما تعیین کردیم.

از دو روز قبلش بار سفر بستیم به سوی یزد و چون از کرمان میرفتیم هیأتی متشکل از مامانم (مامان بزرگی)، آبجی شهلا (خاله شهلا) و عروس مشتاق و همه جور پایه ش (خاله ریحانه) همراهیمون میکردن. تازه قرار بود مادرجون و عموحمید هم از مشهد در یزد به ما بپیوندن. رفتیم و رسیدیم و خونه ی خواهرزاده های گرامی که در یزد به امر دانشجویی اشتغال داشتن سکنی گزیدیم.

صبح دهم رفتیم خدمت جناب دکتر حجت عزیز- که الهی هر چی خیر و برکته براش بباره- و مجسمه ی چوبی یادبودی که بابایی با دستای خودش براش درست کرده بود تقدیمش کردیم. 

دکتر حجت خیلی خوشش اومد و گفت ... و بعدشم گفت فردا اولین نفر، تو رو عمل میکنم. برو برگه ی پذیرش بنویس و 8 صبح اینجا باش. مام خیلی خوشحال و خندان برگشتیم و ماجرا رو برای هیأت همراه تعریف کردیم و بسی کیفور شدیم و شدن. عصر دهم همراهان تصمیم گرفتن چرخی در مراکز خرید بزنن و مام که مامان خوبی بودیم موندیم توی خونه تا استراحت کنیم که خدای نکرده اتفاقی نیفته این لحظه های آخر. با بابایی و عموحمید و پسرخاله یاسر خونه بودیم. کلی عکس سه نفره (من، تو توی شکم و بابایی) خوشگل گرفتیم. هی ژست گرفتیم، عکس گرفتیم. مامان اینام که برگشتن با اونام عکس یادگاری انداختیم. شامی خوردیم و بعد از نمایش چندباره ی وسایل و لباسای شازده کوچولو به حضار محترم، عزم خواب کردیم. تقریباً همه ی همراهان خوابیدن و باز من و بابایی موندیم و عموحمید که اونم بیخوابی زده بود به سرش. نشستیم و هی فکر کردیم که تو چه شکلی هستی و هی دلمون قنج رفت. متن اس ام اس یادبود تولدت رو به بابایی زدم تا برای همه ی دوستان و آشنایان بفرسته و جهانیان همه بفهمن داری دنیا می آیی نیروانای من! دیگه فکر کنم یک بامداد شده بود که خاموشی مطلق زدیم و رفتیم به رختخواب. تازه توی اون سکوت و نمیدونم چقدر بعد از خوابیدن و اینکه آیا اصلاً خواب رفته بودم یا نه، دردی رو حس کردم و بعدش عرق بود که از سر و روم میریخت. بابایی گفت مامان اینا رو بیدار کنه و من میگفتم نه چیزی نیست ولی از ترس خاطره ی بدی که از این دردای شب هنگام بارداری داشتیم بابایی معطل نکرد و مادرجون رو بیدار کرد. و یکی بعد از دیگری بانوانِ همراه بیدار شدن. طفلیا چشاشون باز نمیشد از فرط خواب. جَلدی لباس پوشیدیم و همگی زدیم به راه بیمارستان. دیگه ساعت از دو گذشته بود. به مدد خلوتی خیابونا جیک ثانیه رسیدیم به بیمارستان. بابایی رفت سمت پذیرش و کارای مربوطه و منم اعزام کردن طبقه ی بالا. دم آسانسور با همراهان خداحافظی کردم در حالیکه نگاههای مضطربشون و لبخندهای پشت اون نگاهها رو بوضوح لمس میکردم. درد میکشیدم، دردی که سرتاپای منو دربرگرفته بود. و بیقرارم میکرد. به تشخیص مسئولین کشیک بیمارستان دکتر حجت محترم بلافاصله فراخوانده شد و تا من لباس اتاق عمل بپوشم و آماده بشم، ظرف مدت یه ربع، اون دکتر خداشناسِ بامرام برای عمل بالای سرم بود. تو درست در ساعت دو و چهل و پنج دقیقه ی بامداد یازدهم به دنیا اومدی. در تاریخی که تعیین شده بود و من اولین کسی بودم که اونروز دکتر حجت عمل میکرد. این همه منو به آسمونا میبرد از فرط هیجانِ چینش ماهرانه ی اتفاقها. دیگه چیزی لازم به گفتن نیست، یه بار توی ریکاوری چشم باز کردم و اسمت رو بر زبون آوردم و بار دیگه که توی بخش چشم باز کردم خاله شهلا هَندی کم به دست بالای سرم ظاهر بود، در حالیکه با آب و تاب تعریف میکرد که دیده تت و ازت فیلم هم گرفته؛ طفلی نمیدونست تنظیمات دوربین درست نبوده و همه چی انگار در مه تصویربرداری شده، فدای اون صفای قلبش بشم من. بار سوم چشم باز کردم و خانوم پرستار عزیز تو رو بهم نشون داد؛ خدا کنه مادر بشی و با تمام وجود خودت تمام حس این لحظه رو درک کنی، لحظه ی اولین نگاه چشم توی چشم مادر و فرزندی! شگفتا از اسرار خلقت که نه ماه با یکی باشی، در لحظه لحظه ش یکی باشین ولی نتونی ببینیش، شگفتا! خوابوندتت کنارم و کمکم کرد شیر بخوری. تمام فضای نیمه شب، سکوت بود. هم اتاقیام همه خواب بودن در انتظار عمل فردا صبح و تو تنها کوچولوی اون جمع بودی. و تنها صدای ملچ ملچ اون دهان کوچولوی نازنینت بود که بهترین موسیقی صحنه بود. با اینهمه گیجی و حواس پرتی و فراموشی های این چندساله، هنوز صدا و تصویر اون لحظه ها در قسمت آنلاین ذهنمه. من چقدر سپاس معبود گفته باشم برای این اولین قدم مثبت دو نفره مون در این رابطه ی شیرین و برای همه ی این نعمتایی که همینجور بر من میبارید. الان درست سه دور از گردش زمین به دور خورشید اون روز میگذره ومن همچنان سرشار از بُهتم برای مادر شدن. تو نیروانای جاویدان من! تو این لذت رو به من ارزانی داشتی و دعا میکنم روزی که این لحظه های نورانی تولدت رو میخونی سراسر نور و روشنی باشی. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (38)

daee hossein
10 آذر 91 8:06
.
روز تولدت آغاز سفر زیبا و پرهیجان

“دور خورشید در ۳۶۵ روز” است

خیلی مواظب خودت باش و سعی کن بهت خوش بگذره

تولدت مبارک دایی حسین مهدیه و بچه ها

وای خدای من! خیلی خیلی ممنونم دایی حسین عزیز، خاله مهدیه ی گل و میلاد و محراب جونم! خیلی خیلی دوسِتون دارم. قربون محبتتون. ایشالا همیشه به شما خوش بگذره. میبوسمتون

مامان مریم
10 آذر 91 8:36
فریبا جون خیلی لذت بردم...اون لحظه ها و خاطراتش هیچوقت در ذهن ما کمرنگ نمیشه...خدا رو بخاطر همه ی این ثانیه ها شکر میکنم...وبه نیروانای عزیز و زیبایم تولدش رو تبریک میگم و امیدوارم لحظات زندگیش پر از خوشبختی باشه

قربونت برم مریم جان، دلم رو میفهمی. قشنگه همدلیت. منم برات زیباترین آرزوها رو دارم عزیزم
مامان آرشين
10 آذر 91 10:31
بازم مثل هميشه پر احساس و بازم مثل هميشه دلنشين... فريباي عزيز خوشحالم كه با نوشته هات حس زيبابيني رو تو وجود خيلي ها از جمله خود من قلقلك ميدي واين فوق العادست...بي شك همچين مادري، دختري به زيبايي ودرخشش نور تربيت ميكنه... به اميد اونروز... تولد نيرواناي عزيز هم پيشاپيش مبارك ... با آرزوي براورده شدن آرزوهاش...ميبوسمتون

دیگه اشکم سرازیر شده از اینهمه محبتتون همه ی دوستای نازنینم. کاش بتونم اینقدر مفید باشم که دلهای پاک و زیبابین دوستام رو راضی و شاد نگه دارم. بازم ممنون . کاش شایسته ی این باشم که برای عزیزای دلتون جبران کنم. نیروانا میبوسدتون بسیار خاله جون
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
10 آذر 91 10:41
فریبای عزیز سلام
بازهم زیبا و جذاب نوشتی ..چقدر شیرین این روز را تعریف کردی
امیدوارم سالهای سال گردش زمین به خورشید توی این روز قشنگ را جشن بگیرید.
نیروانا جون تولدت مبارک تا فردا که بازم بیام

ای ژول ژول انرژی گرمایی مرضیه ی عزیزم! بازم ممنونم. بازم سر تعظیم فرود میارم در مقابل اینهمه لطفت. برای همه شادی و شادی بخشی رو آرزو دارم. نیروانا خاله ی نازشو میبوسه بهمراه زهرای عزیزم
مامان نیایش
10 آذر 91 11:22
چه لطیف است حس آغازی دوباره،

و چه اندازه زیباست، روز ابتدای بودن!

و چه اندازه شیرین است امروز

روز میلاد

روز تو...

روزی که تو آغاز شدی!

تولدت مبارک

نازنینم مهربونم فریبا جونم از ته ته قلبم بهت تبریک میگم این روز زیبا و دوست داشتنی رو براتون برای لحظه لحظه ی زندگی سه نفره تون عشق و شادی رو آرزو دارم چه قدر قشنگ یاد اون ایام کردی خیلی حس زیبایی به همه کسایی که مادر شدن یا حتی نشدن منتقل میکنه نیزوانای نازم میدونی چه قدر دلم میخواست همین ساعت از نیمه شب برات تبریک بفرستم گلم ولی هم می ترسم خودم خواب باشم هم مامانی اتمیگم تو از همون موقع که تو شکم مامی بودی کمدی درام شبانه داشتی ها کم خواب بودی از همون ابتدای خلقت ورووووجکم دلم میخواست لحظه به لحظه تا سه سالگیت تا اون لحظه که نیروانام هم سه سال و 0 روز و 0 ساعت و 0 دقیقه و 0 ثانیه سن داره کنار دل مامان گلش باشم و بهش تبریک بگم و محکم دو تاتون رو بغل کنم حالا فعلا همینا رو به یادگار داشته باش که با عشق برات نوشتم ...دنیا رو برات شاد شاد و شادی رو برات دنیا دنیا آرزو دارم گل ناز و یکی یه دونه دوستت دارم عشقم

زهره ی عزیزم، میدونی چی میخوام بگم، اینکه مستأصل شدم چی برای اینهمه مهرت بنویسم. اینکه بخدا قدم به قد محبتت نمیرسه. فقط خدا میدونه چقد دوسِت دارم. این دور سومی که داره به پایان میرسه برامون پر از ارمغان زیبا بود و بهترین ارمغانش برای من و نیروانا، بدست آوردن دوستای جونی چون تو و نیایشم بود. خدا کنه قدرشناس این گنج ِیافته باشیم. عشقت مدام میرسه از در و دیوار و زمین و آسمون. و من سخت ترین کار دنیا رو دارم که باید آیینه ای از خودم بسازم تا در مقابل آینه ات بذارم، ابدیت بشیم. این گلِ یکی یه دونه دستِ خاله ی نازنینش رو میبوسه و به دوستِ گلِ یکی یه دونه ش بارونِ بوسُ که میفرسته.
مامان نیایش
10 آذر 91 11:40
عشق قشنگم آرزو میکنم گل سرخت رو هم توی همین روزایی که یاد آور خاطرات به یاد موندنی و زیباست پیدا کنی توی تاریخ های خوشگل و دوست داشتنی چه عکس نازی هم مامانی گذاشته قربون خنده هات عزیزم

مسافر کوچولوی ما اهلیتون شده خاله جون، اون گل ِ سرخ واقعیش رو تنها وقتی پیدا میکنه که اهلی شدن و اهلی کردن رو مشق کنه، اینقدر مشق کنه که بشه تکه ای از نور خدا. گل سرخش اون بالاها جامونده و تنها راه پیدا کردنش اینه که خودش رو پیدا کنه. نیروانا رو
قربون نگاه قشنگت
خاله الناز
10 آذر 91 11:59
تولد نیروانا کوچولومون مبارکه.....امیدوارم همیشه شاد باشه و خندون زیر سایه ی مامان و بابای مهربونش.(وندا و هانا هم حسابی تبریک میگن و دارن با آهنگ تولدت مبارک نیروانا جون میرقصن)


واااااای خدای من، خاله الناز!!!!! فدای محبت و صفات عزیزم. همه جور شرمنده ی زحمت و محبتتم خاله جون. وندا و هانای قند و نبات رو میبوسم. عاشق اون رقصیدناشونم. دستت رو میبوسم که همینجور در کار خلق زیباییه نیروانام دست بوس خاله ی گلشه
صبا
10 آذر 91 13:10
خاله جون واقعا زیبا و دلنشین بود این مطلب . به نظر من تاریخ تولد نیروانا جون خیلی خوبه . چقدر خاطراتتون زیبا بود . بازم من تولد نیروانا جون را از ته قلبم و پیشاپیش تبریک می گم . فقط یک روز بافی مانده . الهی فداش بشم . می بوسمتون.

دلنشینی صبای خوش نَفَس! ممنونم عزیزم که منو میخونی با اون نگاه صمیمیت. دعا کن تولد نیروانا بهش خیلی خوش بگذره مام میبوسیمت عزیز
مامان روانشناس
10 آذر 91 15:36
مامان عزیز در بحث های روانشناسی ما در مورد بازی های جنسی کودکان - دکتر بازی شرکت کنید . و خوشحال میشیم از نظرات خوبتون بهرمند بشیم
http://psychology.niniweblog.com

وای عزیزم، ببخش که تا حالا نتونستم تو بحثاتون شرکت کنم. اتفاقاً یه کتابی رو این روزا شروع کردم به خوندن در زمینه ی سلامت جنسی کوکان که البته نرسیدم خیلی ازش بخونم. دعا کنین وقت کنم بهتون و به بحثتون بپیوندم
مامان پارمیس
10 آذر 91 15:55
دست مریزاد. مرحبا به این قلم شیوا. اونقدر زیبا نوشتی که اشک تو چشمام حلقه زد. منو بردی به روز تولد پارمیس. بهت تبریک میگم بابت این قلم زیبا. نعمت بزرگیه که خدا بهت داده. تولد نیروانای عزیز مبارک. من ندید عاشق این مادر و دختر مهربون و دوست داشتنیم.

خدای مهربونم کرور کرور نعمت و زیبایی بهم هدیه کرده و تو دوست خوبم با اون دل بزرگت یکی از زیباتریناشونی. ممنونم عزیزم
نگاهت قشنگه و دلت صاف که انهمه لطف داری. منم ندید عاشق همه ی دوستای خوبمم
سارا مامان آرام
10 آذر 91 16:08
تولدت مبارک نیروانای نازنین و دوست داشتنی
عزیزم امیدوارم تمام لحظات زندگیت سرشار از حس خوب خوشبختی باشد

چقدر با احساس نوشتی دوستم؛ من که مادرم کلمه کلمه متنت رو درک میکنم ، اون اولین تلاقی نگاهها زیباترین لحظه زندگی هر مادری است

یه سوال : چرا یزد میخواستی دنیا بیاد؟(ببخشیدا اگه دوست نداری جواب نده)

سلام ساراي عزيز من! ممنونم از نظر مهرت و از درك عميق به اونچه مينويسم و انگيزه دادن خوبت.
اگه دوست داشتي اين پست وبلاگم رو بخون. جواب سؤالت توشه عزيزم:

http://nirvana.niniweblog.com/post158.php

فداي محبتت ساراجان. نيروانا خاله ي مهربونش رو غرق بوسه ميكنه

دوباره اومدم سر وبلاگ آرامم نتونستم پيغام بذارم. اينجا مينويسم:
واي چه عكساي قشنگي سارا جان! اون نگاه آرامم كه ديگه نهايت آرامه. جان دلم. ببوسش حسابي
ممنونم كه روز تولد نيروانام رو با همراهي قشنگت برام رويايي كردي. آرامِ جانت رو قربون
صبا
10 آذر 91 16:14
وای خاله جون این عکس جدید که از نیروانا جون در قسمت درباره ی وبلاگ گذاشته اید خیلی زیباست . همچنین بارش این برف ها به وبلاگتون حال و هوای دیگری داده .
می بوسمتون

قشنگ ميبيني عزيز دلم. ممنونم منم ميبوسمت
صبا
10 آذر 91 17:26
نیروانا جون باید خیلی قدر دان مادرت باشی . خاله جون اهنگ تولدت مبارک قشنگی که در وبلاگتون گذاشتید که دیگه ماورای تصوراتم بود . تولد نیروانا جون بازم پیشاپیش مبارک . ای کاش می توانستم
براش کادر بخرم و بهش یه کادو بدم .
ولی عزیزم مرا ببخش که نمی توانم بهت بدم چون نمی بینمت فدات بشم ولی از همین فاصله ی دور با تمام وجودم می بوسمت .
شادبودنت را در کف دستانم می نویسم تا در موقع دعا کردن اولین خواسته ام از خدا باشد . فدای تو صبا .

عزيزم تو خودت بهترين كادويي. اينهمه پيام خ.شگل و انرژي مثبتت وااقعاً زيباترين هديه ست. يادت باشه خودت نگفتي تولد كي هست ها! منتظر پيغامت ميمونم. هر وقت هم خصوصي گذاشته بهم يادآوري كن. فدات
من و نيروانام هميشه شاديت رو از خدا ميخواييم. بوس بوس
مامان مبینا و رادین
10 آذر 91 18:14
با این تاریخی که این بالا می خونم ..پس از الان تقریبا هشت ساعت مونده تا زمین دوباره به همون نقطه ای برسه که در اون نیروانای عزیز متولد شده. این لحظه هزاران بار مبارک باشه برای شما و گل دخترتون...ایشالله صد و بیست ساله باشه

مرسي عزيزم،‌ آره و الان 5 ساعتي هست كه دور چهارم شروع شده. ايشالا دختر و پسر ناز شمام در پناه خدا بارها و بارها اين دورِ قشنگ رو زيرِ سايه ي شما بزنن. ببوسيدشون
الهه مامان یسنا
10 آذر 91 19:10
چشم براه سحرند

جملگی آتش و ماه

در هیاهوی زمان

چشم شب بو بیتاب!

منتظر،چشم براه

صبح فردا پیدا.

در طلوع فردا

سیلی قابله ای ارمغان میدهد این گوهر هستی ؛جان را!

با طلوع خورشید کودکی میگرید...

الهی گردش ایام دور چهارم هم مثل روزهای خوش دور سومت پر از انرژی و برکت و عشق و صفا باشه نیروانای عزیز ما

تو اين سحري منو بهت زده كردي الهه ي ناز، آتشي ماهي،‌ ماهي!
چه شعر قشنگي عزيزم. هر دوري كه با حضور و همراهيِ گرم و تمام عيارِ تو دوست عزيزم همراه باشه پر از انرژي و بركت و عشق و صفاست. در مقابل اينهمه محبتت راست خم وايميستم و سرِ تعظيم فرود ميارم. چه مبارك سحري بود سحرِ امروز !
هیراد و عمه لیلاش
10 آذر 91 20:18
تبریک مرا پذیرا باش
آرزومند سالهایی پر از شادی و سلامتی برایت عزیزم

مرسي هيراد و ليلاي گلم. شادي رو براتون لحظه لحظه آرزو دارم
تــــــــک خـــاله کــوثر جــونـــی
10 آذر 91 23:19
تــــــــــولد تــــــــــــــــولد تـــــــــــــــــولدت مبااااااااااااااارک ... نیـــــــــــروانا جـــــــــــــون

* ایشالا صـــــــــــد ساله شــــــــــی، نه صــــــــــــد و بیســــــــــت ساله شــــــــــی ، نه صــــــــد و بیســــــــت سال کــــــــــــمه ... همیشــــــــه زنده باشـــــــی *

خیلیییییییییییی کیف میـــــــــده که آهنـــــــــــگ تولـــد رو گذاشتـــــــــــید . . .

راستی:
بیصبـــــــــــرانه منتظـــــــــــــر عکـــس های خوشگل و خوشمزه ی تولــــد هستـــــــــم

عسیییییییییییییییییییییییسم به خودت هم سومــــین سال از چشیدن طـــــــــــــعم شیرین "مـــادر" رو هــــزاران بار تبریک میگــــــــــــــم ...

تك خاله ي كوثري عزيزم،‌ تو هم حسابي منو شرمنده كردي دوستِ بامرام. سحرگاه امروز رو هيچوقت فراموش نميكنم. جشن تولد مجازي كه نه حقيقيِ حقيقيِ نيروانا. دستِ همراهيت رو با تمام قدرشناسيم ميفشرم و بوسه بارونت ميكنم عزيزم. هماره بركتي، هماره مبارك باشي
مامان آیدین
11 آذر 91 0:40
تولدت مبارک نیروانای عزیز ایشالا همیشه سالم باشی

مرسي عزيزم. خيلي لطف كردين پيش ما اومدين. ميبوسيمتون
مامانی درسا
11 آذر 91 1:23
نیروانای عزیز تولدت مبارک عسل خانم ..... امیدوارم 120 سال عمر زیبا داشته باشی ...... در کنار بابا و مامان زیر سایه ی حق انشاالله .....

مرسي خاله ي مهربونم. الهي ساليان عمر زيباي شمام پر از بركت باشه و سايه تن بالاي سر درساي عزيزم. ميبوسمتون
خاله ی نیایش جون
11 آذر 91 2:27
نیروانا کوچولوی نازنازی
الان که این پیغام رو میذارم چیزی به سه ساله شدنت نمونده
این لحظه رو برات ثبت میکنم . شاید مامانت که فردا صبح میره سر کار الان خواب باشه و نتونه این کارو بکنه
تولدت مبارک و پر از ستاره بارون عزیزم

فريده ي عزيزم،‌دم سحر وقتي اين پيام رو ديدم با ديدن اسم نيايش ديگه دلم رفت. تو عزيزم و زهره ي نازنين و نيايش گلم وراي معرفت و مرام رو در حق من بجا آوردين. نميدونم اينهمه محبتت ر چطور جبران كنم. خدا برات هميشه بهترينها و زيباترينها رو بخواد. ممنونم كه برام ثبتش كردي عزيزم. بيصبرانه منتظر اين هديه ي قشنگ هستم. ممنون ميشم برام ايميلش كني. اين هديه و ثبت اين لحظه به دست قشنگ تو يه حس و حال و ارزش وصف ناپذيري داره عزيزم. به احترامت عاشق ميمونم
خاله ی نیایش جون
11 آذر 91 2:40
هورااااااااااااااا
چه کیفی داره ثبت کردن لحظه ای که همه ی عددها صفر میشه به جز اولیش
که از 2 میاد روی 3
ثبت این لحظه برای نیایش جونمم همین لذت رو بهم داد .
اگه ساعت سیستمتو دستکاری کنی که زودتر یا دیرتر بتونی این لحظه رو ثبت کنی دیگه کیف نداره !



عاشقتم فریده جون، اشک منو دراوردی که. مطمئن بودم این لحظه تنها نیستم. لبریزم از دوست. لبریز باشی باوفا


مامان آناهيتا
11 آذر 91 7:40
.... صبح شد. من آناهيتا رو اگه اشتباه نكنم 5 ماهه باردار بودم. ساعت هاي 9 كه شد خاله نجمه اومد و بهم گفت فريبا زايمان كرده. يه دختر و اسمش نيرواناست. واي كه چقدر خوشحال شدم. اول از اينكه فريبا خوبه و بعدش اينكه تو يه دختر بودي وقتي اسمت رو شنيدم معنيش رو نمي دونستم ولي اينقدر اسمت برام زيبا بود كه فقط لبخند زدم و خدا رو شكر كردم. الهي تمام لحظات زندگيت پر از شادي و اوج باشه نيرواناي زيباروي من.

قربونت برم زينب جون،‌ ممنونم كه خاطره ي اون روز قشنگ ما رو با احساس زيباي خودت برام تكميل كردي. معرفت و مهربونيت رو قربون. در كنار دوستاي گلي مث شما لحظه هام خودِ بركته. فداتون. ميبوسمت تو رو و آناهيتاي نازم رو كه قطعاً از بهشت با نيروانام دوست بوده بانوي آبها
مامان خورشيد
11 آذر 91 7:58
لحظه لحظه بودنش گواراي وجودتان.
نيرواناي عزيزم بودنت مبارك و ممنون از زيبايي كه با بودنت به اين جهان هستي دادي كه وجود تك تكتان روشنيست و بركت.
نيرواناي دلبندم از لحظه لحظه بودنت روشني ببار و بتاب.

مرسي عزيزِ دلم. پاينده باشي و با خورشيدت بر ما بتابي تا همچنان گرم باشيم
الهه مامان یسنا
11 آذر 91 10:32
اون شعری که واست نوشتم رو خاله نسرین یسنا با عشق واسه تولد 2 سالگی یکی یهدونه خونه ما سرود بود با عشق! که خیلی به دلم نشسته واسه همین برای نیروانام نوشتم که شاید به دل اون هم بشینه بعدها

عشقش به تمامي رسيد،‌نفسش حقه. دستش طلا. ممنونم كه اين هديه ي ارزشمند رو به من و نيروانام دادي عزيزم. بحق مادرشدن برات هر لحظه مبارك باشه
مامان احسان
11 آذر 91 11:13
بازم مثل همیشه قشنگ نوشتی قشنگ و قشنگتر از همه مطلب درمورد تولد گلی مثل نیرواناست بازم تولدت مبارک گل خاله

فدات فدات فدات . وجودت عشقه معصومه جون. ميبوسمت بهمراه نيروانا
خاله الناز
11 آذر 91 11:15
فریبا جون نیروانا واسه من مثل وندا و هاناست کاش واسه تولدش بودم دلمون هم براتون تنگ شده...

باور ميكنم الناز جان،‌از عشقي كه براش ميذاري ممنونم. بخدا دلم ميخواست شمام بودين. نميدونين چه شكوهي پيدا ميكرد جشنمون با شما، به گلنازم گفته بودم كاش بتونين بيايين. مام دلتنگتونيم، زياد
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
11 آذر 91 12:09
چه عجله ای داشتی خاله جون. اینهمه صبر کردی و شب آخر رو نتونستی تحمل کنی تا صبح.

ميبيني خواهر! ميخواست بگه خيلي مهمه. ميترسيد باور نداشته باشيم. فداي محبتت
مامان مهبد كوچولو
11 آذر 91 12:23
چه لطيف است حس آغازي دوباره،

و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس...

و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن!

و چه اندازه شيرين است امروز...

روز ميلاد...

روز تو!

روزي که تو آغاز شدي!
نيرواناي عزيزم تولدت مبارك .

ممنونم مهديه ي عزيزم، نيروانام ممنون و دست بوس خاله ي مهربون و گلشه. ميبوسيمتون
مامان مهبد كوچولو
11 آذر 91 12:29
فريباي نازنينم تبريک دست خالي مرا با سخاوت بي حدت بپذير... امروز سالروز روزيست كه تو قشنگ ترين صداي زندگي ( تپش قلب نيروانا ) و خوش آهنگ ترين نواي دنيا ( صداي گريه ي نيروانا ) را با گوشهايت شنيدي ، امروز سومين سال است كه نام پر معناي مادر را به دوش ميكشي ، اميدوارم كه هميشه براي هم بمانيد و خوش و خرم باشيد . اينم يه شعر كه نميدونم شاعرش كيه ولي با عشق تقديمش ميكنم به نيروانا
روز تولدت شد و نيستم اما كنار تو

كاشكي مي شد كه جونمو هديه بدم براي تو

درسته ما نميتونيم اين روز و پيش هم باشيم

بيا بهش تو رويامون رنگ حقيقت بپاشيم

ميخوام برات تو روياهام جشن تولد بگيرم

از لحظه لحظه هاي جشن تو خيالم عكس بگيرم

من باشم و تو باشي و فرشته هاي آسمون

چراغوني جشنمون، ستاره هاي كهكشون

به جاي شمع ميخوام برات غمهات و آتيش بزنم

هر چي غم و غصه داري يك شبه آتيش بزنم

تو غمهات و فوت بكني منم ستاره بيارم

اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بكارم

كهكشونو ستاره هاش درياو موج و ماهياش

بيابونا و بركه هاش بارون و قطره قطره هاش

با هفت تا آسمون پر از گلاي ياس وميخک

بال فرشته ها و عشق و اشتياق و پولک

عاشقتو يه قلب بي قرار و کوچک

فقط مي خوان بهت بگن :.

.

.

.

. تولدت مبارک

واي مهديه ي عزيزم،‌ چقدر زيبا نوشتي،‌ چقدر زيبا برام يادگاري ساختي. وقتي بهم مادريم رو تبريك ميگن ميرم تو آسمونا. چه نگاه قشنگي دوست جون. دستت درد نكنه. اين شعرم كه ديگه آخر عشقه. نيروانا دست بوس خاله ي نازنينشه. بوس بوس
الناز(مامان بنیا )
11 آذر 91 13:21
ای جان جقدر زیبا می نویسی چرا یزد بدنیا اومد چه جالب تهرانی شما ؟ خیلی جالب بود

سلام الناز جان،‌ ببخش دير بهت رسيدم و جواب ميدم. قشنگ ميخوني گلم. ما ساكن مس سرچشمه ي كرمانيم. توي اين پست دليلش رو گفته م نازنين. اگه دوست داشتي افتخار بده بازم ما رو بخون:

http://nirvana.niniweblog.com/post158.php

فداي نگاهت


امیر مهدی و عمی
11 آذر 91 14:08
سلام
خوشحالم که در این روز قشنگ با وبلاگ شما آشنا شدم خدا دخترتونو حفظ کنه

خوشحال میشم به وبلاگ ما هم سر بزنید و از نظراتتون بهرمندمون کنید.

سلام عمي جون،‌ خوش اومدي،‌ شرمنده كه دير جواب محبتت رو ميدم. منم ازت ممنونم كه اين روز ما رو با يادگاري قشنگ خودت زيباتر كردي. حتماً‌ خدمت ميرسم عمه ي مهربون
شما عمه هاي مهربون ني ني وبلاگي مدافع مسلم عشق عمه برادرزاده اي هستين،‌ دمتون گرم

خاله ی نیایش جون
11 آذر 91 16:15
فریبا جون . خجالتم ندین .. من که کاری نکردم .... منم از محبت شما خیلی خیلی ممنونم .. هرچند این که میگین فایل رو براتون ایمیل کنم از سر لطف و محبتتونه ، اما چشم.حتما. روی ماه نیروانا جونو ببوسین از طرف من

اختيار داري فريده ي عزيزم. من نميتنم اينهمه مهر و شب زنده داري ِ نيمه شب رو نديد بگيرم و راحت از عشقي كه پشتش بوده رد بشم. دستتو ميبوسم. برات آدرس گذاشتم عزيزم. ممنونتم بارها و بارها
خاله ی نیایش جون
12 آذر 91 13:43
سلام فریبای عزیز
عکس رو براتون ایمیل کردم . ممنونم از محبتی که دارید . این از مهربونی خودتونه که اینجوری میبینین و ابراز مهر می کنین .
نظری که برام توی وبلاگم گذاشته بودید رو تایید نکردم . چون آدرس ایمیل داشت .
مرسی .
شاد باشید .

خيلي ممنونم فريده جون، لطف كردي عزيزم. عشق عشق مي آفريند. ممنون از دقت نظرت.
دوسِت دارم.
وانیا باستان پور
12 آذر 91 19:37
عزیزم به دیدنم بیا لینکم کن دوستای خوبی خواهیم شد

حتماً خوشحال ميشم. خيلي زياد.
مامان امیرناز
13 آذر 91 10:45
سلام عزیزم مثل همیشه احساسات قشنگت و عالی نوشتی مطئنم نیروانای خوشگلت همچون مادرش فرشته ای دوست داشتنی میشه زمینی شدن فرشته ات مبارک نازنینممممممممممممممم

سلام،‌قربون محبتت عزيزم. شما لطف داري.ميبوسمتون
گلناز
13 آذر 91 16:47
حالا کی می تونه وصف حال منو بکنه وقتی یادم میاد این فرشته کوچولو دو سال و چند ماهه تو دومین دیدار مون یهو تو چشمم زل زد و گفت خاله دلم برات تنگ میشه...
نیروانا فرشته زیبا و با احساس من زمینی شدنت بر ما مبارک.

آخ نگو گلنازم. نگو كه بچه م خاله ي نازنينشو ميشناسه دلش تنگ ميشه براش. بهترين كادوي تولد و زندگي نيروانا ممنونتيم. واقعاً تو نازنين بهترين هديه اي هستي كه خدا براي ما ارزاني داشته. تولدش با حضور گرم و پر عشق تو هميشه مباركه. بوسه بارونت ميكنيم.
مرجان مامان آران
13 آذر 91 17:04
خیلییییییییییییییییی زیبا و قشنگ مینویسی عزیزممممممممممممممممممم
تولد دختر خوشگلتم مبارککککککککک
خوشحال میشم تبادل لینک کنیم عزیزم

خيلي لطف دارين عزيزم. دلتون زيباست. با كمال ميل دوست. خوشحال ميشم
مرجان مامان آران
18 آذر 91 12:32
سلام مامان جون مهربون راستی چرا مارو لینک نکردینننننننننن

سلام عزيزم،‌افتخار آشناييتون رو نداشتم تا حالا. با فتخار به جمع دستامون ميپيوندمتن. خوش اومدين