نتيجه ي جَوگيري براي روز دختر
حالا نميدونم چه حسي دارم يا بهتر بگم چه حسي بايد داشته باشم.
خيلي تلاش كردم جايي رو پيدا كنم كه تجربه ي اولين آرايشگاهت شيرين باشه و خب تقريباً هم همينطور شد هرچند حال خودم يه جورايي گرفته شد با اون تشر خانوم آرايشگر كه عكس نگير! يكي نيست بگه مگه سالن آرايش نميدونم چي چي ِ فلان كشور رو دارم عكس مي گيرم كه ميترسي. من اينقدر زوم كردم و رفتم جلو كه از در و ديوارشم نشه فهميد كجاست. نميدونم چرا ماها همه چي رو با هم قاطي ميكنيم گاهي. از اينكه اون خانوم اينقدر حس و ذوق نداشت بفهمه چقدر اين لحظات ميتونه براي من و تو بيادموندني باشه پشيمونم كه چرا رفتم اونجا ولي خب اين نيز بگذرد.
تو گلم از همون اول با اين چتري كه ريخته روي پيشونيت درگير بودي ولي تا آخر شب ديگه عادت كردي. آخه هميشه عادت داشتي با دستت موهات رو بزني عقب و حالا كه كوتاهن و نميرن عقب دردسرت شده بودن.
پيش بند كه هيچ جوره نذاشتي بهت ببندن و هر چي گفتيم مو ميريزه توي لباست و بدنت ميخاره ذوق كردي و گفتي خوشم مياد بِخاره! و بعدشم اينقدر توي آرايشگاه زير دست خانوم آرايشگر تكون خوردي كه اونم خيلي نتونست خوب كار كنه و من دنبال ِ يه راهيم كه اين موهاي كوتاه و بلند رو يه جوري راست و ريس كنم حداقل گِرد بشه مثلِ يك سالگيت.
راستي بعد از آرايشگاه، اول كه بهت گفتم بريم حموم گفتي "نه موهام خراب ميشه" ولي بعد اصرار كردي كه بريم حموم، وقتي اومديم بيرون و هنوز موهات خشك نشده بود و چسبيده بود به سرت گفتي "مامان مثِ پسر شدم" و من يه جورايي دلم ريخت كه نكنه حالا اين كوتاهيِ مو روي اعصاب و روانت تأثيرِ بد بذاره، فعلاً كه فكر كنم روي اعصاب و روانِ خودمه اين بار. بايد روي خودم كار كنم انگار.
زهره جونم، الهه ي ناز ببخشيد كه نصيحتهاي خواهرانه تون رو گوش نكردم ولي خداييش موهاي طلاي دخترم ديگه اسكاچ شده بودن. حالا دوباره ميذارم خرمن بشه. خوبيش اينه كه همه چي از يادِ آدم ميره الا يادش كه هميشه باهاشه. ياد حسين پناهي افتادم نميدونم چرا!