نيرواناي شگفت انگيز
براي شركت در مسابقه ي ني ني شگفت انگيز رفتم تو آرشيو عكسات؛ اما ميدوني چيه گلم! تو كلاً شگفت انگيزي و همه ي كارات براي ما عجيب و غريبه. چون لحظه به لحظه رشد ميكني و كار جديدي انجام ميدي كه تا حالا انجام نميدادي و اين خب خودش پر از شگفتيه. هميشه ميگم آخه تو چه جوري اين چيزا رو ميفهمي!؟ به نظرم طراح مسابقه ي ني ني شگفت انگيز بايد بيشتر توضيح ميداد كه منظورش از شگفتي چيه؟ البته اگه يه كار خيلي عجيب از ديد سايرين منظور باشه كه خب ولي به نظرم يه چيزي كم داره. مثلاً عكس تنها ممكنه گويا نباشه. اينكه تو چه سني چه كاري انجام داده شده خيلي مهمه. تازه نوشته شده استعداديابي ني ني شگفت انگيز؟! نميدونم به توضيحات عكس هم توجه ميشه يا نه؟ ولي خب شايد اين تنها بهانه اي باشه براي ايجاد يه پست جديد كه يكي از خاطرات بامزه ت رو كه مربوط به 14 ماهگيته تعريف كنم:
بابايي يكي از فعاليتهاي اين برهه از زمانش ساخت تابلوهاي نقش برجسته ي گِليه. از همون اوايلي كه مي برديمت كارگاهِ بابايي حال ميكردي اونجا و دلت ميخواست به همه چي ور بري. اونقدر به ابزار و ادواتش ور ميرفتي كه مجبور شديم مشابه اسباب بازيش رو در اختيارت بذاريم ولي تو هميشه دنبال اصل جنس بودي نه مشابه! بگذريم. يه روز بابايي وقتي داشت روي يه نقش برجسته كه روي ميز پذيرايي پهن كرده بود كار ميكرد كنجكاوي تو و اشتياق بابايي براي علاقه مند كردن تو به فعاليتهاي هنري باعث شد بذاردت تو بغلش و كار كنه. تو هم گير دادي كه ابزارش رو ورداري و عين اون كار كني. اينجوري:
فرداي اونروز تو هي از صندلي غذاخوريت بالا ميرفتي و از اون بالا ميزدي زير گريه، من و بابايي هم هي دستپاچه كه خدايا چي شده؟؟؟ چندبار اين كار رو تكرار كردي و ما نفهميديم. يه سمت پذيرايي رو نگاه ميكردي و گريه ميكردي. بابايي بغلت كرد و شروع به دور زدن تو خونه كرد كه دقيقاً بدونه كجا گريه ات ميگيره. (مثل بازي بچگيامون كه يه چيزي قايم ميكرديم و طرف بايد از روي شدت ضربه اي كه به ميز ميزديم پيداش ميكرد.) دم ميز پذيرايي كه ميرسيد صدات زياد ميشد و تازه اونوقت بود كه فهميديم دردت چيه، ميخواستي گل بازي كني!!! خوشحال از اين كشف بزرگ وسايل لازم رو فراهم كرديم و تو رو گذاشتيم تو صندليت كه راحت هر كار دلت خواست انجام بدي. اينجوري:
اونروز حسابي از گل بازي لذت بردي و ما هم از تماشاي نيرواناي شگفت انگيز.
اولين تابلوي نقش برجسته ات رو بيادگار نگه داشتيم.