برای پنجاه و یک ماهگیت
بس که ماهگرد تولدت رو اینجا پاس میدارم انگار خودتم حساس شدی به این موضوع؛ هر چند هنوز خیلی در جریان مطالب این خونه ت نیستی ولی انگار تله پاتی متوجه میشی و دائم میپرسی مامان الان چند سالمه؟ و من باید عدد سال و ماهت رو دقیق بگم تا خیالت راحت بشه که داری بزرگ میشی و با چندی پیشت متفاوتی. دیشب وقتی بازم پرسیدی بابا گفت دختر جون تو الان چهار ساله هستی تا باز که برات تولد بگیریم و پنج ساله بشی. ببین من الان چند سالمه؟ و تو گفتی سی و هفت سال و بابا گفت ببین من دیگه نمیگم سی و هفت سال و چند ماه. تو هم باید همینطور بگی. تأیید کردی ولی تسلیم نشدی.
این روزا سرعت خلق نقاشیای تو واقعاً با نور برابری میکنه. در عرض کمتر از یک ماه یه دفترچه ی پنجاه برگ رو فول نقاشی میکشی اونم هر دو طرف صفحه و بگذریم که چقدر هم برگه کاغذ از اینور اونور و مهد، مهمون دستای هنرمند و فکر بازت میشه و ریز و درشت نقشهایی که روی دل تخته سفیدت میان و به آنی پاک میشن.
امروز چهار سال و سه ماهه ای عشقم و من به یادبود امروز، این آثار هنری تو رو که تنها و تنها قطره ای از دریای هنروری های این روزاته که اثرش توی گوشیم مونده برات یادگار میکنم:
- مامان بیا بکِشمت با اون دماغت!
و این منم با اون دماغم! و گلی در دست و دامن زنگوله ایم. بعد از اون پرتره ی تمام رنگی که ازم کشیدی این دومین باره که رسماً به دست تو به تصویر کشیده میشم. خودمو دوست دارم چون از زاویه ی نگاهت عالیم عزیزم. سپاس
و این تابلوی بدون شرح! کپی بهتر از اصل تو از پرتره ی خاله سوسکه ی محترم.
همایش زیبای عروسکهات با هنر عکاسی تو که البته نمیدونم از کی شروع شده و من اینجا ثبت نکرده مش.
مصالح از بابا و سازه از تو. اینا ریلهای قطاریه که با بلوکهای چوبی دست ساز بابا ساختی مهندس! سرعت ساخت و سازتم که قابل محاسبه نیست.
...
سوار قطار زمانیم و کاش مث کودکی، مث تو، بتونیم فارغ و رها، هی از پنجره واسه بیرون دست تکون بدیم و از سفرمون لذت ببریم.