نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

پرسشی رو به روشنی

1391/7/25 19:28
نویسنده : مامان فريبا
5,433 بازدید
اشتراک گذاری

از همین الان شروع شد، وقتی با هم داشتیم عکسهای وبلاگهای دوستان رو میدیدیم. با دیدن هر صحنه و موضوعی میپرسی:

چرا؟

البته ظاهراً دو روزه که بابایی رو درگیر این پرسش کردی. لحظه ی تحول بزرگی توی زندگیته عزیزم. امیدوارم همیشه "چرا"هات پاسخ داده بشن. و دعا میکنم اونقدر آگاهی و روشن بینی داشته باشیم که پرسشهات رو سرکوب نکنیم، که بیاموزیمت به دنبال "زیرا"ها باشی، تا اونجا که حس کنی واقعاً رسیدی. تا نهایتِ نیروانا.

 پا نوشت:

عکس رو همین حین که داشتم این لحظه رو ثبت میکردم پسرخاله یاسر برام ایمیل کرد. بماند یادگار این لحظه و روز زیبا. ممنون پسرخاله قلب

پی نوشت:

همین الان داری از بابایی میپرسی:

"بابا هوا تاریک شده؟"

- "آره بابا"

- "چرا؟"

...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان پارمیس
25 مهر 91 20:20
این چرا واسه بچه ها جایگزین نه میشه. پارمیس هنوز تو مرحله نه ست. پاسخش به هر سوالمون نه ِ . تکاملشون مرحله به مرحله شیرینه. خدا حفظش کنه.

قربونت برم. ايشالا اونم به واژه ي "چرا" ميرسه. البته نيروانا هنوز "نه" هم ميگه. در مقابل خواسته هاي ما همچنان "نه" در اغلب اوقات به قوت خودش باقيه. اين "چرا" كه ميگه براي فهميدن علت هر اتفاق و هر چيزي كه ميبينه هستش. مثلاً عكسهاي وبلاگ نيايش رو ميديد ميگفت مامان چرا نيايش رفته توي توپها؟ اين كيه كنارش؟ چرا با دوستش رفته توي توپها؟ ...
پارميس شيرينم رو ببوس
مامان پارمیس
25 مهر 91 20:29
فریبا جون از اینکه به ما سر زدین خیلی خیلی ممنونم. از اینکه قابل دونستین و ما رو لینک کردید بیشتر. محبت شما ارزشمنده حتی با تاخیر. دوستون دارم

اختيار داري دوست عزيزم. باعث افتخار و خوشحالي منه بودن با شما و كنار شما. من بي محبت دوستام و بدون توجه و لطفشون هيچم. منم با تمام وجود دوسِتون دارم.
مامان نوژاجونی
25 مهر 91 23:25
عزیزم میبوسمت.مشتاقانه منتظرم که نوژاهم این چراهاروازم بپسه.الان تازه یادگرفته به هرچیزی که اشاره میکنه میگه این چیه؟وای که چه لذتی داره.من لینکتون کردم دوست خوبم

فداي محبتت. منم ميبوسمت و با تمام وجودم آرزو ميكنم كه اين لحظه ي شيرين رو با نوژاي نازنينت درك كني. همين چيستي و چرايي ست كه ما رو واميداره به اصلمون برگرديم. افتخار دادي عزيزم. منم با افتخار به جمع دوستان عزيزمون مي پيوندمتون. به اميد شاديها و دوستيهاي بيشتر. براي اينهمه انرژي مثبت كه بهم دادي ممنونم
مامان احسان
26 مهر 91 8:42
چه عکس نازی


ناز ميبيني خاله جونم.
الهه مامان یسنا
26 مهر 91 11:10
فدای تو دختر ناز!!! مبارک باشه بزرگ شدنت!!!
فریبا جون از الان باید کفش آهنی بپوشی تو این راه که بتونی جواب چراهاش رو بدی!! خدا قوت

آي گفتي الهه جون،‌ خودمم ميدونم كه بايد خيلي صبوري كنم و حوصله بخرج بدم بيش از پيش. تازه همكارمون ميگه بايد قد دايره المعارف از جميع علوم هم به اطلاعاتم بيفزايم. منم خنديدم گفتم يه search اينترنتي يادش ميدم،‌ خلاص
ببوس يسنام رو
زینب(عمه آرتمیس)
26 مهر 91 11:20
سلام فریباجون,خوبی عزیزم
این پرسشها حالا حالاها ادامه داره.آرتمیس هنوزم هر حرفی که ما می زنیم با یه چرا جواب میده.به ماسر بزن.
ببوس نیروانای عزیزم رو

عزيزم،‌هر بار كه اسمت رو ميبينم روي وبلاگ آرتميس جان كليك ميكنم ولي باز نميشه، فقط يكي دو تا آيتم از قالب مياد و همين . خوشحال شدم الان اومدي كه بگم نميتونم وبلاگت رو باز كنم. بذار با يه مرورگر ديگه هم امتحان ميكنم...
خداي من پس گاهي با مرورگر گو.گل نميتونم باز كنم . باشه الان ميخونمت عزيزم. منو ببخش
ممنونم از حضورت
مامان بردیا
26 مهر 91 12:34
...

سپاس
مامان آرشين
26 مهر 91 14:12
بايد بدنبال جوابهاي درست به اين چراها باشيم. بايد پر باشيم تا پرشون كنيم. بايد ترغيبشون كنيم براي چراهاي بيشتر و مهمتر در آينده تا بزرگ بشن و بزرگ زندگي كنن.كاش ما مامانا و بابا ها بتونيم به وظايفمون خوب عمل كنيم.

همتي بلند ميخواد عزيزم، اميدوارم بتونيم از پس اين مسئوليت بزرگ بربياييم. ميبوسمتون
مامان زهرا
27 مهر 91 12:28
منم ارزو می کنم همیشه چراهات جواب داشته باشند
اونم از نوع خوب و خلاقانه

دوست گلم با پست های 33 تا 36 بروزیم
خوشحال میشم سر بزنید


مرسي خاله ي مهربون. حتماً ميام
پگاه مامان آرتین
27 مهر 91 15:01
سلام چه دخترنازوباهوشی.چه اسم نازی.ماشالا.من شمارودوست پسرم کردم

سلام دوست عزيزم، خيلي لطف كردين و افتخار دادين. منم با افتخار به جمع دوستاي نيروانام ميپيوندمتون. به اميد ديدار و دوستيهاي بيشتر
نجمه
27 مهر 91 17:17
عزیز دلم ایشالا به جواب همه چراهای زندگیت برسی

مرسي خاله جونم
مامان هستی
28 مهر 91 14:33
سلام عزیزم.خیلی وقته به وبلاگ دوستان نمی تونم سر بزنم.اما شما به حساب بی معرفتی ام نذارید.ماشاا... نیروانا بزرگتر شده.خدا حفظش کنه.

اختيار داري خاله جون،‌همه مون به هر حال خيلي وقتا نميرسيم به هم سر بزنيم. و اين خداي نكرده بي معرفتي نيست. ابداً. ايشالا هرجا هستين شاد باشين. ببوسين هستي جون رو
ستاره زمینی
29 مهر 91 10:44
عزیز خاله چه ناز شدی ماشالا

به چی فکرمیکنی گلم.

قربونت خاله جون، شايد به چراهام؟
مامان آناهيتا
29 مهر 91 11:28
نيرواناي نازم، منم هر آنچه كه مامان مهربونت برات دعا كرد رو صد بار برات آرزو مي كنم نازنينم.

فدات شم خاله ي گلم. بوس بوس
مامان خورشيد
29 مهر 91 11:40
واي عزيزم چه كيفي داره وقتي چيزي رو براشون توضيح مي دي و بعد ميبيني دارن اون چيزي رو كه فهميدن با زبون خودشون به كس ديگه اي منتقل مي كنن.
من خيلي سعي كردم جواب چراهاي خورشيد رو با دقت و منطقي بدم و الان تا حدي راضيم چون اون هم ياد گرفته دقيق و مستدل به من جواب بده و تا حد زيادي اين موضوع رو كه قبل جواب دادن فكر كن رو رعايت مي كنه.
شيريني اين لحظه ها نوش جونتون.

آره عزيزم،‌ مرسي كه دركم ميكني. ما هم هميشه منطقي و با دليل كامل براش ميگيم. چه حالا كه دقيقاً‌ ميپرسه "چرا؟" و چه اونموقع كه ميخواستيم خودمون علت يه چيز رو براش بگيم كه بپذيره. ممنونم از همدلي قشنگت عزيزم. براي خورشيدم خوشحالم كه همچين مامان باكمالاتي داره. ببوسش
مامان حسني
30 مهر 91 7:48
سلام فريبا جون نازنينم
ببخش منو كه مدتيه درگيركاراي اداره وخونه هستم وفرصت نكردم بيام
ما مدتيه درگيرهستيم گاهي خيلي خسته وكلافه ميشم وذخيرپاسخم تموم ميشه بعدش عذاب وجدان پيدا مي كنم

سلام عزیزم.ایشالا که خیره. حل میشه زود. همه ی ماها گهگاهی یهویی سرمون شلوغ میشه. اصلاً خودتو نگران نکن و عذاب نده. دوستی که این حرفا رو نداره
سارا مامان آرام
30 مهر 91 9:25
خدا حفظش کنه براتون
ما تو مرحله "این چیه " هستیم ، این مراحل هم در پیش داریم دیگه


قربونت عزيزم. آره ايشالا بسلامتي به اين مرحله هم ميرسه گل دخترمون. ببوسين آرام ِ جان رو
مامان نیایش
30 مهر 91 14:21
واااااااااای خدای من یعنی از این چرا ها نگو ها !!!!!!!یه چی میگم یه چی میشنوی یعنی واقعا صبوری میخواد جواب این چراها رو دادن ما که همممون شکل چیا شدیم!هیچ سخنی نیست که پرسش چرا شامل حاش نشهفدات نیروانای گلم چه عکس نمکی ایدلم میخواد بخورمت فقط نگو چرا

قربونت برم زهره جون، آخه كجا بودي اين مدت. به جان خودم همين ظهري كه وبلاگ نيايش رو باز كردم و پست جديد نبود گفتم حتماً يه خبري ازت بگيرم. ايشالا هرجا هستين شاد باشين. خيلي خوشحال شدم از حضور گرمت عزيزم. بازم تو بردي توي معرفت. هميشه بيادتم. ببوس نيايشم رو كه شكل "چيا" تون كرده
مامان نیایش
30 مهر 91 17:04
عزیزم ممنونم از محبتت گلم میدونی نیایش مریض شده بود چند روزی گرفتار بودم یه دفعه که تبش رفت بالا داشتم می مردم تب سنج گذاشتم دیدم 40.3 نشون میده اصلا نفهمیدم چه جوری رسوندمش دکتر الانم که سرفه ها ادامه داره همچنان داشتم برای پست پایین ات نظر میذاشتم و قربون صدقه ات می رفتم که نیایش سیستم رو خاموش کرد ببخش الان اومدم با تاخیر مراقب خودتون باشین

آخی چقدر اذیت شده طفل معصومم تو هم حسابی اذیت شدی حتماً، خدا قوت عزیزم. ایشالا که بهتر شده باشه. البته نیروانام همون تهران مریض شد و کارش به آنتی بیوتیک و تب و ... کشید. حالاهم همون سرفه و گرفتگی صدا و یه کوچولو آبریزش دماغ روش مونده. هر چی دیفن میخوره خوب نمیشه. امیدوارم هر دو تا گلمون زود زود تندرستیشون رو بدست بیارن. میبوسمتون
حنانه
30 مهر 91 17:24
سلامـ

فریبا جون من اصلا دوس ندارم یه بچه ای هی ازم بپرسه چرا!!!!
خدا بهت طاقت بده


سلام عزيزم، ايشالا به وقتش تجديدنظر ميكني تو جواب بچه ت رو ندي كي بده عزيزم. خدا اونموقع به شمام طاقت ميده،‌ اصلاً عشق ميكني بپرسه و تو جواب بدي. شاد باشي گلم
مامان نیایش
1 آبان 91 9:59
ممنونم عزیزم انشا الله نیروانام هم بهتر بشه دکتر میگه ویروسی که باشه همینه دیگه کاریش نمیشه کرد خدا خودش مراقب این کوچولو های معصوم باشه

لطف داري دوستم، قربونت. بايد هر چي ميتونيم تقويتشون كنيم. نهالهاي كوچيك فقط به وزش بادي دگرگون ميشن. ببوس نيايشم رو
حنانه
1 آبان 91 18:00
حق با شماس


قربونت گلم. پيروز باشي