نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

فييييين

1391/7/25 15:17
نویسنده : مامان فريبا
5,740 بازدید
اشتراک گذاری

هيشكي نميتونه بفهمه من چه لذتي دارم كه حالا ديگه خودت بلدي فين كني و وقتي دَماغ مبارك پر از پوخ ميشه ديگه دغدغه ي بيرون كشيدنشون به زور پوآر و تحمل گريه و ناراحتي و تقلات براي در رفتن از زيرِ دستمون رو نداريم.

با واژه ي "پوآر" و اينكه چي هست هنگام خريد سيسموني آشنا شديم و فهميديم انواع مختلفي داره. ما يه نوع جوجوي بامزه ش رو برات انتخاب كرديم. از اينا كه دو تا لوله به يه مخزن داره و يكيش براي وصل به دماغ ني ني و ديگري براي گذاشته شدن در دهان مامان يا بابا و مكش براي تخليه ي مخاط دَماغه. وقتي ميخريديمش خدا رو شكر ميكرديم كه تكولوژي چنان پيشرفتي كرده كه ديگه نبايد نگران اين چيزا بود. چيزايي كه به ظاهر پيش پا افتاده است ولي من يك پست خاص رو بهش اختصاص دادم براي اينكه بدوني اين مسئله ي فين كه حالا توانايي انجامش رو پيدا كردي چه دغدغه اي بوده برامون.

اولين باري كه پوخ (اين واژه ايه كه خودم براي مخاط دماغ اختراعش كردم و همه مون بهش اتفاق نظر پيدا كرديم) دماغت رو گرفتم هيچوقت يادم نميره و به نظرم برات نگهش هم داشتم خجالت همون روزاي اول تولدت بود. بابايي مدرسه بود و من كه انگار مدتي بود ميفهميدم دماغت گرفته و خوب نميتوني نفس بكشي، هي مترصد اين بودم كه اين پوآرت رو به كار بگيرم و نفست رو باز كنم. از طرفي نگران هم بودم كه اين مكشِ مخاط، يهو از مغزت چيزي بيرون نكشهیول . براي همين با كلي سلام و صلوات و بدور از چشم مامان بزرگي يا جلوي چشمش (درست يادم نيست) وارد عمل شدم و پوخ كشدار سبزت رو از دماغت بيرون كشيدم (همگي جسارت منو ببخشين). نميدوني چقدر به وجد اومدم، اول براي اينكه مث آدميزادا و مث آدم بزرگا از دماغت پوخ مي اومد و دوم براي اينكه با موفقيت بيرون كشيده بودمش و نفست باز شده بود و سوم اينكه اين وسيله هه، پوآر ، كار ميكرد ابله. هيچوقت متن اس ام اسي رو كه به بابايي براي اين مژدگاني دادم يادم نميره. ( از ديدگاه اجتماعي مناسب نوشتن اينجا نيست، ببخشيد.)

خلاصه بگم با سابقه ي زيادي كه در بسته شدن مجراي دماغ داشتي، بارها و بارها مجبور به اين كار ميشدم،‌ نوزاديات تقريباً خوب بود ولي وقتي بزرگتر ميشدي كم كم مقاومت ميكردي و كار ما سخت تر و سخت تر ميشد. گرچه بابايي متخصص اين كار بود، ولي تقلاي تو هميشه اين پروسه رو زجرآور و انرژي سوز ميكرد. تا اينكه گفتيم يه مدل پمپي ش رو برات بگيريم شايد كارسازتر باشه. يه بار كه مستأصل شده بودم با عجله و با نگراني از يه مغازه سيسموني برات يه مدل پمپي صورتي خريدم و به توصيه خانوم فروشنده كه خودشم از همون برا ني ني ش استفاده ميكرد،  با خاطري آسوده عزم بر امتحانش گرفتيم. جواب ميداد ولي تو باز تقلا ميكردي. اينكه به پشت بخوابي و مخاط از ته حلقت كشيده بشه برات ناخوشايند بود و هميشه به سرفه و اشك ميكشوندت. حتي نشسته هم امتحان ميكرديم ولي هميشه از زيرِ دست در رفتنهاي تو مجبورمون ميكرد بخوابونيمت. 

القصه هميشه بهت توصيه ميكرديم فين كن و بارها خودمون اداش رو برات با حركات كامل بدن كه نشون دهنده ي نحوه ي انجامش باشه در مي آورديم ولي تو يا نميخواستي ياد بگيري يا نميتونستي. معمولاً برعكسش رو انجام ميدادي و باز به سرفه مي افتادي و گاهي انگار ميخواستي عُق بزني. وقتي ميديدم آناهيتاي نازنين، كه كوچيكتر از تو هم هست ميتونه فين كنه آرزو ميكردم تو هم يه روز اين مهارت بزرگ رو پيدا كني. زينب عزيزم ميدونه كه من چي ميگم. مگه نه!؟

و اما اين سرماخوردگي اخيرت كه حسابي مجراي دماغت رو كيپ ميكرد انگار فرجي شد براي اينكه ياد بگيري چطور از پس اين معضل بربيايي و بالاخره خودت و ما رو خلاص كني. حالا كِيف ميكنم وقتي دستمال جلوي دماغت ميگيرم و ميگم فين كن، يه نفس عميق ميكشي و با تمام توانت همه ش رو هل ميدي بيرون. آخ خداي من ممنونتم. بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان پریسا
25 مهر 91 16:19
سلام فریبا جون.
برای رسیدن به این موفقیت بهتون تبریک میگم.
اما یه سوال یعنی تا الان نیروانا جان این کار رو باد نبوده؟
اخه پریسا از چند ماهگی میتونست فین کنه!!!
پس یه افرین هم به پریه مااا

سلام عزيزم، ممنونم لطف داري.
والا همينجور كه توضيح دادم بيشتر وقتا قاطي ميكرد جهت فين كردن رو
هزار آفرين به پريساجوني. زنده باد
مامان پریسا
25 مهر 91 16:24
راستی فریبا جون برای موضوع پوشک گرفتن من قصد جسارت به هیچ دوست عزیزی رو نداشتم.
اصلا یادم هم نیست در چند تا وبلاگ این عنوان رو خوندم. به غیر از وبلاگ ها ،اطرافیان هم از این واژه استفاده میکردن . میدونید نمیگم اشتباهه ،شاید برای خیلی از دوستان هم کار سختی باشه ولی راستش و البته به یاری خدا برام سخت نبود یا من نخواستم سخت تصورش کنم.
به هر حال اگر از من ناراحت شدید به بزرگواری خودتون ببخشید.شما استاد بزرگوار من هستید و من از وب شما خیلی چیز ها یاد گرفتم و یاد میگیرم ...

ممنون که به یادم بودید.

خداي من، نه عزيزم، من ناراحت نشدم. خيالت راحت باشه. تازه خودمم يادم نمياد جايي پروژه رو عظيم عنوان كرده باشم. خب به خودم مشكوكم ديگه عزيزم. ولي خداييش براي ما به آسوني شما نبود چون خودم يه كوچولو به خودم سخت ميگرفتم. خوشحالم كه پروژه ت آسون بوده و آسون تموم شده. نگاه تو قشنگ بوده عزيزم. آفرين. كوچيك نوازي ميكني دوست من. منم خيلي چيزا ازت ياد گرفتم و ميگيرم دوست خوب من. هميشه شاد باشي، ببوس خانوم طلاي در آستانه ي دو سالگيت رو
مامان بردیا
25 مهر 91 16:44
عزززیزم تجربه جدید گل دخترمون مبارک. انشالاکه بردیا هم بتونه با این کارش منو شاد کنه.. میفهمم چی میکشیدی فریبا جان. من به نوبه خودم تبریک میگم

صميمانه برات آرزو ميكنم كه بردياجون زودتر از اوني كه فكرش رو بكني به اين مهارت دست پيدا كنه. فداي محبتت. ممنون از همدليت
مامان آرشين
25 مهر 91 18:06
تبرييييييييييك اين هم معضلي بوده خوب براي خودش و بايد ثبت ميشده به اميد موفقيت هاي بزرگتر براي نيروانا جون

آره خب،‌ همين گامهاي كوچولو نشون ميدن عظمت خدا چقدره. آدميزاد فين نتونه بكنه كلاش پس معركه ست. ما هيچي نيستيم جز اينكه حل بشيم توي معبود. به اون اميد.
مامان پارمیس
25 مهر 91 20:13
مبارکه خانوم طلا

ممنونم خاله جونم
مامان ساينا
26 مهر 91 7:38
سلام فريباجون...اين پست يكي از پرطرفدارترين يادداشت ها واسه ماماناست چون يه معضل بزرگيه در زندگي كودكانشان...چقدر خوب كردي كه ثبتش كردي

سلام عزيزم، ممنونم از انرژي خوب و دلگرميت توي اين اول صبحي. لطف داري. خودمم حس كردم بايد بنويسمش، هم براي تجربه و همدلي با دوستاي خوبم و هم براي اينكه خودم ونيروانا وقتي خوندش يه كوچولو تأمل كنيم براي تك تك موهبتهايي كه خدا بهمون داده سپاسگزارش باشيم و بدونيم كه ما آدميزاده ها چقدر ضعيف و ناتوانيم و تنها با لطف وجود لايزال اونه كه دست به دستش گام برميداريم و اين مراحل رو يكي يكي پست سر ميذاريم.
دوسِت دارم صالحه جان. ساينام رو ببوس‌
الهه مامان یسنا
26 مهر 91 11:15
وای نمیدونی که انگار حرف دل من رو نوشتی اینجا. من هم هنوز درگیر فینننننننمهنوز یسنا یاد نگرفته و برعکس انجام میده. نیرواناجون دستت روی سر یسنای من

جدي ميگي الهه جون من همه ش فكر ميكردم فقط نيروانام توي اين زمينه تأخير داشته و البته نميدونم براي اين مهارت سن خاصي هست يا روش خاصي براي تقويتش يا نه. ولي اميدوار باش عزيزم، همين روزاست كه ياد بگيره. البته اميدوارم حالا حالاها سرما نخوره،‌ بلكه براي فين صبحگاهي هم خوبه كه ياد بگيره. زود بيايين پيشمون نيروانا دستش رو بالا آورده از حالا عزيزم
مامان مهبد كوچولو
27 مهر 91 9:22

سلام فريبا جون ، پس بالاخره راحت شدي از اين معضل فيييين گيري مباركه .

سلام عزيزم،‌ لطف داري. متشكرم
مامان آناهيتا
29 مهر 91 11:26
وااااااي چقد خوشحال شدم فريبا جون. آفرين نيرواناي نازم. واقعا يه پيشرفت خيلي بزرگه كه توي زندگي نيرواناي من افتاده. كيف كردم بخدا.

آناهيتا اين پروسه رو خيلي زود و خوب ياد گرفت از بس بابا منصورش فين مي كرد و مي كنه.
در ضمن، كلي اشكم در اومد با جملات زيبايت جوز من.

فدات. مرسي از ابراز احساسات قشنگت با اون دل مهربونت زينب جونم ميدونم كه از ته دلت ميفهمي خوشحاليم رو چون زجرم رو بابت اين مسئله بارها ديده بودي. ممنونم كه هميشهتشويقم ميكردي و با تمام وجود دلت ميخواست اين امر براي نيروانام محقق بشه. به عمو منصور سلام برسون . آناهيتا رو ببوس حسابي
مامان خورشيد
29 مهر 91 11:37
و من واقعا سر اين موضوع با خورشيد مشكل دارم و اصلا ياد نميگيره.

آخي گلم، جدي ميگي؟! من هميشه فكر ميكردم نيروانام خيلي تو اين زمينه تأخير داشته و شايد من نميدونستم چطوري بايد اين مهارتش رو تقويت كنم. فكر ميكنم خود بچه ها بايد اين رو با تمام وجود بپذيرن كه اين كار به نفعشونه و گرنه شايد راه ديگه اي براش نباشه. مگه تمرين و تمرين و تمرين. از صميم قلب برات آرزو ميكنم تو هم يه روز اين نفس راحت رو بكشي عزيزم
مامان حسني
30 مهر 91 7:58
فريبا جان كاملا مي فهممت بهت تبريك مي
گم اين موفقيت بزرگ را
حسني ما كه هنوز بلدنيست البته يادش هم ندادم دوستتون دارم خيلي زياد

قربونت عزیزم. ممنونم. نگران نباش حسنا هم ایشالا زود زود یاد میگیره. میبوسمتون
مامان نیایش
30 مهر 91 17:09
فکر کنم داشتم می نوشتم که قربون این مامان خوش ذوق و دست به قلمت بشم که هر چیزی رو بلده قلم بزنه خیلی جالبه خندم گرفت کلی از خوندنش نیروانا جونم نیایش هم هم سن تو بود که یاد گرفت فیـــــــــــــــــن کنه و همین طور آغاز پرسش رو به روشنی رو!
فداتون بشم
ایشالا همیشه سالم باشی گلم

فدات عزیزم. لطف داری. نیروانام ردِ نیایش رو میگیره تا به روشنی برسه