نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

مهدكودك پاندايي با طعم شيرين نيايش و برق نگاه زهره

1391/3/8 9:05
نویسنده : مامان فريبا
4,999 بازدید
اشتراک گذاری

از اول سفرمون ميرم آخر سفرمون تا زيباترين خاطرات رو با هم داشته باشي و دوستاي عزيزم هم راحت تر ارتباط برقرار كنن. 

دو تا سفر قبليمون به مشهد يه جايي رو با پيشنهاد عموحميد مهربون و خاله رويا (عروس و داماد عزيز) كشف كرده بوديم كه در هر حالتي و زماني بردن اسمش به وجدت مي آورد و اگه بيقرار بودي آرومت ميكرد: كلوپ پاندا

اين بار هم براي اينكه تو شلوغيا و برو بياهاي قبل و بعد از عروسي، از شادي و تفريح تو غافل نشيم، توي وقتاي اضافه ي سر ظهر و بعد از ظهر كه نميشد به كار ديگه اي رسيد ميدويديم سمت كلوپ پاندا كه سركارخانوم اسمش رو گذاشتين: مهدكودك پاندايي!!! و خيلي هم مناسبه اين اسم گذاريت. بقول باباي نيايش يه مهدكودكه كه مامان و باباها هم ميتونن با بچه هاشون توش وارد بشن و بسپرنشون به دست خاله ها و خودشون آروم يه گوشه بشينن، بازي و شادي جيگرگوشه هاشونو ببينن يا اينكه توي اين شاديا همراهشون باشن و بازم لذت ببرن. وسايل و جاهاي بازي همه جوره ايمنه و به ندرت ميشه روي نقطه اي دست گذاشت كه رعايت رفاه و آسايش مراجعين نشده باشه. خلاصه پايگاه خوشگذروني دِنجيه. 

اما اينبار رفتن به كلوپ پاندا به قصد تازه كردن ديداري كه سرشار از خاطره ي خوش بود بيشتر هيجان داشت. زيبايي اين روايت رو وامدار قلم زيباي زهره ي عزيزم هستم. نگاه پر مهرتون رو به سمت وبلاگ نيايش، قشنگ ترين بهانه ي زندگيسوق ميدم تا جان كلام رو از زبان زهره جانم بشنوين. دوسِتون دارم.

---------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت: راستي ميدونين الان تو كامپيوترم چي ديدم؟!!! 

عكسي رو كه از صفحه دسك تاپ روزي كه نيروانا و نيايش با هم توي ويترين ني ني وبلاگ رفته بودن و اونموقع من هيچ آشنايي با زهره نداشتم!!! شايدم اصلاً از اونموقع بود كه شروع به خوندن زهره و نيايش كردم يا شايدم زودتر؟ درست يادم نيست. فقط ميدونم كه هميشه خوندنشون رو دوست داشتم. اصلاً يادم نبود كه يه روزي نيروانا و نيايش با هم توي ويترين ني ني وبلاگ بودن و يه روزي اين اتفاق افتاده و امروز كه داشتم بك آپ ها و عكساي نيروانا مربوط به ني ني وبلاگ رو ميديدم يهو اين عكس رو ديدم. ببين چه دنياي قشنگي داريم پر از رابطه هاي زيبا و شگفت انگيز!!! كافيه اراده كني كجا باشي و چي بخواهي. به نظرم اونروزام اراده كرده بوديم يه روزي اينا پيش هم باشن و شد. الهي هميشه براي هم آرزوهاي قشنگ تجسم كنيم و تحقق بخشيدنشون رو جشن بگيريم.

هاله جون منتظر اون ايوونم و ترمه ;)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (23)

مامان نیایش
8 خرداد 91 9:32
کلی برات نوشته بودم لطف کرد گفت لطفا لحظاتی بعد مراجعه فرمایید ....همش پرید


آخييييي، دركت ميكنم،‌چه ضدحاليه واقعاً. من براي همين خيلي وقتا كه زياد مينويسم اول يه كپي ميگيرم بعد ارسال ميزنم. هرچند بازم 100% نميشه و يادم ميره گاهي. ببخش عزيزم


همين الانم گفت لطفا لحظاتی بعد مراجعه فرمایید .... اِاِاِاِ ميبيني تو ر خدا!!! ولي من زرنگي كردم يه Back زدم. حالشو سرِجاش آوردم.
مامان نیایش
8 خرداد 91 9:36
گفتم اومدم یه چیزی بگم دیدم بعله بازم منو شرمنده ی خودت کردی خانمی ممنونم ازت به خاطر لطفق ومحبتت که از عنوان پستت شروع میشه و توی کل نوشته هات جریان داره این مهربونی و سخاو ت بی اندازه ات عزیزم واقعا دلم می خواست باز هم خودت از این خاطره بنویسی ولی ترسیدم که خیال کنی دارم تنبلی میکنم یا...
نمیدونم از همین دلشوره های الکی که صحبتش بود ها....
ولی واقعا نمیتونم به قشنگی تو روایت کنم قوه تخیل بالات خیلی قشنگ تر میکنه نوشته هات رو ولی بهم اعتماد به نفس میدی دوست گلم ممنونم ازت ممنونم بی نهایت


اختيار داري عزيزم، من مهربوني،‌ سخاوت و هر زيبايي كه تو ازش يادميكني فقط و فقط از عزيزانم و دوستام ياد گرفتم و ميگيرم. تو و همه ي دوستاي نازنينم هم به من اعتماد بنفس ميدين كه نوشتن رو ادامه بدم. من از كودكي عاشق نوشتن بودم و تا دانشگاه نرفته بودم اينجا و اونجا نوشته هام رو ميخوندم و با تشويق همه، انگيزه ميگرفتم و باز مي نوشتم. توي دانشگاه نميدونم چرا اين حس من سركوب شد و ديگه ننوشتم و تنها دست گرمي هاي من تكه نوشته هايي بود كه به سفارش اطرافيانم كه هميشه بهم لطف داشتن ازمتن تبريك ايام مختلف، مناسبتها، كارت عروسي، پيام تسليت و ... شكل ميگرفت. تا اينكه به وبلاگ نيروانا رسيدم. توي اين يه سال و خرده اي كه از تولد دوباره ي اين كودك درونم ميگذره و به عشق كودك بيرونم برپاست هميشه از نظرهاي پرمهر دوستام انرژي مضاعف گرفتم و نوشتنم رو ادامه دادم. دست و نگاهت رو ميبوسم كه بازم به ادمه ي راه گرمم ميكني. كاش زبان توصيف بيكرانه ها رو پيدا كنم. كاش
مامان نیایش
8 خرداد 91 9:36
خوشا هر باغ را بارانی از سبز
خوشا هر دشت را دامانی از سبز
برای هر دریچه سهمی از نور
لب هر پنجره گلدانی از سبز
...
گاهی اگر سبز هم نپوشیده باشی و دستی هم تکون ندی در باد همین درخت بودن ، مهربونی و سخاوت و بخشنده بودنت رو فریاد میزنه و البته سبزی ات رو لو میده و ...

خوشحالم که خوشحال بودی و هستی و همش از دل پاک و صاف و مثل آیینه ات هست دوست...
به خودم می بالم از داشتن دوستی مثل تو که هر روز چیزی ازش یاد میگیرم خیلی خاطره ی قشنگی برامون ساختی که همیشه به یاد موندنی ست
و ما رو ببخش که به خاطر دوری راه مجبور بودیم زودتر از شما جدا شیم وگرنه اگر تا صبح هم با هم بودیم خسته نمیشدیم هر چند که تا الان فکر میکردم همون فرداش راهی شدین و به فکر خستگی شما هم بودم
با این حال باز هم میگم که همش رو از محبت و لطف تو میدونم و من هیچ وقت نمیتونم مثل تو اونقدر قشنگ و هیجان انگیز روایت کنم ولی ممنون که همیشه با حضور گرمت بهم انرژی و اعتماد به نفس میدی دوست گلم من هم برای آروزی قشنگت یه آمین بلند گفتم به امید اون روز...
دست گلت رو می بوسم ،به امید دیدار ،دوستتون دارم


اي جااااانم،‌ببين هميشه آس آخر رو تو رو ميكني زهره جون، من ديگه هيچي تو چنته ندارم. فقط مثل شاملو:
آينه اي در مقابل آينه ات ميگذارم
تا از تو
ابديتي بسازم

مامان نیایش
8 خرداد 91 10:23
برای کودک درونت که به عشق کودک بیرونت برپاست آرزوی جاودانگی زیر سایه ی سبزت را دارم ...
همیشه باش و بنویس که زیبا می نویسی و نوشته ها همیشه ماندگارند با عطر و بوی خاص خودت


چون هستي من ز هستي اوست،
تا هستم و هست دارمش (ت) دوست
مامان سارینا
8 خرداد 91 10:30
سلام خاله فریبای عزیز . ممنون از لطفتون . خیلی خیلی خوشحال شدم که به ما سر زدید . از آشنایی با شما بی نهایت خوشحالم خاله جوون . خدا نیروانای عزیز و خوشگل رو واسه شما نگه داره . شاد موفق و سربلند باشید . با افتخار لینک شدید


فداي مهربونيات
الهه مامان یسنا
8 خرداد 91 10:57
چه جای خوبیه این کلوپ پاندا یا مهدکوک پاندایی.
متن زهره جون رو با عکسای قشنگ این دوتا گل دیدم. ایشالا همیشه شاد باشن


آره عزيزم، ايشالا يه بار همه با هم بريم مشهد و توي اين كلوپ قرار بذاريم. قربونت برم. و يسناي گلم رو حسابي ببوس چال گونه شو قربون
مامان نیایش
8 خرداد 91 11:53
عزیزم ببخش من هی میرم و میام نیایش بلندم میکنه تازه بازم کلی نوشته بودم ولی برام درس عبرت نشد که یه کپی بگیرم پرید ای داد
بگذریم اگر همین جوری همش بپره بازم می نویسم چون از نوشتن برات خسته نمیشم که
مرسی عزیزم که یاد اون روزا کردی آره من هم خیلی برام جالب بود قرار گرفتن همزمان عکس این دو تا فرشته کوچولو تو ویترین کنا رهم الان یادم نمیاد تو کدوم پست نظر گذاشتم برات ولی یادمه قبلش دست دوستی بهت داده بودم و تو هم با آغوش باز پذیرفتی من رو
گفته بودم که همنام مامانم هستی و سبک نوشته هات رو خیلی دوست دارم خیلی خوشحالم که این انرژی های مثبتی که از هم می گرفتیم ما رو به هم رسوند و اینکه واقعا همیشه دور و برمون این انرژی ها دارن کار خودشون رو میکنن و ما بعضی وقتا بی خبریم واقعا کافیه اراده کنی
خیلی ممنون که این عکس رو هم از این رابطه ی شگفت انگیز و زیبا اینجا گذاشتی یادگاری
پُرم از آرزوهای قشنگ براتون


جونم نيايش عزيز، حق داره،‌نيروانام همينجوريه. نميذاره يه لحظه پاي كامپيوتر بشينم ولي سرِكار راحت ترم. تا يه فراغتي ميشه ميدوم سر وبلاگ. پس قبلش دوست بوديم. آره يادمه اونموقع هم برامون جالب بود اين اتفاق. ببخش اگه حافظه ام خيلي وقتا ياري نميكنه. خدا همه ي عزيزانت رو محكم تو دستاي خودش نگه داره برات.
سرميكِشمت بانو به تمامي،‌اما تمامي ندارد اين ظرف زيباي احساست.
حنانه
8 خرداد 91 12:40
سلامـ
هم زهره جون قشنگ نوشته هم شما
چه خوب شد دوست خوبی مثل شما پیدا کردم


اين بخاطر نگاه قشنگته. ممنون دوست خوبم. منم خيلي خوشحالم از ايت اتفاق زيبا
مامان خورشيد
8 خرداد 91 14:01
چه لذتبخشه خوندن اين سفرنامه پر از شادي و شور.


فدات. گلي
مامان نیایش
8 خرداد 91 15:13
همیشه کیفت کوک عزیزم
ممنون که خوندی و بازم میگم که مطمئنم خودت خیلی قشگ تر می نوشتی ولی بازم به احترام حرفت گفتم بنویسم ممنون که همیشه به من لطف داری دلم برات تنگ شده خیلی
راستی یه خصوصی


كوكيم كه شما مينوازيمون آبجي.
ببين زدم به در لاتي. خداي من. ببخش عزيزم. گفتم يه نموره هم اينجوري صفا كنيم.
قربون شما برم دربست
الهه مامان روشا جون
8 خرداد 91 22:59
سلام به نیروانا جون و مامان فریبای عزیز.مرسی که به وبلاگ وشا جون امدید.ببخش با تاخیر دیدم آخه یه مقدار این مدته سرم شلوغ بوده انشالله تو پستای بعد همه ی خبرا رو می نویسم.
شاد و سر بلند باشید


قربونت برم. ایشالا همیشه به شادی باشی. فدات
الهه مامان روشا جون
8 خرداد 91 23:05
یه سئوالم داشتم چه جوری تونستی این عکس رو تو وبت قرار بدیییییی؟من بلد نیستم.


عزیزم منظورت گرفتن عکسه نه؟ هر وقت خواستی از صفحه ای که روی مانیتورت بازه عکس بگیری کلید prt sc که مخفف print screen هست رو از کیبوردت بزن. اون بالاهای کیبورد سمت راست. بعدش برنامه ی paint ویندوزت رو باز کن و از منوی edit گزینه paste رو انتخاب کن. اینجوری تصویر به paint منتقل میشه و بعد هم هر جا دوست داشتی save میکنی. این روش ساده ش.
یه نرم افزار به اسم snag it هم هست که گزینه های متنوعتری برای عکس گرفتن از دسک تاپ ارائه میده.
موفق باشی عزیزم




مامان نیایش
9 خرداد 91 9:50
سلام صبحت به خیر مامانی مهربون دختر گلم چه طوره خوبه ؟ ممنونم خانمی از لطف های همیشگی ات
استفاده کردم
چشم حتما
و بازم ببخشید
دوستون دارم پاینده باشی


سلام عزيزم، ما خوبيم. شما چطورين؟ نيايشم خوبه؟ من ز شيريني تو فرهادم. ميبوسمتون حسابي و پشت اينهمه فاصله ي هيچ فيزيكي
الهه مامان یسنا
9 خرداد 91 10:28
یه چیز جالب هم من اضافه کنم که لینک وبلاگ شما دو عزیز هم تو وبلاگ من کنار همه. همیشه همه رو جابجا میکنم و بالا پایین میکنم ولی شما دو تا همیشه با همید. انرژیه اینجا هم جواب داده


اِاِاآ نيگا، راست ميگي الهه جون، ببين چه ميكنه اين انرژي!!! فداي نگاه قشنگت. يسنا هم انرژيش داره ميرسه فكر كنم. اي خدا ايشالا ديدار بعدي با يسناي گلم باشه.
نجمه
9 خرداد 91 10:38
سلام نيرواناي گل و فريباي عزيزم
اين چند وقت كه حال و حوصله وب گردي نداشتم كلي از پست ها تو نديده بودم حالا كه اومدم همشون خوندم ممنون از اينكه تو وبلاگت يادم كردي ايشالا هميشه شاد باشيد
عزيزم نيرواناي گل با اون عكساي خوشملت كلي كيف كردم


فدات نجمه جون، خوشحالم كه داري خودت رو باز ميسازي و حوصله بخرج ميدي. مرسي كه چشاي خوشگلت رو صرف خوندن نوشته هاي من و ديدن عكساي نيروانا ميكني. با تمام وجود و يه جور خيلي خاص كه مختص وجود نازنين خودته دوسِت دارم. شادي و لبخندت هميشه آرزومه. بوس
مامان نیایش
9 خرداد 91 13:11
گر تو سبزی سبزم
گر تو شادی شادم



مامان نیایش
9 خرداد 91 13:13
عزیزم راستی الان متوجه شدم آدرس جدید وبلاگ نیروانا رو چه جوری دو تا آدرس داره وبلاگش این یکی سایته نه؟بدون پسوند نی نی وبلاگ
راستی یه خصوصی


آره، براش نام دامنه ثبت کردم. سایت iranhost فکر کنم یا سایتهایی که دامنه ثبت میکنن. یه مبلغ کمی سالانه یا چندساله میگیرن تا نام دامنه خاصی به اسمی که دوست داری برات ثبت کنن. بذار فردا سرِ کار نگاه کنم اسم سایت و هزینه ش رو بهت بگم. به نظرم سالی حدود 40 تا 50 هزار تومن. نی نی وبلاگ هم امکان لینک سایت با نام دامنه خودت رو داره و توضیح داده. خواستی فردا با هم تلفنی تبادل اطلاعات میکنیم. فدات
مامانی درسا
9 خرداد 91 18:12
اول از همه خوش اومدین دلمون واستون خیلی تنگ شده بود ...... نیراونای گلمو ببوسین ......و بعد سلام سلام صدتا سلام ....... دوستان عزیزم همانطور که میدونید درسا گلی توی مسابقه نی نی و شکلک شرکت کرده ...... از امروز تا چهاردهم زمان رای گیری است ..... اگه ما رو قابل دونستید .... به آدرس زیذ مراجعه کنید و بهش رای بدین ..... راستی حتما" آدرس وبلاگتان رو بذارین ..... در غیر این صورت رای منظور نمیشه ...... ممنون ......
ایده های مامی صدرا و صهبا
آدرس :
http://noruz1391.niniweblog.com/cat6.php


مرسي عزيزم. تو هم درساي نازنين رو ببوس. فدات
مامان سینا و آیه
11 خرداد 91 2:09
سلام عزیزم
چه کنم که من تنبلیم میشه و مثل شما زرنگ نیستم.فعلا دارم به خودم استراحت میدم.جای دیگه نمینویسم وگرنه حتما آدرسشو برات میذاشتم.
ولی وقتی نوشته های شما رو میخونم حیفم میاد که من هم لحظات شیرین کودکی سینا و آیه رو ثبت نمی کنم.(یه مدتیه خیلی کم پای کامپیوتر میشینم.)

راستی رسیدن بخیرو زیارت قبول.
ای کاش یه همچین سعادتی نصیب من میشد و میتونستم از نزدیک ببینمتون. اگه تشریف آوردین اهواز درخدمتیم.
هم شما و هم زهره جون چقدر زیبا این لحظات رو ثبت کردین.امیدوارم دوستیتون پایدار باشه و شادیتون موندگار.
از دور نیروانای گلم رو می بوسم.
رمز رو برات خصوصی گذاشتم عزیزم.


ماماني مهربون، از محبت بي ريات ممنونم. از اينكه وقت ميذاري و عليرغم بيحوصلگي،‌نوشته هاي منو ميخوني پر از افتخار ميشم و شرمنده. مطمئنم كه قلم قشنگ شمام همين زوديا دوباره دست بكار ثبت خاطرات زيباي عزيزانت ميشه.
منم از صميم قلب آرزوي ديدن همه ي دوستاي عزيزم رو دارم كه به مدد اين وبلاگ از لذت داشتنشون و حس حضورشون لبريزم. اميدوارم بزودي زود ديدار سينا و ايه ي عزيزم و البته مامان گلشون ميسر بشه.
خوشا اهواز و وضع بيمثالش
ببوس نوگلهاتو و ممنون از رمز
الهه مامان روشا جون
11 خرداد 91 2:30
فریبا جون ممنونم از توضیحات کاملت


قربونت عزيزم، قابلي نداشت
الهه مامان یسنا
11 خرداد 91 10:30
سلام دوست خوبم یسنا تو مسابقه نی نی و شکلک شرکت کرده دوست داشتین برین به این آدرس و بهش رأی بدین
http://noruz1391.niniweblog.com/post865.php





الهه جون، برات كامنت گذاشتم. شرمنده تم، نه به يسناي گلم رسيدم و نه هيچكدوم از نازگلهايي كه اونام برام پيام گذاشته بودن. منو ببخش الهه ي يسناي نمكين. الهي همه جا اول باشه.
هاله
24 خرداد 91 2:34
ایوون
به قول خیلی قدیمی تر ها " دیوان"............
مطمئنم یک روز خوب اجابت میشه


بنويس تا اتفاق بيفتد
نیلوفر آبی
28 خرداد 91 16:25
خیلی جالبه منم اون موقع عکس گرفته بودم از دسک تاپ و الان دارم عکسشو
واقعا همینطوره که میگید . انرژی و موج های مثبت خیلی کارا میکنه


آره عزیزم، من آرشیو وبلاگ زهره رو که اونموقع نوشته بود خوندم و با تمام حیرت دیدم که همون موقع هم زهره جان عکسشو تو وبلاگ گذاشته و من یادم نبود. حالا هر دوتامون پستهایی تو وبلاگ داریم با عکسهای مشترک.
رو موج هم باشیم الهی