عزیزکم, شصت و هشت ماهگیت چه بیصدا گذشت, شاید واسه اینه که اینقدر بزرگ شدی که گذشت ماهها دیگه کفاف نمیکنه و درگیر ماهانه های اهوراییم. این چند وقته من و تو عین دو تا دختر بچه با هم کل کل میکنیم, لج میکنیم, گیس و گیس کشی راه میندازیم, احترام همو حتی جلوی نزدیکان درجه یک و دو نگه نمیداریم و ... . همینه که توی پست قبلی نوشته م که باید کتاب بخونم. کتاب "کودک, انسان, خانواده" رو خوندم. اولش یه کم تسلی پیدا کردم و خیالم راحت شد که تنها نمونه ی مادرانی نیستم که دلشون میخواد نمونه باشن ولی برعکس رفتارای نازیبایی ازشون سر میزنه. تو بخشای آخر در مورد خشم سخن رفته بود و اینکه خشم احساسیه قابل احترام و اتفاقا باید بچه ها خشم پدر و مادر رو ببی...