كلمه بازي با تراشه هاي الماس
به محض اينكه تبليغ پاپ آپ "تراشه هاي الماس" رو توي مديريت ني ني وبلاگ ديدم روش كليك كردم. دقيق يادم نيست كي بود، شايد اوايل سال.
وقتي به دنيا اومدي يه تبليغي رو توي برخي شبكه ها ميديدم با اين عنوان"Your baby can read" و هم من و هم حامد خيلي مشتاق دونستن چند و چونش بوديم. هنوز يك ماه نداشتي كه زنگ زديم به شماره تلفني كه توي تبليغات ارائه شده بود و خوشحال كه چون آموزش خوندنش از سه ماهگيه هنوز وقت خوبي داريم و دير نشده. يه شماره مربوط به اصفهان بود و مؤسسه اي كه وارد كننده ي اين پكيج بود. بابايي باهاشون صحبت كرد و به اين رسيديم كه اين پكيج انگليسيه. خيلي ناراحت شديم چون ترجيحمون اين بود كه اول زبان مادريت قوي بشه و بعد زبان دوم. اين بود كه از خريدش صرف نظر كرديم. براي دلخوش كردنِ خودمون و اينكه حداقل آموزش تصويري بهت داده باشيم برات "بَن بِن بُن" خريديم و بابايي مرتب باهات كار ميكرد و تو با وجود اينكه تنها شش ماه داشتي، به همه ي تصاوير واكنش نشون ميدادي و هيچوقت اون صحنه هايي رو كه نشسته بال بال ميزدي و هر تصويري كه بابايي بهت نشون ميداد اسمش رو حتي به طور خيلي نامفهوم ميگفتي و ميرسوندي كه تصوير اون شيء رو ميشناسي، فراموش نميكنم. بزرگتر كه شدي گه گداري كارتهاي كوچيك نوشتاريش رو دورت ميچيدم و با هم كلمه بازي ميكرديم. البته اون كارتهاي بن بن بن خيلي كوچيك بود و نوشته ها هم ريز و بازي ما هم خيلي جدي نبود. در حد ريختن اون كارتهاي خرده ريز روي زمين و بيشتر وقتها حرص خوردن من براي جمع كردن و برشون گردوندن به جعبه و قايم كردنشون كه دوباره هوس نكني به ريخت و پاش!
با اين پيشينه، تبليغ "تراشه هاي الماس" منو بيدرنگ به سمت خودش كشوند اما نميدونم چرا توي اون لحظه سايت باز نشد يا يه صفحه ي مختصر بود يا نميدونم چي كه منو از خودش نااميد كرد و چون در بحبوحه ي عروسي عمو بود و بعد، مريضي مامانم و پروژه ي آموزش دستشويي و دغدغه هاي ريز و درشت، به فراموشي سپرده شد.
يه روز عصر تيرماه كه مهمون خونه ي گرم و دل بامحبت صالحه جان مامان سايناي عزيز بوديم برام از "تراشه هاي الماس" گفت و اينكه خيلي راجع به اين پكيج توي نت و وبلاگهاي مادرانه و تبادل نظرات مامانها توي ني ني سايت جستجو كرده و با خاطري آسوده، اون رو براي ساينا خريده. گفت كه تا چه مرحله اي هم پيش رفتن و خيلي براي ساينا جالب و جذابه. بهم پيشنهاد داد براي تو هم بخرمش و ما هم خوندن رو شروع كنيم. دوباره ياد تبليغش توي ني ني وبلاگ افتادم و اينكه به فراموشي سپرده بودمش، عليرغم اينكه شايد هر روز ميديدمش. ديگه تأمل رو جايز ندونستم و همون شب كه برگشتيم خونه، سفارش خريد اينترنتيش رو ثبت كردم و چند روز بعد، بسته دستم بود. دادمش به بابايي كه روزايي كه با تو توي خونه تنهايين باهات كار كنه.
بذار براي تو در فرداها و دوستاي گلم كه ميخوان بدونن روشش چه جوريه يه كم بيشتر توضيح بدم:
همونطور كه توي سايت اين پكيج اومده، حاوي چهار پوشه ي مجزاست كه توي هر كدوم يه سي دي، يه سري كارت، يه كتابِ خواندن و يه جزوه ي آموزشيه براي پدر و مادر. توي جزوه، روش آموزش رو به جزئيات توضيح داده و براي مرحله ي يك از اين قراره كه هر روز يك كلمه به كودك آموزش داده ميشه. روز اول كلمه ي "مامان" و به اين صورت كه حين بازي كودك و نه به صورت مستقيم و واداركردنش به يادگيري، كارت رو براي 10 ثانيه جلوي ديد او قرار داده و بگيم "اينجا نوشته مامان" و بعد پنج دقيقه تأمل و برگشتن به بازي و دوباره تكرار و بعد 5 دقيقه تأمل و دوباره تكرار 10 ثانيه نمايش و گفتن اينكه "اينجا نوشته مامان". كل اين كار رو چهار پنج بار در روز بايد تكرار كرد و اينجوري روز اول آموزش تموم ميشه. روز دوم اول پرسش كلمه ي "مامان" به اينصورت كه كارت جلوي ديد كودك قرار داده و پرسيده بشه "اينجا چي نوشته؟" و بعد در صورت جواب دادن كودك پس از تشويق و آفرين فراوان و بوسيدن و بغل كردن او كه ركن اساسي يادگيري كودكه، كلمه ي "بابا" به همون روش "اينجا نوشته بابا"ياد داده بشه و اگه كودك نتونست جواب بده، بدون واكنش منفي، دوباره آموزش به همون شكل روز قبل تكرار بشه تا هر تعداد روزي كه كودك نياز داره به فراگيري. در صورت يادگيري هر دو كلمه ي "مامان" و "بابا" روز سوم گرفتن كارت "مامان" به يك دست و كارت "بابا" به دست ديگر و نشون دادنشون بصورت جدا جدا و بعد با هم براي اينكه قدرت تمايز كلمات رو هم فرابگيره. همينطوري كلمات جديد روز به روز نمايش داده ميشن و يادگيريشون مورد ارزيابي قرار ميگيره. الان دقيق يادم نيست ولي بين بيست تا سي كلمه و شايد هم يه كم بيشتر از سي تا توي اين مرحله آموزش داده ميشه همگي به صورت بازي و نه مستقيم و نه به اجبار و در وقتي كه كودك شاد و هشيار هست و آمادگي لازم براي يادگيري داره. وقتي حدود نصف تعداد كلمات رو ياد گرفت، هم سي دي آموزشي ميتونه نمايش داده بشه و هم خوندن كتاب كه همون كلمات رو تك تك يا بصورت عبارات تركيبي مثل "مامان من" يا جمله كامل مثل " من جوراب دارم" توي خودش داره و به نمايش ميذاره. البته انتهاي هر سي دي هم، آموزش مفاهيم اوليه زبان انگليسي با شعر و ريتم و اجراي نمايشه.
و اما تو با اين كلمه بازي چه جوري كنار اومدي دانشمندِ من! :
روز اول با اشتياق "مامان" رو با كمك بابايي ياد گرفتي ولي فرداش كه من ميخواستم ذوق زده ازت بپرسم و جواب بگيرم با شيطنت تمام يكي در ميون كه ازت ميپرسيدم "اينجا چي نوشته؟" ميگفتي "ني ني" و من نگران ميشدم. به بابايي درست جواب ميدادي و براي همين قرار شد مسئوليت اين پروژه كلاً به ايشون سپرده بشه، طفلي باباحامد! تا حدود چهار و پنج كلمه ي اول رو با همون روشي كه گفته شده بود ادامه دادي ولي كم كم درست جواب نميدادي و البته اون تداومي كه توي تكرار يادگيري براي هر روز و هر بار تكرار كلمه ي جديد لازم بود يه كم از جانب ما درست رعايت نميشد. اين بود كه نا اميدانه به تعويق انداختيمش تا يه وقت به شوقت براي خوندن لطمه نخوره. گذاشتيم براي وقتي كه تكليف كار بابا و مهدكودكت روشن بشه و با فراغ بال و برنامه ريزي بيشتر، از نو شروع كنيم. و البته با برنامه ريزي اي كه بابايي براي كار و پروژه هاي خودش داشت دوباره مسئوليت اين كار به من محول شد. با ذوق و شوق تمام در يه تعطيل پايان هفته اواخر شهريور، دوباره پروژه كليد خورد. داشتم كارتها رو از توي پوشه در مي آوردم و دنبال كارت هاي اول يادگيري ميگشتم كه همه ش رو از دستم گرفتي و روي زمين پخش و پلا كردي و هي ازم پرسيدي "اينجا چي نوشته؟" و من كه در مقابل عمل انجام شده اي قرار گرفته بودم هر كلمه اي كه ميپرسيدي برات ميخوندم. تقريباً نصف تعداد كلمات رو پخش زمين كردي و هي پرسش و پاسخ كرديم. خيلي هيجان انگيز بود و تو اكثريتشون رو يكجا ياد گرفته بودي. توي اون آخر هفته چندين بار اين بازي تكرار شد و من هر بار يه جور متنوع تري كلمات رو ميچيدم و سؤال و جواب ميكرديم. گاهي هم تو از من مي پرسيدي و من جوابت رو ميدادم و از اين جابجايي ِ نقش خيلي لذت ميبردي. سي دي آموزشي رو هم كه قبلاً علاقه اي به تماشاي اون نداشتي و هر وقت ميپرسيدم برات بذارمش ميگفتي "نه" به اصرار خودت برات به نمايش گذاشتيم. بارها و بارها در روز اون رو ميديدي و بهش علاقه مند شده بودي. اينجوري هم تكرار كلمات برات بيشتر ميشد و هم كم كم شعرهاي زبان انگليسي رو زمزمه ميكردي. هر بار سعي ميكردم تعداد بيشتري كارت رو برات بچينم و تو خوب به اين روش آموزشي جواب دادي گلم. قبلاً هم نوشته بودم كه حين بپر بپر و در حال هر ورجه وورجه هم سي ديِ "Hello, how are you" ميديدي. ديروز همه ي كلمات رو ازت پرسيدم و تمامش رو گفتي ولي هنوز عبارت خواني و جمله خوانيت كامل نشده. توي اين مرحله هم عجله اي نميكنم تا راه رو، دوباره خودت بهمون نشون بدي. چيزي كه بهش رسيديم اين بود كه روشي كه توي جزوه براي آموزش شرح داده شده براي تو جواب نميداد و در واقع حوصله ت رو سر ميبرد. تو حوصله ي 10 ثانيه چشم دوختن به يه كلمه رو نداشتي و انگار يه نظر برات كافي بود. اين رو تو خودت بهمون نشون دادي كه چه جوري بايد باهات كار كنيم. و من اين تجربه رو سعي ميكنم برايِ خود مبدع اين پكيج و روش آموزش، آقاي زماني هم منتقل كنم.
اميدوارم اين آغاز ِ راهي باشه به سوي دروازه هاي روشني، براي تو و براي ما!