نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

حكيمِ سخن، آفرين

1391/4/3 8:34
نویسنده : مامان فريبا
8,064 بازدید
اشتراک گذاری
 

به چشمم شاملو ميايي ولي فراتر از اوني، شايدم چون نيرواناي مني روت تعصب دارم. جسارت شاملو رو داري و احساس سهراب. مشق ميكني عشقم! اين روزا همه ش يا در حال سخنوري هستي يا ترانه ميخوني يا شعر و اونم شعرهاي ساخت خودت رو. شگفت انگيزه كه واژه هاي شعرها يا عبارات رو عوض ميكني و جاش هر واژه دلت خواست ميذاري و يه شعر جديد ازش درمياد. اينم نمونه ش:

قصه ي ما به كفشدوزك رسيد
كفشدوزك به خونه ش نرسيد

براي اديب دو سال و نيمه ي من قدم بلنديه به سمت قله، نه!؟

يادم مياد اولين شعرم رو حدوداي 10 سالگي گفتم. برات يادگاري ميذارم:

رفتم به جايي

جايي دورِ دور

در زيرِ زمين،

جايي پر از مور

مورهاي كوچيك

اينور و اونور

همه ميرفتن

به سوي يك نهر

نهر پُرآبي

تويش مرغابي

يك برگ ديدند

رويش پريدند

يه چوب كوچيك

كه بود باريك

به دست گرفتند

با برگ رفتند

رفتند اونور

اونور اون نهر

يه لونه ساختند

دور اون لونه

چند دونه كاشتند

بعد ملكه

گفت با خنده

اي مورچه ها

باشيد پاينده

 

وقتي اينو براي دوست بابام خوندم، برام يه ساعت مچي كامپيوتري خريد و تا ديروز تنها جايزه ي ادبي من بود. خدا رحمتش كنه،  فرزانه اي بود دوست آقاجون. هنوزم ساعت رو دارم،  هرچند متوقف شده و كار نميكنه. درست مثل خودم كه وقتي دانشگاه رفتم نوشتنم يخ زد.

يه دوست شاعر داشتم كه اين شعر رو يه جايي خونده بود:

شاعري وارد دانشكده شد

دمِ در، ذوق خود را به نگهباني داد

توي خوابگاه فقط كارم خوندن شاملو بود و فروغ. اينقدر كه حرف كه ميزدم ناخودآگاه تو كلامم ميومد نوشته هاشون. حالي ميكردم با شعرشون. با خودم ميگفتم وقتي جانِ كلام رو به اين زيبايي گفتن و سرودن، ديگه جايي براي من و ما نميمونه كه،‌ ديگه چه حرفي؟ چه شعري؟

و همين منو متوقف ميكرد. دلم ميخواست يا حرفي نزنم و كلامي ننويسم يا اگه مينويسم، در اوج باشه. حرفاي تكراري رو دوست نداشتم.

شايد اگه منم مشق ميكردم و حداقل براي دل خودم مينوشتم ، پرورده تر شده بودم. براي تو مينويسم ادامه ي من! كه براي رسيدن، نشستن چاره ي راه نيست،‌ بايد راه بري هرچند آهسته،‌ هرچند گاهي پرانرژي و گاهي بي رمق. هيچگاه نايست. منو ببين كه الآن دوباره به عشق تو تكيه كردم و دارم راه ميرم. اين وبلاگتو ببين كه داره ثبت ميكنه لحظه لحظه مشق كردنام رو. همه ي اينا براي اينه كه من دوباره شروع كنم و براي اينكه الگوي خوبي براي تو باشم. اگه يه روزي حس كردي كه دستت داره براي نوشتن ذوق ذوق ميكنه و حجم واژه ها نزديكه ذهنت رو منفجر كنه،‌ تاب نيار و به آني بسُراي و بنويس. نذار حست فروخورده بشه. بعد براي خوب گفتن و نوشتن ، مهندسي زبانت رو بياموز و اونوقته كه تركيب حس و زبانت كولاك ميكنه. اگه يه روزي دلت خواست شاعرِ اديبِ سخنورِ نويسنده ي والايي باشي، حتماً باش، چون اين روزا حس ميكنم جوهره ش رو داري. و اميدوارم درست فُرم بگيري موم گيراي من! دلم ميخواد خوش تراش ترين شمع دنيا بشي تا وقتي كلامت بسر شعله ميكشه ديدني ترين نماي عشق باشي. و اونروز درست مثل همين الآن توي نورت مينشينم و كمال مي يابم. تو از همين امروز نيروانايي، كمال مطلق من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان خورشيد
3 تیر 91 8:40
شيريني اش گواراي وجودت كه از وجود خودت زاده شده.


درست مثل خورشيدت كه همه ي گرماش رو ازت گرفته مگه نه چشمه ي نور!
مامان آناهيتا
3 تیر 91 9:08
ماشااله به ذره ذره وجودش...


به جون آناهيتاي گل، كاملترين نماد بانوي پارسي
الهه مامان یسنا
3 تیر 91 10:23
اگه دختر فریباست که باید منتظر تولد یه فروغ دیگه باشیم.
خاله من خیلی خیلی آپم بدو بیا جا نمونی


فدات عزيزم، دلگرمم ميكني. اومدم با سرعت نور
مامان نیایش
3 تیر 91 11:28
آفرین ، حکیم سخن آفرین
هزاران آفرین به این ادیب 2 و نیم ساله ی خوش ذوق که از همین حالا می خواد فرزانگی و یگانگی مطلقش رو به مامانش ثابت کنه و بگه نیروانام دیگه حالا اگه فقط یه کم قدم کوتاه باشه خب قد بلندی میکنم به سمت قله ی کمال با این شعر هایی که می آفرینه که مثل مامانی ماهش میخواد از چار چوب ها خودش رو رها کنه و بره فراتر از این تکرار ها ...
فریبای خوش ذوقم ببین خدا چی خواسته برات یه موجود خلاق کوچولو که داره تو رو هم دوباره می کشونه به سمت چیزی که دوست داشتی همیشه باشی شاید شاعری که حتی از فروغ و شاملو هم ناب تر می نویسه ولی تو ذوقت رو دم در به نگهبانی ندادی چون همیشه ازت ذوق بی اندازه میباره شاید هم با تولد نیروانات دوباره متولد شد تا با هم برید برسید به روشنی و کمال مطلق توی همه چیز ، زندگی و شعر و روح و روان و همه هستی تون و دست ما رو هم بگیر دوست...من هم از این نور و روشنی ها می خوام حتی قد یه نقطه
براتون آرزوی شیرین ترین لحظه های شاعرانه رو دارم کنار هم


خدا خيلي چيزا برام خواسته زهره ي گلم كه اگه فقط بخوام شكر يكيشونو بكنم بايد هفتادها سال عبادت كنم. نمونه ش تو ستاره ي آسموني كه با اينهمه نور و روشني كه داري بازم تواضع بخرج ميدي و از ما نور ميخواهي. خيلي خانومي بخداو من كوچيك كوچيكم.
آرزومه به نيروانا برسم و چقدر زيباتره كه اون نقطه ي سراسر نور رو با تمام دوستاي نازنين و عزيزانم كه خودشون درياي نورن درك كنم. خدااااا يعني ميشه؟!
مامان ساينا
3 تیر 91 13:58
خيلي خوشحالم كه به عشق نيروانا جان شما هم نوشتن را از سر گرفتين و چقدر هم زيبا مي نويسين
شعري كه تو 10 سالگي اينقدر زيباست مطمئنا الان هم اگر اراده كنيد زيباتر خواهيد گفت...


زيبايي صالحه جان، ممنونم. عشق معجزه ميكنه، حالا ميفهمم معنيشو. از لطفت ممنونم و همه ي تلاشم رو ميكنم تا اين همه لطف دوستام رو بي جواب نذارم. برام دعا كن عزيزم
مامانی نریمان
3 تیر 91 15:24
سلام عزیزم مرسی که ما رو قابل دونستین و بهمون سر زدین با افتخار شما رو لینک میکنم


مرسي دوست عزيز، منم با افتخار به جمع دوستاي نيروانام پيوستمتون
رایکا(پوسترساز)
3 تیر 91 16:12
سلام مامان نیروانا جان
ایمیلتونو دریافت کردم و در جواب براتون ایمیل فرستادم. ایشالا امروز روی عکساتون کار میکنم
تشکر از لطف شما برای انتخاب استودیو رایکا



منتظرم رايكاجون، دستت درد نكنه
مامان امیرحسین و امیرعلی
3 تیر 91 18:10
سلام دوستم.بهتون تبریک میگم.
واقعا نوشته هاتون برازندگیه برنده شدنو داشتهجاتون اون روز خیلی خالی بود.زیزم من میتونم لینکتون کنم.؟


سلام عزیزم،شما نظر لطفتتونه. افسوس میخورم توی جمع باصفاتون نبودم و به امید دیدار در آینده ای نزدیک دلخوشم. اختیار دارین، باعث افتخارمه لینک بشیم بهتون. منم با افتخار و اجازه ی خودم و شما البته لینکتون میکنم. شاهزاده هاتون رو ببوسین
مامان حسنی
3 تیر 91 18:45
سلام فریبا جان نازنین
خداراشکرژنتیک کارخودش را کرده قربون شاعرکوچولوی دوسال ونیمه بشم من
تواینقدرخوب می نویسی که منی که تازه دارم تاتی تاتی می کنم ومثل بچه دبستانی ها انشا منویسم غرق لذت میشم ودلم تازه میشه
من که عاشق ریاضی وادبیات بودم وبالاخره ریاضی را انتخاب کردم وهنوزم عاشقشم ولی ازشعرخوندن وعشقم به ادبیات واموندم وتنها به حافظ وسعدی اکتفا کردم وحالا حالا ها مونده ازاستادایی چون تو درس بگیرم وبفهمم ولی غرق لذت می شم وقتی میام اینجا
دخملی خوشگل راببوس


تو رو خدا شرمنده م نكن عزيزم، نوشته هاي همه ي دوستاي من قشنگه و صدالبته دلنوشته هاي تو گلم. فقط لطف دوستام به من اينقدر زياده كه اينجوري بهم تواضع دارن. منم عاشق ادبياتم ولي به جبر رياضي رو انتخاب كردم و از عشقم واموندم. همينه كه دلم ميخواد بچه هامون راه خودشون رو درست، پيدا و انتخاب كنن تا رسالتشون توي اين دنيا رو درست بانجام برسونن. ممنونم از اينهمه انرژي مثبتي كه برام ميفرستي. دل بي ريات رو ميبوسم. حسنام رو ببوس
الهه مامان روشا جون
4 تیر 91 0:55
آفرین به مامان فریبا که همچنین شعری رو تو 10 سالگیی گفته و افرین به نیروانا جون که دنباله روی مامان گلش شده.
خیلی خیلی زیبا ببود.
راستی عزیزم من آپم .خوشال میشم بهم سر بزنی.


مرسي از نظر مهرت عزيزم. آفرين به لطف تو. خدمت رسيدم و كلي با يازده ماهگي روشاجونم حال كردم
مامان سانای
4 تیر 91 8:10
آفرین به شما.
شعرتون زیباست.
ایشالله در آینده شاهد شاعره خوش ذوقی بنام نیروانای عزیز باشیم


خيلي پروانه ايه اين نظرت. واقعاً من كه آرزومه. اميدوارم نيروانا راهش رو درست نتخاب كنه و همه ي فرشته هامون. مهم نيست كه ما هم همون آرزو رو داشته باشيم. مهم اينه كه انتخابشون براساس عشق و توان خودشون باشه. ساناي رو بنواز عزيزم
سارا مامان مايا
4 تیر 91 10:13
سلام عزيز دلم ..خيلي خوشحالم كه شما رو پيدا كردم...واقعا خوش ذوقي خانمي..واقعا يادش بخير .من هم مثل شما زماني مينوشتم ..با اين تفاوت كه شما زمان دانشجويي بازار قلمت كساد شد من اون زمان به اوج رسيد و زمان بارداري دفتر دلنوشته هامو بستم!!! ولي هنوز عاشق عين تو.. دختر گلت واقعا خوردنيه عزيزم..ببوسششششششش
خوشحال ميشم به ما هر سربزنيد و تبادل لينك داشته باشيم..بوسسسسسس


فدات دوست خوب من. منم از يافتنت خوشحالم. مرسي كه بهم سر زدي. كاش به هم انرژي بديم تا دوباره عشق به نوشتن و خوب نوشتنمون گل كنه و به نتيجه هاي خوب برسه. ماياي نازت رو ببوس. با افتخار ميگم به جمع دوستام خوش اومدي عزيزم
مامان پریا و هلیا
4 تیر 91 11:44
سلام
منم بهتون تبریک می گم . چه حیف که نتونستین بیاین . انشالله همیشه نیروانا کوچولومون موفق باشه .



مرسي عزيزم. به شادي و موفقيت شما و دوقلوهاي نازتون


مامان امیرحسین و امیرعلی
4 تیر 91 12:43
خانمی ممنون از حضورت تو خونه خاطراتمون.گلم بچه های من 2 قلو نیستن.اولی 5 ساله و دومی5/1 ساله هستش.
خوشحالم از اشنایی با یه خانم شاعر.


ديگه بي حواس تر از من ديده بودي؟!!!! عكسشون داره جلوم داد ميزنه، باز مينويسم دوقلو. ببخش عزيزم. لطف داري
هاله
5 تیر 91 1:32
چقدر خوب نوشتی
دلم آروم گرفت


تو خوبي، آرام دل!