اجتماع زیبای نیانایی
خاطره ی زیبای سفر مشهدی که پیشامدش طبق اکثر وقتا خودمونم غافلگیر کرد، بعد از تجدید دیدار و رفع موقت دلتنگی بابا جان، مادر جون، عمو حمید و خاله رویای عزیز، همبازیگری و تازه کردن دوستیامون با دوستای وبلاگی مشهدیمون بود. گردش ظهرگاهیِ سرد مشهد توی پارک ملت به اتفاق زینب عزیزم، عمو ابوذر و دیانای نازنین. بازی، شادیِ شما و تماشای ما توی گرمای دلچسب سرزمین سرپوشیده ی عجایب یکشنبه شب و هکذا بازی، شادیِ شما و تماشای مجدد ما توی میعادگاه همیشگی عاشقانه مون، کلوپ پاندا و این بار همراه با زهره و نیایش عزیزم و بابا مهدی همیشه حامی. مهمون شدن تو خونه ی باصفای زینبم که عجیب پر از انرژی مثبت بود و گوشه گوشه اش نشون معرفت و اهل دلیِ ساکنینش. گل و گیاهی که مث زمرد می درخشیدن و ردیف به ردیف کتابایی که تو کتابخونه چشمک میزدن. هنر دستش که اینجا اونجا خودنمایی می کرد و عکسای زیبای دیانام که مث روی ماهش همه جا دلبری می کرد. چه غروب خوبی بود غروبی که به صرف صحبتهای شیرین در مورد دغدغه ها و تجربه های مشترک مادری پدری گذشت با چاشنی خوش طعمِ کیک دستپخت زینب. وقتی پا به اتاق دیانا گذاشتم به یاد آوردم که بهوونه ی زیبای شروع دوستی من و زینب همین اتاق زیبا بوده، نمیدونم توی همین خونه شون بوده یا نه ولی خاطرم هست که من و زینب توی مسابقه ی اتاق من در نی نی وبلاگ شرکت کرده بودیم و از اونجایی که اتاق تو منتخب شده بود به اتاقای منتخبین دیگه هم سرک می کشیدم و اینجوری بود که به خونه ی دیانا و زینبم رسیده بودم و دوست شده بودیم. خدای من چقدر مکانها می تونن مقدس باشن. هیچوقت اون عروسک خاصی که زینب نشونم داد که یادگار کودکیهاشه فراموش نمی کنم. هیچوقت صفای خونه ای رو که فضاش خیلی برام آشنا بود از یاد نمی برم و اون شب پایانی مشهد رو که در جمع دوستان، تند و تند همه ی اتفاقای چند وقته رو برای هم تعریف می کردیم و از دیدن اجتماع سه نفره ی نیایش، دیانا و نیروانا لذت می بردیم. همیشه برام موندگاره و میدونم که جایی امن توی خاطر تو هم ثبت شده، دردونه ی من! بهوونه ی زیبای اینهمه زیبایی.
خوشحالم که این پست رو روزی می نویسم که روز باشکوه تولد دیانای من هست. نازنینم چهار سالگیت مبارک. این صفحه ی طلایی خاطره مون تقدیم به شیرینیِ وجودت، و تقدیم به مامان و بابای منحصربفردت با تمام وجود.
حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد