نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

اجتماع زیبای نیانایی

1392/11/5 8:32
نویسنده : مامان فريبا
9,371 بازدید
اشتراک گذاری

 خاطره ی زیبای سفر مشهدی که پیشامدش طبق اکثر وقتا خودمونم غافلگیر کرد، بعد از تجدید دیدار و رفع موقت دلتنگی بابا جان، مادر جون، عمو حمید و خاله رویای عزیز، همبازیگری و تازه کردن دوستیامون با دوستای وبلاگی مشهدیمون بود. گردش ظهرگاهیِ سرد مشهد توی پارک ملت به اتفاق زینب عزیزم، عمو ابوذر و دیانای نازنین. بازی، شادیِ شما و تماشای ما توی گرمای دلچسب سرزمین سرپوشیده ی عجایب یکشنبه شب و هکذا بازی، شادیِ شما و تماشای مجدد ما توی میعادگاه همیشگی عاشقانه مون، کلوپ پاندا و این بار همراه با زهره و نیایش عزیزم و بابا مهدی همیشه حامی. مهمون شدن تو خونه ی باصفای زینبم که عجیب پر از انرژی مثبت بود و گوشه گوشه اش نشون معرفت و اهل دلیِ ساکنینش. گل و گیاهی که مث زمرد می درخشیدن و ردیف به ردیف کتابایی که تو کتابخونه چشمک میزدن. هنر دستش که اینجا اونجا خودنمایی می کرد و عکسای زیبای دیانام که مث روی ماهش همه جا دلبری می کرد. چه غروب خوبی بود غروبی که به صرف صحبتهای شیرین در مورد دغدغه ها و تجربه های مشترک مادری پدری گذشت با چاشنی خوش طعمِ کیک دستپخت زینب. وقتی پا به اتاق دیانا گذاشتم به یاد آوردم که بهوونه ی زیبای شروع دوستی من و زینب همین اتاق زیبا بوده، نمیدونم توی همین خونه شون بوده یا نه ولی خاطرم هست که من و زینب توی مسابقه ی اتاق من در نی نی وبلاگ شرکت کرده بودیم و از اونجایی که اتاق تو منتخب شده بود به اتاقای منتخبین دیگه هم سرک می کشیدم و اینجوری بود که به خونه ی دیانا و زینبم رسیده بودم و دوست شده بودیم. خدای من چقدر مکانها می تونن مقدس باشن. هیچوقت اون عروسک خاصی که زینب نشونم داد که یادگار کودکیهاشه فراموش نمی کنم. هیچوقت صفای خونه ای رو که فضاش خیلی برام آشنا بود از یاد نمی برم و اون شب پایانی مشهد رو که در جمع دوستان، تند و تند همه ی اتفاقای چند وقته رو برای هم تعریف می کردیم و از دیدن اجتماع سه نفره ی نیایش، دیانا و نیروانا لذت می بردیم. همیشه برام موندگاره و میدونم که جایی امن توی خاطر تو هم ثبت شده، دردونه ی من! بهوونه ی زیبای اینهمه زیبایی.

خوشحالم که این پست رو روزی می نویسم که روز باشکوه تولد دیانای من هست. نازنینم چهار سالگیت مبارک. این صفحه ی طلایی خاطره مون تقدیم به شیرینیِ وجودت، و تقدیم به مامان و بابای منحصربفردت با تمام وجود.

حسن تو همیشه در فزون باد             رویت همه ساله لاله گون باد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان آرشين
5 بهمن 92 12:11
پس سرتون گرم بوده حسابي............. كه نبودين!!! دوستيهاتون پايدار دوست من
مامان فريبا
پاسخ
جای شما خالی عزیزم، البته بعد از سفر مشهد از اونجایی که استراحت یه هفته ای به این تراکتور نیومده یه ده روزی درگیر سرماخوردگی و ناراحتی معده و ... بودم تا حالا که انگار آپ شده م. برات شادی پی در پی آرزو دارم.
الهه مامان یسنا
5 بهمن 92 12:20
چه اسم قشنگی گذاشتی برای این اجتماع بسیار زیبا بود و دلنشین دوستیاتون پایدار
مامان فريبا
پاسخ
اجتماعمون یاد تو و یسنای گلم رو هم بهمراه داشت. یکی از ناهای نازم هم اونه که یادش همیشه توی جمعمون هست. میبوسمتون.
مامان آرشين
5 بهمن 92 16:34
عزيزم.......... الان خوبي؟
مامان فريبا
پاسخ
آره مهربونم. شکر خدا به وضعیت سلامت اولیه برگشتم. هیچ نعمتی بهتر از سلامتی نیست. الهی همیشه تندرست باشی. ممنونتم دوست جون. بوس بوس
مامان پریسا
5 بهمن 92 16:45
زیارت قبول فریبا جون. چه خوبه که هر بار تشریف میبرید مشهد به یاد دوستان هم هستید... ایشالله دوستیهاتون مستدام باشه. حالا یه بهانه پیدا کنید و به طرف جنوب تشریف بیارید تا ما هم خوشحال بشیم.
مامان فريبا
پاسخ
مرسی عزیزم، نظر لطفته. حتماً و حتماً اگه سعادتی باشه و سفری به جنوب داشته باشیم که خیلی آرزوشو دارم از دیدار روی ماه تو و پریسای عزیزم و مهربونیات بی تصیب نخواهیم بود.
حنانه
6 بهمن 92 0:56
سلام جه عالی که تو مشهد خوش گذشته هرکی بیاد مشهد بهش خوش می گذره تولد دیانای عزیز هم مبارک باشه من هم چند روز قبل تولدم بود
مامان فريبا
پاسخ
سلام حنانه جون، راست میگی حق با توست. تولدت مبارک عزیزم. پاینده باشی
مامان ساينا و سبا
6 بهمن 92 7:41
دوستياتون پايدار...چه اسم زيبايي واسه جمع زيباتون انتخاب کردي
مامان فريبا
پاسخ
مرسی صالحه جونم، دوستیامون پایدار
مامان نیایش
6 بهمن 92 19:41
عزیز دلم منم خیلی خوشحال شدم از بودن با شما عزیزان برام واقعا باعث افتخار بود و افسوس میخورم که بیشتر از اون نتونستم از حضورتون استفاده کنم من متولد این گل قشنگ رو تبریک میگم
مامان فريبا
پاسخ
برای ما یه دم کنار شما بودنم غنیمته عزیزم، به همون دلخوشیم و خدا نکنه که تو افسوس بخوری زهره جونم. شاد باش. راستی بهتری عزیزم. نرسیدم احوالتو بپرسم
مهری ولیان
6 بهمن 92 20:08
قربون این مامان مهربون و پر انرژی و اندیشمند و همراه و یاور بی نظیر و دوست عزیز و دوست داشتنی این خونه...... فریباجان ! وجودت ، حضورت ، کلامت و نگاهت به تمامی شعف است و مهربانی و من عاشق حضور حتی گاه گاهت هستم و من از صمیم قلبم سپاسگزار وجود نازنینت هستم ... دوستت دارم و با تمام وجودم مشتاق دیدارت هستم و تو که می دونی دیدارتون همیشه برام شیرین ترین آرزوست حتما در برنامه های سفرم یک بار دیگه به کرمان زیبا و زیارت یاران سبزم خواهم آمد و حتما دوست دارم در جشن سده ی آنجا باشم ...حتما ...حتما ...ولی فعلا سفری دیگه در پیش دارم ... امیدوارم سعادت داشته باشم و سال های آینده برنامه ریزی کنم ....ممنونم از تو و تمام مهربونی هات ...به حامد عزیزم سلام برسون و نیروانا جانم رو عاشقانه ببوس ... به خدای مهربونمون می سپارمت ... *** راستی فریبا جانم ! کارگاه شور و شعرمون که یادت نرفته ؟؟؟!!! از شعرهای خوبت برامون بزار.... سپاس دوست خوب خوب خوبم ....
مامان فريبا
پاسخ
بانوی سراسر مهر! مهری بانوی عزیزم! من در برابر اقیانوس مهر و وجود بی همتاتون حتی نمیتونم بگم قطره ام. همیشه کوچیک نواز بوده و هستین. من اگه نیام و سر نزنم خودم رو از سعادت خوندنتون و درکتون بی نصیب کرده م. صد حیف که بازم نشد که ما محبوب را مهمان کنیم! بازم در انتظار فرصت دیدار میمونم و مترصد یه بهوونه ی نو! شمام به جمع پرمهر خونواده ی گلتون سلام و ارادت بیش از پیش منو برسونین. اگه به شعر و شعور نمیرسم تنها دلیلش فقط همینه که به شعر و شعور نمیرسم وگرنه حتی دو کلمه قلیان کنه به ثبتش میرسونم بانو. در حضور اونهمه جت واقعاً حضور کمتر از هلی کوپتری من باعث شرمندگیمه. بر من ببخشایید
مهری ولیان
6 بهمن 92 20:16
سلام دوباره فریبا جان ... اگه بدونی چقدر از خوندن این پستت لذت بردم ... اگرچه تمام پست های مامان نیروانا با اون نگارش زیباش، جذاب و خوندنیه ...اما انگار شیرینی این دوستی و مهمانی که توصیفش کردی ...عین حضور بود ...ممنونم از تو مامان مهربون و دوست خوب همه ی ما ... همیشه تندرست باشی و شاد نازنین مامان دنیا ...
مامان فريبا
پاسخ
درود بیکران بانو! نظر لطفتونه و نگاه زیباتون و صفای دوست که به این نوشته آب و رنگ داده. باقی همه الفاظی بیش نیست. در پناه خدای مهربون و شاد و تندرست میبینمتون. هر لحظه
مامی امیرحسین
7 بهمن 92 12:17
الان ما حسودي کنيم جا نداره؟ نه جا نداره؟تو خودت بگو جا داره يا نداره؟ خداروشکر که بهتون خوش گذشته.کاشکي بشه يبار از اين مشهد رفتن هاتون با مشهد بودن من هم همزمان بشه تا منم توفيق زيارت روي ماهتون رو داشته باشم.چه خوب ميشهخصوصي هم دارين
مامان فريبا
پاسخ
من افسوس بخورم از ندیدن تو جا داره فاطمه جون الهی همین آرزوی قشنگت برآورده بشه و من تو و نازنین امیرحسینم رو ببینم. چه زیارتی بشه وای چه خوب بگیر که اومدم
مامان امیرناز
8 بهمن 92 10:08
سلام عزیزمممممممممم دلم براتون تنگ شده بود حسابی ببخشید یه جراحی کوچیک داشتم چند وقتی نبودم خوشحالم که بهتون خوش گدشته کاش یه بار بیاین شمال ببینمتون پیشمون بیااااااااا
مامان فريبا
پاسخ
اوه خدای من! چه خوب که جراحیت رو به سلامتی و خوبی پشت سر گذاشتی عزیزم. ببخش اگه احوالپرست نبودم اینهمه وقت. مهربونی به خدا عزیزم. همه ی دوستای شمالی من عین دریای شمال وسیع و بزرگن و من همیشه در مقابل مهرشون کم میارم
مامان نیایش
8 بهمن 92 18:27
قربون محبتت فریبا جونم خوبم خدا رو شکر فقط مسئله ایجاست که دکتره گفت حتی اگه خوبه خوبم بشی باید برای آندوسکوپی بیای راستی من راجع به عنوان پستت هم کامنت گذاشته بودم خیلی جالب بود برام این هم هخلاقیت اون وقت میگی خلاق نیستی تو همه زمینه ها تکی عزیزی
مامان فريبا
پاسخ
ایشالا که خوب بشی عزیزم، جرأت اندوسکپی هم دعا میکنم پیدا کنی و این غائله ختم به خیر بشه. جدی! نه من همون یه کامنت رو ازت داشتم مهربونم. حتماً یه مشکلی پیش اومده واسه ش. مرسی از لطفت. اینقدا تعریفی نیستم خواهر. شرمنده م میکنی
زینب
8 بهمن 92 21:31
دوست عزیزم فریبای نازنین ببخشید که تا به امروز فرصت این رو نداشتم که تشکر جانانه ای بکنم از تو دوست خوبم برای این پست پر از مهر و محبتت. ما هم آن هفته بسیار خوش بودیم و امیدوارم که هر چه زودتر بتونیم بیایم و مهمون شهر و خونتون بشیم و به عهدمون وفا کنیم. این بد عهدی ما رو بر ما ببخشید. باز هم خوشحالم و خدا رو شاکرم برای تمام نعمتهایی که به من داده خصوصا برای دوستهای نازنینی که در مسیر زندگیم قرار داده تا با اونها همراه بشم و رشد کنم.
مامان فريبا
پاسخ
فدای تو زینبم. خدا رو شکر، خدا رو شکر که خوش بودین. بیصبرانه اون روز زیبای دیدار رو توی ذهنم مجسم میکنم تا به حقیقت بپیونده. منم از داشتنت و بالیدن کنارت به خودم میبالم و سپاسگزار مهربونی خدا هستم. همیشه شاد و خوش باشی نازنینم
مینا مامان آرمانی
8 بهمن 92 22:31
عزیزم ایشالله همیشه خوش باشی دختر نازم.مامانی من شمارو خیلی وقته لینک کردم.فکر کنم پیامام واسه هیچکدوم از دوستا ثبت کمیشه چند وقتیه.. خوشحال میشم تشریف بیارین
مامان فريبا
پاسخ
مینا جان منو ببخش که فراموشم شده بود محبتت رو جبران کنم و به دوستای عزیزمون بپیوندمت. الان اسم قشنگ تو و گل پسری آذین بخش خونه مونه. هنوزم نمیتونم برات کامنت بذارم عزیزم.
سید محمد طاها
9 بهمن 92 9:19
با سلام همیشه سلامت و خوش باشی لینک من رو توی پیوندات گذاشتی ولی آدرسی بهش ندادی اگه وقت کردی یه نگاهی به اون بنداز
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزیزم. چرا لینک رو گذاشته بودم ولی نمیدونم چرا یه 20% میخورد جلوش در حالیکه توی آدرسی که ثبت کرده بودم نبود.و همین باعث میشد صفحه ی درست رو نیاره. مجدد ویرایش کردم و از اول آدرس دادم. ممنون از تذکرت دوستم
ZVgFVMKq-9EaIJE_AePt9kugHlymCMIXHTuZnxweHK8.
9 بهمن 92 12:15
این کد بنر منه ------------------------------------------------------------------------ ---------------------------------------------------------------
مامان امیرناز
10 بهمن 92 13:06
خصوصی
کاکل زری یا ناز پری
10 بهمن 92 18:36
فریبای عزیز چقدر زیبا مینویسی دوست گلمممم چقدر رابطه های دوستانه پاک و بیریا رو دوست دارمممممم این طور که توصیف کردی دلم یک جمع دوستانه صمیم به دور از دغدغه های امروزی خواستتتت مثل روز های کودکیمممم. نیروانای عزیزم چطوره؟ روی ماهشو ببوس . اگر کم سر میزنم شرمنده بزار به حساب مشغله های جدید و بی تجربگی های مادرانه
مامان فريبا
پاسخ
هانی عسلم، مامانیِ عزیز، برات هزاران بار آرزوی حس حضور در جمع گرم دوستانت رو دارم خصوصاً این روزا که خیلی هم نیازه. نیروانا دست بوس خاله ی گل و مهربونشه. آرتین عزیزم رو ببوس. واقعاً لطف داری که با اینهمه مشغله میایی خونه مون. هیچ توقعی ازت نیست دوست گلم. تو حسابی به آرتین برس
مامان آیسو وآیسا
12 بهمن 92 16:40
زیارت قبوووووووولبرا دخمل ناززززززززز
مامان فريبا
پاسخ
مرسییییی خاله جونم
مامان آناهيتا
14 بهمن 92 10:31
عاشق اصطلاحات نابي هستم كه ميزاري خانمي. هميشه به شادي و دوستي و صميميت.
مامان فريبا
پاسخ
فدات شم عزیزدلم. منم عاشششششششقتم. دوستیامون پایدار و پر از ماجراهای شیرین