نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

گِل بازی

1393/4/9 8:20
نویسنده : مامان فريبا
13,009 بازدید
اشتراک گذاری

دوره ی تابستونی مهد که تیر و مرداد باشه ثبت نامت کردیم که تفریحات و بازی های روزانه ت هدفمند باشه. دیروز قرار بود گل بازی داشته باشین و به توصیه ی خاله مهلا لباس کهنه برات گذاشته بودم بپوشی که با خیال راحت تر ی بازی کنی. تصورمون از گل بازیِ تو، همون ساخت مجسمه ها و اشیاء گِلی بود. دیروز بعد از ظهر قبل از سوار شدن به سرویس که زنگ زدم  ماجراهای روزانه ت رو بپرسم با لحن غمگینی گفتی "مامان من نرفتم توی گِلا". خاله شیدا و بچه ها همه رفتن ولی من نرفتم. ماجرا رو که از بابایی دنبال کردم دریافتم که بازیِ دیروز شما ورجه وورجه و جست و خیز توی استخر گِل بوده و تو امتناع کردی از اینکه بپری توی گِل! دلم گرفت که چه فرصت نابی رو از دست داده بودی.

دیشب که باز داشتیم روزت رو با هم مرور می کردیم شروع به افسوس خوردن کردی و کردیم. گفتی مامان من چطوری با اون لباسم می رفتم توی گل!؟ وجدانم خیلی درد گرفته بود و هر وقت یاد این قضیه می افتم دوباره حسرت و وجدان درد سراغم میاد. آیا من با سختگیریایی که توی نگهداری لباسات و جلوگیری از کثیف شدنشون همیشه برات داشته م باعث شده م نخوای این لذت بزرگ رو تجربه کنی؟ یا روش تربیتیمون جوری بوده که قدرت ریسک و تجربه های تازه رو ازت گرفته باشیم؟ یا ژن ترس از خطرکردن جفتمون که من و بابایی باشیم به تو میراث رسیده و دلت نمیاد خطر کنی؟ یادم میاد پارسال هم که بچه ها و خاله ها تن به آب زده بودن و شروع کرده بودن روی هم آب پاشیدن، تو از پیوستن بهشون امتناع کرده بودی. پس شاید ترس از کثیف شدن لباسا نبوده باشه و بیشتر عدم تمایلت به تجربه ها و درگیرشدن با موقعیت های جدیده که از این لذت ها محرومت کرده. 

البته یه کم هم دلخورم از مربیای مهد که همچین زیاد روشنمون نکرده بودن که از قبل بهت آمادگی بدیم و خب شاید تقصیری هم نداشتن و برای اونا کاملاً تعریف شده بوده که گل بازی چیه!

در هر صورت تو باید مهارت رویارویی با موقعیت های کاملاً پیش بینی نشده رو پیدا کنی و در لحظه بهترین تصمیم رو بگیری که پشیمونی به همراه نداشته باشه. نمیدونم چه جوری این مهارت رو در تو به وجود بیاریم دخترم؟! 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

امروز نرفتم سرِ کار. داشتم روی اُپن آشپزخونه رو مرتب میکردم و کاغذ نقاشیا و کاردستیایی که هر روز به کلکسیونمون اضافه میشه رو سامون می دادم که چشمم یه این افتاد:

جداً از مهرآیین و مربیای گلت عذر میخوام که ازشون دلخور شده بودم چون فکر می کردم اطلاعات کافی بهمون ندادن. نمیدونم حالا از بابایی دلگیر باشم که اینو خصوصاً بهم نشون نداده و قاطی برگه ها فقط گذاشته روی اُپن یا از خودم که کمتر از پیش دقت میکنم ببینم دستاوردهای هر روزه ی مهدت چیه؟

در هر حال امسال پایکوبیِ دسته جمعی  در روز جهانی گِل رو از دست دادی ولی امیدوارم بازم فرصتایی از این دست پیش بیاد که بتونی از این شادیِ بزرگ سهم داشته باشی.

برای اینکه ممکنه این متن قشنگ از روی تصویر خوانا نباشه، در ادامه ی مطلب تایپش میکنم برای فرداهای تو و امروزهای دوستای گلم

روز جهانی گل بازی مبارک باد

رشد و تحول کودک همیشه با مادر طبیعت در ارتباط بوده است و این وظیفه ماست که کودک را هر چه بیشتر با آن آشنا کنیم.

مطالعات اخیر تأثیرات مثبت خاک و گل را روشن ساخته است. علم می گوید که پابرهنه بودن و حس کردن عناصر طبیعی با پوست بدن برای انسان خوب است. گل دارای باکتری های میکرسکوپی هست که به انسان احساس رخوت داده و او را آرام می سازد. برای همین باید گهگاه کفش و جوراب را در آورد، نفس عمیقی کشید و گل را با پاهای برهنه تجربه کرد.

خاک خانه تمام موجودات است و مصارف گوناگونی دارد. ممکن است از شنیدن اینکه گل می تواند به عنوان پارچه استفاده شود، تعجب کنید! بله در مالاوی لباسها از گل و مواد طبیعی ساخته می شود. در باهاماس از گل به عنوان دارویی در برابر سرطان استفاده می کنند.

ما همه به نوعی به خاک وابسته ایم.

بازی با گل، علوم، هنر، ریاضی، دانش اجتماعی، فعالیت های حسی و زبان را در هم آمیخته و فرصتی فراهم می آورد که کودکان با هم ارتباط برقرار کنند، ابقاء کنند، همکاری کنند، خلق کنند، بشمارند، درکشان از پدیده ها تسهیل شود، اندازه، شکل، مقدار و رنگ را از هم باز شناسند، کشف کنند، بیان کنند، گفتگو کنند و شاد باشند. تفریح و یادگیری با هم صورت می گیرند. هرگز نباید فراموش کنیم که یادگیری شکلهای مختلفی دارد.

در سال 2009 روز جهانی گِل بازی توسط دوستداران شاد کودکان در کشورهای نپال و استرالیا آغاز گردید و تأثیرات مثبت و شگرف آن بر کودکان و بزرگسالان مشاهده شد. از ان سال به بعد هر سال روز 29 ژوئن مصادف با 8 تیر ماه، روز جهانی گل در تمام کشورهای دنیا گرامی داشته می شود و با مهیا کردن فضایی برای غوطه ور شدن در گل و لای و لذت بردن از این ماده طبیعی فرصت رشد و شادی را برای کودکان فراهم می آورند. پس در این روز ترتیبی دهید بچه ها لباسهای اضافی برای این کار با خود آورده و چند ساعتی را به بازی با گل بپردازند.

پسندها (7)

نظرات (10)

خاله سمانه
9 تیر 93 8:38
سلام عزيزم . نگران و ناراحت نباش . خودت براش موقعيت هاي تازه فراهم كن كه باهاشون روبرو بشه . نه موقعيت هاي فانتزي و شيك و ترو تميز . بلكه موقعيت هاي كاملا طبيعي . اون بار هم كه تو آب نرفته بازم مي تونه ترس از خيس و كثيف شدن لباسات بشه نه ترس از يه موقعيت تازه . اون پستي كه چند سال قبل يادم نيست كي در مورد اين گذاشته بودي كه نيروانا با دست وصورت غذايي اومده طرف تو كه تو رو ببوسه و تو خودت رو پس كشيدي يادته ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!! من يادمه . شايد نيروانا هم يادش باشه . واسه بچه ها يكم شلخته بودن و كثيفي بد نيست . الان م مي توني شروع كني عزيزم .
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزيزم،‌مرسي از راهنماييت بلافاضله و اميدبخش. يادمه از كوچيكي توي استخر شن و آب و حتي گل ميذاشتيمش. زينب شاهده. منم گيري به لباساش نميدادم و فقط نگران بودم اون شن و گل يه وقت توي پمپرزش نره. يادمه هميشه بهترين جنس لباس رو انتخاب كرده م كه با شستن و شستن بيشتر مشكلي نداشته باشن. ولي اعتراف ميكنم كه يه حس اجتنابي شايد در ناخودآگاهم بوده،‌ اعتراف ميكنم كه مث باباحامد بيخيال بيخيال نبوده م. شايد همين حسه بصورت ژنتيكي يا همون ارتباط تنگاتنگ مادر و فرزندي به نيروانام منتقل شده باشه. سعي ميكنم با يه كم شلخته بودن و كثيفيش كنار بيام عزيزم و خدا كنه بتونم. بازم مرسي كه زودِ زود منو دريافتي. بوس بوس
مامان مهدیه
9 تیر 93 8:55
عزيزمي نيروانا !!! فريبا جون ناراحت نباش . منم كه سني ازم گذشته اگه يه استخر گل بزارن جلوم ، اصلا ً حاضر نميشم انگشتمو توش بكنم چه برسه كه برم توش بااااااااااااااااااااازي ....!!! راست ميگي بايد بچه هامون رو طوري تربيت كنيم كه مهارت رويارويي با موقعيت هاي كاملا پيش بيني نشده رو پيدا كنن اما شايد بهترين تصميم هموني باشه كه نيروانا گرفته ! شايد ناراحتي شما از نرفتن توي گل ها باعث پشيموني نيروانا شده .... نميدونم به هر حال با اون دو جمله ي آخر بدجوري موافقم .
مامان فريبا
پاسخ
فدات خاله مهديه، شايد منم همين كار رو ميكردم و حاضر نميشدم برم توي گل كمااينكه ساحل دريام كه ميريم از اينكه شن بره توي دمپاييم كلافه ميشم و خيلي وقتاكفشم رو از پام در نميارم مگه اينكه حس كنم ساحل بكر و دست نخورده و تميزيه و اونوقته كه ديگه كسي نميتونه جلوي پابرهنه راه رفتنم رو بگيره . شايدم نيروانا همين حس رو داشته كه كثيفه و نبايد توش بره. شايد اگه اطميناني مي يافت به تميز بودن اون گل اينكار رو مي كرد.و البته شايدم به اين فكر ميكرده كه نكنه كثيف شدن لباسش منو ناراحت كنه. ممنونم كه همدردي ميكني و همراهي عزيزم. نظر دوستم سمانه كه روانشناسه رو هم نگاهي بنداز. ببوس مهبدم رو
زینب صبوری
9 تیر 93 17:40
چه کار جالبی...اگه دیانا بود با کله می رفت...بچه ها با هم متفاوتند فریبا جان خودت رو خیلی ناراحت نکن...ولی سعی کن اگه میتونی فشار رو برای تمیز بودن زیادی برداری...میدونی من به این نتیجه رسیدم تو زمین بازی و حتی خیلی جاهای دیگه لباسهای خیلی خیلی راحت و بی شیله پیله تن دخترکنم تا هم حرص نخورم و هم لذت بازی کردن و از او نگیرم...لباسی که بشور و بپوش باشه...بتونه روی هر پله که دلش خواست بشینه یا حتی کف مترو و یا روی زمین و از در و دیوار بالا بره و بازی کنه و بعد بیاد خونه و همون در حمام از تن درش بیاره و بیاندازه تو سبد لباس چرک ...فرصت بازی رو به هیچ شکلی از بچه ها گیریم حتی با لباسهای قشنگ و زیبا ...
مامان فريبا
پاسخ
زينب عزيزم ... فداي همراهيات. تو از نزديك با من بودي و خب حتماً‌ حس كردي كه شايد توي اين زمينه سخت گير باشم عليرغم اينكه تلاش ميكنم نباشم. اعتراف ميكنم توي فرصتايي كه با هم بچه ها رو بيرون برديم هميشه لباسايي كه تو تن ديانا ميكردي راحت تر بوده ولي باور كن توي كرمان و مهدكودكش ديگه بيخيال بيخيال بوده م. نيروانا آزاد بوده كه لباسش راحت بپوشه،‌ بازي كنه،‌ بخوره و كثيف كنه. حدسم اينه كه سخت گيريايي كه واسه لباساي رسمي و مهمونيش كرده م اونجا بروز كرده و بچه م ناخودآگاه شرايط رو يكسان فرض كرده، اگه دليل اجتنابش ترس از كثيف شدن بوده باشه. مرسي از همراهيت عزيزم. ببوس دياناي گلم رو
مامان ساينا و سبا
10 تیر 93 9:29
سلام خانمي...چقدر جالب و جالبتر اينکه خودت متوجه شدي و حال دنبال راه حل مي گردي ومن با شناختي که از شما دارم مطمئنم که پيداش مي کني....فريباجان من هم مثل شما واسه لباسهاي مهموني ساينا سخت مي گرفتم ولي الان بعد از 5 سال مي بينم که شايد لباسايي هستن که کوچيک شدن وشايد يک يا دوبار بيشتر تنش نکرده و شايد هم خيلي دوستشون داشته و الان ديگه اين اشتباهات را نه واسه ساينا و نه براي سبا تکرار نمي کنم ميذارم راحت راحت باشن درصورتيکه لباساي مهموني جنساي بهتري هستن وخراب نميشن ....پس اجازه بديم به بچه هامون که لذت پوشيدن لباسهاي دلخواهشون را داشته باشن و از کثيف شدن و حتي خراب کردنشون هم هراسي نداشته باشن...و تجربه ديگرم هم اينه که قبلا خودم بهترين جنس را مي خريدم در صورتي ساينا لباس معمولي ولي با ذرق و برقهاي بچه گونه خودشو بيشتر دوست داره ويه جاهايي اجازه ميدم اونا را هم بپوشه ولذت ببره موفق باشي دوست خوب و مادر دلسوز
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزیزدلم، ممنونم از لطفت. جداً همینطوره. حیف شادیایی نیست که الکی با سختگیریایی که هیچ نتیجه ای نداره از بچه هامون دریغ میکنیم. من دارم سعی میکنم که دیگه اینجوری نباشم. تازه دارم لباساشو درست سایز تنش میخرم که فرصت زیادی واسه پوشیدنشون نداشته باشه و هر جی بیشتر بتونه کثیف کنه و بشورم باز بپوشه. اینم میتونه راه حل خوبی باشه که سخت گیریام کمتر شه و دیگه نخوام یه لباس رو مدت طولانی و و نو و شکیل نگه دارم دیدی تو رو خدا چه زرق و برق دار دوست دارن! ولی من همونا رو هم دلم میخواد جنس خوب باشه که با خیال راحت بشورم. مرسی از همدلی و راهنماییای خوبت دوست گلم. ببوس گل دختریا رو
مامان فرناز
10 تیر 93 14:38
پست مفيدي بود ممنون كه ريزترين مسائل رو بيان ميكنيتجربيات دوستا و راهنمائيهاشون خيلي خوبه... مامان بودن چقدر سخته........................................ البته خيلي هم شيرين
مامان فريبا
پاسخ
عاشقتم فرنازم. مرسی از وقتی که صرف میکنی و تجربه های ما رو میخونی. خیلی خوشحال میشم که حداقل این تجربه ها برای یه نفر دیگه بدرد بخور باشه و چه زیباتر که برای دوستای گلم و گلدونه های نازنینشون. تو مادر آگاهی هستی فرنازم و مطمئنم که از پس وظیفه ی خطیر مادری به خوبی و شیرینی برمیایی. ببوس آرشین گلم رو
مامانی
11 تیر 93 12:39
چه خوب که مهر آیین رو داری نیروانای من قدرش رو بدون عزیزم خیلی عالیه موفق باشی گل ناز و زیبا
مامان فريبا
پاسخ
قربون خاله زهره ی گلم برم. مرسی خاله. ببوسین نیایشم رو
الهه
12 تیر 93 13:39
عزیزمم... شاید منم جای نیروانا بودم نمیرفتم آخه یه کم چندش آور که از سر و روت گِل بباره... ولی خوب منم مثل تو فریبا جون همیشه ترسم ازین بوده که مبادا یسنا نتونه با موقعیتهای جدید به خوبی روبرو بشه... منم قدرت ریسکم پایینه و بعضی وقتها خیلی چیزا محدودم میکنه... به هرحال خیلی عالیه که مهرآیینی هست که موقعیتهای جدید برای نیروانا به وجود میاره...ببوس نیروانای عزیزم رو
مامان فريبا
پاسخ
همیشه با خودم میگم شاید از ما گذشته باشه ولی دلم نمیاد نیروانا و دوستاش توی اینجور مسائل مثل ما محتاط باشن یا به قول سمانه اجتناب کنن. ولی خداییش اگه مطمئن باشی شرایط ریکاوری بعدش کاملاً مهیاست شاید بد نباشه به گل بزنیم نه
مامان مهدیه
14 تیر 93 12:05
فريبا جونم من راهنمايي بيشتر بخوام چه جوري ميتونم با دوستت در ميون بزارم ؟؟!! سمانه جون رو ميگم امكانش هست عايا ؟؟؟!!!
مامان فريبا
پاسخ
عزيزدلم برات پيغام گذاشتم. فدات
سولماز
14 تیر 93 23:16
سلام نیروانا ی عزیز شاید ذاتا محتاط وخودت راههای روبرو شدن با اینگونه مسائل فراهم کن ارشای منم اوایل رنگ انگشتی استفاده نمی کرد ولی من ر حمام باهاش انقدر بازی کردم تا کم کم مشتاق امتحان کردنش شد
مامان فريبا
پاسخ
سلام خاله جون،‌ سلام سولمازم. من به راهنماييت عمل كردم. همين ديروز، اجازه دادم توي گودال آبي كه توي حياط آقاجون جمع شده بود بپره و هر چي دلش ميخواد چلپ چلپ كنه. مرسي عزيزم
شايان
15 تیر 93 7:20
سلام چه كار جالبي و چه زيبا توصيفش كردي.... ولي خوبه كه بچه ها يه حدي ريسك پذير باشن برا ايندشون همخوبه...متاسفانه شايان من هم قدرت ريسكش يه جاهايي ته مي كشه...اما نيروانا دختر خوب و شجاعيه شايد دگير همون كثيفي لباسش بوده بيشتر ...اخه دختره و وسواسي
مامان فريبا
پاسخ
سلام عزيزم،‌من خودمم همه ش همين فكر رو ميكنم، چون توي موقعيتهاي ريسك سخت تر، شده كه راحت پذيرفته. انواع و اقسام وسايل شهربازي رو راحت رفته و سوار شده يا .... حسم همينه كهاز ترس كثيف شدن تن نداده و خب بازم تقصير منه كه توجيهش نكرده بودم. مرسي كه پيشموني خاله ي همشهريِِ‌ مهربون. شايان رو ببوس