به نام پدر
افسوس بزرگم اینه که دیروز به هیچ عنوان نمیتونستم در سومین المپیاد ورزشی پدران و کودکان مهرآیین همراهیتون کنم. یه دوره ی آموزشی خیلی مهم سر کار داریم که انجام پروژه های امسالمون تماماً وابسته به اونه و من که هفته پیش هم دو روز دوره رو بخاطر سرماخوردگیم از دست داده بودم هیچ جوره نمیتونستم از دست بدمش. دیروز صبح رو تو و بابایی به شرح این اطلاعیه توی پارک مادر با بقیه پدران و کودکان مهرآیینی و صدالبته مادرانی که همراهی کرده بودن خوش گذروندین و من هزاران بار شرمنده ام که شرایطم خیلی خیلی ناخواسته طوری شد که دور از جمعتون باشم.
دیشب بعد از کلاس ورزشت وقتی میخواستیم بریم سمت خونه ی آقاجون، حالت تهوعت شروع شد. دم خونه ی آقاجون کلی گلاب به روی صندلی ماشین و خیابون و جوی آب و جدولش شد و مسئول جمع وجور کردن تو و تعویض لباست و شستن دست و رو و ترگل ورگل کردن دوباره ی تو و رفع همه ی اون نازیباییا همه ش بابایی بود. بعد که برمیگشتیم خونه درست توی پارکینگ باز بالا آوردی و ...
تا صبح فرشته ای که مدام پرستاریت کرد و تمام قد کنار تختت موند تا هر لحظه که حالت بهم میخوره همراهت باشه بابا بود.
و این اولین و تنها مثال نیست. میدونی نیروانا، بابایی یه بابای منحصر بفرد و خاصه. اون، آیینه تمام نمای یه پدره که با وجود عشق فراوان و بیحدش به تو، از عشقش برات بند نمیسازه و اجازه میده همیشه خودت تجربه کنی، کشف کنی، خطر کنی، زمین بخوری و بالا و بالاتر بری. اگه روزی کوهنورد شدی مدیون اونی که هم مث یه کوه پشتت ایستاده و هم تمام وجودش رو وقف قدمهای لرزان تو کرده تا همچون خودش روزی استوار و ستبر بر قله بایستی. اون خیلی بیش از یک پدره و اعتراف میکنم که کامل کننده ی مادری من برای تو هم هست. منی که به دلیل شرایط خاص کاریم فرصت انجام خیلی از وظایفم در قبال تو رو ندارم. اون خیلی از عرف های غلطی رو که توی ذهن جامعه مون یا حتی آدمای اطرافمون نقش بسته رو زیر پا گذاشته و مردونه پای پدریش وایساده.
بابایی همیشه مایه ی مباهات و افتخار من بوده و هست. مایه ی افتخار و مباهات تو و مایه ی افتخار و مباهات نام پرشکوه پدر! سایه ی پدریش هماره مستدام باد.
سایه ی پدری همه ی پدران سرزمینم با قلبهای طلایی و ظریف پشت صداهای مردانه و بم مستدام!