نیروانا - مانترا / اهورا
نگرانی بعدیم پس از گفتن مسئله ی نی نی و چگونگی عکس العمل تو، واکنش تو از شنیدن اسم هایی بود که انتخاب کرده بودیم. از خونده های کتاب و توصیه های اهل فن خصوصاً سمانه ی عزیزم، می دونستم که تو رو هم باید توی انتخاب اسم شرکت بدیم ولی از اونجایی که تو فقط اسمهایی رو که زیاد به گوشِت خورده یا دوستای مهدکودکی که خیلی دوسِشون داری توی ذهنت میاد نمی تونستیم خیلی روی انتخابای تو حساب کنیم. البته خودمم فکر می کنم همین تبادل نظر کردن باهات و شرکت دادنت توی بحث انتخاب اسم مهمه و نه صد در صد انتخاب اسمی که مدنظرت بوده باشه، آخه هر دفعه هم یه چیزی به مذاقت خوش می اومد.
یادمه قبل از اینکه خبر رو بهت بدیم یه روز که با هم حموم بودیم یهو بی هوا بحث نی نی و اسمش رو پیش کشیدم که اگه نی نی توی دلم باشه دوست داری اسمش چی باشه و شروع کرده بودیم بازی مطرح کردن اسم و سر به سر هم گذاشتن و خندیدن. منم اون وسط اسم اهورا رو مطرح کردم ببینم عکس العملت چیه که در اومدی که مامان اهورا نه! پرسیدم واسه چی؟ گفتی آخه وقتی با هم بریم پارک من خجالت می کشم صداش بزنم اهورا بیا با من بازی کن!الهی فدات شم که این اسم به مذاقت سنگین بود. من دیگه ادامه ندادم چون نخواستم اصرار بی موقع من کلاً ببردت توی جبهه ی مخالف.
همیشه دوست داشتی خواهر داشته باشی و تا میگفتم اسمش چی باشه می گفتی خورشید! و من ذوق می کردم، خداییش اسم قشنگی بود و خیلی وقتا توی بازیای ذهنی خودم هی اسم تو و خواهری رو با هم تکرار می کردم، نیروانا-خورشید، نیروانا-خورشید ... ولی چون ما هی این احتمال رو هم برات بیان می کنیم که ممکنه داداش باشه گزینه های پسر رو هم ازت می خواییم. اکثر اوقات گزینه ی اولت برای اسم پسر رضا ست! واسه اینکه یه امیررضایی توی مهدکودک هست که خیلی دوسِش داری. الهی قربون دل کوچولوت برم من! بعضی وقتا که به کارات دقت می کنم و توی عمق دلخوشیات میرم به خودم می رسم و میگم مگه دلخوشی ما آدم بزرگا غیر از این چیزاست؟ حالا یه کم اِشِلش فرق میکنه وگرنه مام همون کودکانیم که ریخت و قیافه ی بزرگانه به خودمون می گیریم...
خلاصه جرأت نمی کردم مانترا رو برات مطرح کنم که نکنه همون واکنش اهورا رو به دنبال داشته باشه. مانترا خیلی برام مقدسه و دلم میخواست تو هم به قداستش پی ببری، درست مثل قداست اسم خودت، نیروانای من! فکر کنم چهارشنبه شب بود که از خونه ی شیدا اینا بر می گشتیم. توی ماشین صحبت نی نی و اسمش شد و دیگه طاقت نیاوردم و گفتم اگه خواهر شد بذاریم مانترا! تو عاجزانه گفتی مامان! آخه چرا اسمایی که انتخاب میکنی اینطوریَن؟! تو همه ش اینجور اسما رو انتخاب می کنی. یه چند تا اسم دیگه هم رد و بدل کردیم و دیگه بحث رو به همون دلیل قطع بحث اهورا ادامه ندادم. همین که ذهنت رو درگیر کرده باشم کافی بود. این دو روزه که با هم بودیم فرصت بیشتری برای صحبت داشتیم. یه بار همینجور که کنارت نشسته بودم و تلویزیون می دیدیم ناخودآگاه زیرلب زمزمه کردم مانترا و تو با اون گوشای تیزت شنیدی. سریع دراومدی که مامان مانترا خوبه ولی اهورا رو عوض کنیم! لبریز شوق شدم. الهی قربونت برم که همونطور که حدس می زدم ذهنت درگیر شده بود و با خودت به قضاوت و تصمیم گیری نشسته بودی. خوشحال و خندان گفتم باشه می گردیم یه اسم دیگه به جای اهورا پیدا می کنیم که گفتی نه اهورا هم خوبه. خب خدا رو شکر، چی از این بهتر. حالا انگار یه میترای عزیزی توی مهدکودک هست که با شباهت اسمش به مانترا به این نتیجه رسیدی که مانترا هم میتونه واقعیت داشته باشه و همچین عجیب و غریب هم نیست. دیروز توی حموم (دقت کردی اکثر بحثا و شور و مشورتای من و تو توی حمومه که با یه فراغتی آب بازی می کنی و سر درددلت وا میشه برام!) باز گفتی مامان اسم خواهری که انتخاب کرده بودی چی بود؟ (برات هنوز سخته و هی یادت میره.) گفتم مانترا. گفتی وقتی بزرگ بشه میشه مامان مانترا! آره همینطوره هر اسمی رو که دوست داشته باشی و برات مهم باشه زود بزرگیاش رو تصور می کنی و این خیلی برام جالبه. چون یه روزم که داشتیم می رفتیم خونه ی آوا از بس که دوسِش داری دراومدی که مامان آوا وقتی بزرگ بشه میشه مامان آوا...
بَه به اون روزی که تو بشی مامان نیروانا، کاش اون روز رو ببینم