نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

نمونه ای از خروار

1392/11/26 13:41
نویسنده : مامان فريبا
22,290 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از حدود هشت ماه، خاله جمیله و آریا رو که از سرچشمه اومده بودن کرمان می دیدیم. هر دومون از اینکه می دیدیم بچه هامون توی این مدت چقدر بزرگ شدن هیجان زده شده بودیم. 

خاله جمیله: اصلاً فکر نمی کردم نیروانا اینقدر تغییر کرده باشه.

نیروانا: خاله ولی من همه ش توی آینه خودمو نگاه میکنم، هیچ تغییری نکرده م.

 


 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سیر تحول "می خواهم چکاره شوم" نیروانایی تا این زمان:

دکتر بدن > آشپز > گلفروش > نقاش !

یه روز بعد از اینکه نقاشیت تموم شد مداد رنگیاتو گرفتی دستت و با حرکت قشنگی - مث پرتاب توپ بولینگ - پخششون کردی زمین. گفتم چه تجربه ی قشنگی نیروانا! چطور به ذهنت رسید؟ گفتی از آرش یاد گرفتم. (آرش یکی از اعضای گروه سیرکی بود که توی پاییز رفته بودیم. اولین سیرکی بود که می رفتی و می رفتیم ولی نشد همون موقع ماجراش رو بنویسم... خلاصه تا چند وقت هر چیزی شبیه میله بود دستت می گرفتی و روی طناب فرضی راه می رفتی یا یه قرقره ی خالی کابل شبکه رو که از محل کار برات آوردم رو روش وایمیستادی و با کمک ماها ادای آرش در می آوردی و ... یعنی کارای ماهرانه ش حسابی توی ذهنت مونده)

بعد دراومدی که من خیلی دلقک دوست دارم. شاید بزرگ شدم دلقک شدم!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

یکی از برنامه های مورد علاقه ی همه مون Dancing on Ice ه که با یه هیجانی میشینیم پاش و لذت می بریم و البته بعد از اتمامش، سرکار خانوم که حسابی جو گیر موندین یه ساعتی رو به اتفاق بابایی Dancing on Carpet دارین و من بازم از دیدن برنامه ی جذاب رقص پدر و دختری کلی کیفور میشم. همچین خوشگل رو سر و کول بابا فیگور رقص می گیری که آدم انگشت به دهن میمونه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

داشتم با خودم بلند فکر می کردم که زیر ذره بین نگاهت رصد شدم.

نیروانا: مامان چرا داری سرت رو اینجوری اینجوری تکون میدی  قهر (حرکت گردن به چپ و راست)

مامان: من!؟؟؟ نه  تعجب (واقعاً باورم نمیشد اینقدر بلند در حال فکر کردن بوده م)

-  چرا خودم دیدم داشتی سرت رو تکون میدادی.

-  آهان، داشتم فکر میکردم.

- نخیرم، فکر کردن اینجوریه متفکر (انگشت اشاره ت رو زیر چونه بردی، اینقدر فیگورت ناز شد که یه جیغ شادمانه کشیدم)

- خب راس میگی. فکر کردن همونجوریه ولی من چون داشتم به یه چیز ناراحت کننده فکر میکردم سرم رو تکون تکون میدادم. [فکر کنم قانع شدی، خدایا شکرت مژه]

(در راستای کلاسای نمایش خلاق و پانتومیمه به نظرم اینقدر توی زبان بدن دقیقی مادر جان )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

الهه مامان یسنا
26 بهمن 92 13:48
اول
مامان فريبا
پاسخ
الهی فدات الهه. سرخوشم از بودنت. پستم رو منور کردی
الهه مامان یسنا
26 بهمن 92 14:07
عزیزم خوب راست میگه بچم معلومه هی خودش رو نگاه کرده و تغییری نکرده گیگه منم فکر کنم خاله تو یه نقاش پر احساس بشی و تموم حسهای قشنگت ر وبا قلمو روی بوم و کاغذ بیاری مامان چرا بلند بلند فکر میکنی حالا ها؟!!
مامان فريبا
پاسخ
وای یعنی میشه باور نمیکنی الهه چنان جفت پا پرید توی فکرم که همون لحظه هم یادم نیومد داشتم به چی فکر میکردم
مامان نیایش
26 بهمن 92 14:26
باز میبینم بعضی ها هی اول میشن قربونت برم الهه جون اولی همیشه بانو
مامان فريبا
پاسخ
وای چه حس خوبیه. هر سه تامون آنلاینیم
مامان نیایش
26 بهمن 92 14:28
قربون دخملی بشم که اینقدر بزرگ شده تو آینه هم با دقت تر نگاه کنی میبینی که چه ماهی شدی عزیزمچشتون روشن به دیدار دوستان چه قدر به نیرروانا خوشگلم میاد نی نی بخوابونه پیروی همون زیراکس و اینا کاش میشد واقعا نه؟
مامان فريبا
پاسخ
قربون مرامت خاله جون که عشقه و نگاهت که عاشق کش کاش چشممون باز به جمال شمام روشن شه. میبینی خاله، همچین نی نی داری میکنم که بیا و ببین. ما داریم پولامونو جمع میکنیم زهره جون.
مامان نیایش
26 بهمن 92 14:30
خیلی تجربه های جالبی بود منم از خوندنش لذت بردم مخصوصا که اینقدر قشنگ مینویسی فریبا جون که حس خوبی به آدم میده خوندن این خاطره ها و تجربه ها آفرین به دخملی با هوش دلقک؟!!!!!!!عشق منی تو نیروانا با این فکرای با مزه ات تو موفق میشی همیشه
مامان فريبا
پاسخ
اختیار داری عزیزم، به پای بامزه نویسیای تو و شیرین گویه های نیایشم که نمیرسه. دوسِتون داریم
گروه طراحی سیاه و سفید
27 بهمن 92 1:41
-- به به چه نی نی خوشملی مامانی بابایی عید نزدیکه هاا قالب تکونی نمیخوای زود زود عکس نی نی خوشملتو بفرس برام تا برات یه قالب و یه تقویم خوشمل با تم و عکس خوشمل نی نی ناناست برات درس کنم بدو بیا منتظرم هااا یه سری بزن دست خالی نمیری.
محبوبه مامان الینا
27 بهمن 92 8:36
danc روی carpet خیلی باحال بود ای جان به دختر ناز و بادقت و باهوشمون
مامان فريبا
پاسخ
قربونت محبوبه جونم. مرسی که هستی نازنینِ باحالم ببوس الینای نازم رو
منا مامان الینا
27 بهمن 92 12:17
عزیز دلم چه با دقت به همه چی توجه میکنه! پرنسس کوچولو همش خودشو تو آینه میبینه !! فریبا جونم منم از دیدن این برنامه خیلی لذذت میبرم اما چه لذتی شما میبری وقتی رقص پرنسس کوچولو رو میبینی عسسسسیسسسس دلم
مامان فريبا
پاسخ
میبینی منا! چشاش عقابه. همچین همه چی زیر نگاه همایونیشه که حد نداره. یه روزی گزارش رقص شادمانه ی تو و الینا و بابا نوید رو خواهم خوند. خیلی دیر نیست عزیزم. شک ندارم. عشق منی منا و الینای فرشته ت
مامان مهبد كوچولو
27 بهمن 92 13:01
اي جانمم به نيروانا كه همش خودش رو توي آينه نگاه كرده و تغييري نكرده عزيزم چه قشنگ داره ني ني رو رو پاش تاب ميده ماماني ميگم چه حالي شدي وقتي نيروانا رشته ي افكارت رو يهويي پاره كرد و ازت پرسيد چرا سرت رو تكوون ميدي ؟؟؟ هميشه به ديدار دوستاي خوب و مهربونتون
مامان فريبا
پاسخ
بچه م مصداق بارزِ "ما هیچ، ما نگاه" ه. هیچی دیگه خواهر وقتی اینجوری سین جیم میشم کلاً رشته ی افکار میره تو سطل زباله، مخصوصاً اگه اونجوری ناراحت کننده بوده باشه. کاش شما رو هم ببینیم زودِ زود
مهسا
27 بهمن 92 16:06
سلام فریبا جون من چند روز نت خونه مشکل داشت تا دیگه به کل قطع و تازه وصل شده اما با وجود اون همه دردسر لود شدن میومدم سر میزدم اما نمیتونستم کامنت بزارم خوشحال که دوست نازنینت رو بعد از چند ماه ملاقات کردی الهی دورش بگردم چه نیروانا تو عکسها ناز شده جای من ببوسش
مامان فريبا
پاسخ
سلام مهسای نازنینم. دلم برات تنگ شده بود. ممنون از محبتت که با مشقت تمام نگاه مهربونت رو ازمون دریغ نمیکردی. میبوسمت حسابی. نورا جان رو ببوس
مامان ترمه2!
30 بهمن 92 8:06
وای یه پرنس و پرنسس توی قصر صورتی.... سیر تکاملی شغلهاش چشمگیره...ایضا باقی هنرمندیهای خانوم کوچولو...ببوسیدش...
مامان فريبا
پاسخ
راس میگیا!!! این اولین پرنسیه که پاش به قصر پرنسس من رسیده قربون محبتت عزیزم. شمام ترمه جون منو ببوسید. دخترداییِ گل چشم آسمونیم رو