نمونه ای از خروار
بعد از حدود هشت ماه، خاله جمیله و آریا رو که از سرچشمه اومده بودن کرمان می دیدیم. هر دومون از اینکه می دیدیم بچه هامون توی این مدت چقدر بزرگ شدن هیجان زده شده بودیم.
خاله جمیله: اصلاً فکر نمی کردم نیروانا اینقدر تغییر کرده باشه.
نیروانا: خاله ولی من همه ش توی آینه خودمو نگاه میکنم، هیچ تغییری نکرده م.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سیر تحول "می خواهم چکاره شوم" نیروانایی تا این زمان:
دکتر بدن > آشپز > گلفروش > نقاش !
یه روز بعد از اینکه نقاشیت تموم شد مداد رنگیاتو گرفتی دستت و با حرکت قشنگی - مث پرتاب توپ بولینگ - پخششون کردی زمین. گفتم چه تجربه ی قشنگی نیروانا! چطور به ذهنت رسید؟ گفتی از آرش یاد گرفتم. (آرش یکی از اعضای گروه سیرکی بود که توی پاییز رفته بودیم. اولین سیرکی بود که می رفتی و می رفتیم ولی نشد همون موقع ماجراش رو بنویسم... خلاصه تا چند وقت هر چیزی شبیه میله بود دستت می گرفتی و روی طناب فرضی راه می رفتی یا یه قرقره ی خالی کابل شبکه رو که از محل کار برات آوردم رو روش وایمیستادی و با کمک ماها ادای آرش در می آوردی و ... یعنی کارای ماهرانه ش حسابی توی ذهنت مونده)
بعد دراومدی که من خیلی دلقک دوست دارم. شاید بزرگ شدم دلقک شدم!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یکی از برنامه های مورد علاقه ی همه مون Dancing on Ice ه که با یه هیجانی میشینیم پاش و لذت می بریم و البته بعد از اتمامش، سرکار خانوم که حسابی جو گیر موندین یه ساعتی رو به اتفاق بابایی Dancing on Carpet دارین و من بازم از دیدن برنامه ی جذاب رقص پدر و دختری کلی کیفور میشم. همچین خوشگل رو سر و کول بابا فیگور رقص می گیری که آدم انگشت به دهن میمونه.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
داشتم با خودم بلند فکر می کردم که زیر ذره بین نگاهت رصد شدم.
نیروانا: مامان چرا داری سرت رو اینجوری اینجوری تکون میدی (حرکت گردن به چپ و راست)
مامان: من!؟؟؟ نه (واقعاً باورم نمیشد اینقدر بلند در حال فکر کردن بوده م)
- چرا خودم دیدم داشتی سرت رو تکون میدادی.
- آهان، داشتم فکر میکردم.
- نخیرم، فکر کردن اینجوریه (انگشت اشاره ت رو زیر چونه بردی، اینقدر فیگورت ناز شد که یه جیغ شادمانه کشیدم)
- خب راس میگی. فکر کردن همونجوریه ولی من چون داشتم به یه چیز ناراحت کننده فکر میکردم سرم رو تکون تکون میدادم. [فکر کنم قانع شدی، خدایا شکرت ]
(در راستای کلاسای نمایش خلاق و پانتومیمه به نظرم اینقدر توی زبان بدن دقیقی مادر جان )