گل و گلدون
شاید دلیل اینکه این روزا نمی نویسم توی چه مرحله ای از رشدت هستی و چیکارا بلدی و چه چیزا میدونی اینه که یه خروار گزارش ریز و درشت از مهدت بهم میرسه و من حداکثر هر دو هفته یه بار در جریان جزء جزء مهارتایی که فرا می گیری یا باهات تمرین میشه قرار می گیرم. قطعاً من به گرد تکثیر لحظه به لحظه ی اون سلولای خاکستری و رنگارنگ وجودت نمی رسم، فقط همونطور که یکی از دوستای عزیز وبلاگیم میگه، عین گلدون گوش میدم به موسیقی رشدت نهالک من. و اگه بتونم سعی میکنم یه جوری نقشی توی این روزات داشته باشم، نقشی بیشتر از مامانی که فقط بلده بره سرِ کار؛ خیلی تلاش میکنم توی پروژه هایی که براتون تعریف میکنن تا میتونم کمک کنم؛ با هم سرچ کنیم؛ دنبال سوژه ی مرتبط بگردیم و چیز میز بفرستیم مهد واسه پیشرفت هر چه بهتر پروژه ها؛ توی جلسه هایی که میذارن هر جور شده شرکت کنم یا بابایی رو تشویق کنم شرکت کنه، نظر سازنده بدم، با جمع سایر مادر پدرا به نتیجه برسیم؛ هر گزارشی از مهد میرسه با دقت بخونم و ارزیابیایی که وظیفه ماست از تو انجام بدیم رو بازخورد کنم. و هی انرژی و عشق بفرستم سمت تو و مهرآیین که اینهمه خوبی و خوبه.
البته نگرانیایی هم دارم، اینکه حضور فیزیکیم پیشت کمه و شاید دلیل خیلی از بداخلاقیای شبانه ت (این مدت فقط شبا همدیگه رو می بینیم مگر روزای تعطیل!) همین باشه. اینکه علیرغم تأکید مهد و خواست ما هنوز ساعت خواب و بیداریت تنظیم نشده، شبا تا دیروقت بیداری و صبحا مکافاتی داری تا بیدار شی و آپ شی و با بابا بری مهد. اینکه مطالعه و آگاهیم نسبت به تو کم شده و ازت جا موندم، اینکه توی ارزیابیایی که باید غیرمستقیم در مورد مهارتای تو انجام بدم خیلی وقتا خلاقیتی ندارم. اینکه شدیداً حس میکنم چون منو کمتر میبینی وابستگیت به بابایی زیاد شده و بعضی وقتا تحویلم نمی گیری و روم حساب نمیکنی ...
مشغولیت این روزای تو همچنان شمردن و عدد نویسیه؛ کمتر و بیشتر تشخیص دادنه؛ دسته بندیه؛ بخش کردن کلماته؛ حفظ تعادله؛ پانتومیمه؛ نقاشی نو به نوی پرنسسیه که روز به روز خوشگل تر و کاملتر میشه، تاجدار میشه، مژه پیدا میکنه، گوشواره و گردنبند می پوشه، دامن تنش میکنه، دهنشو کلی وامیکنه تا بتونی توشو رنگ کنی!
مشغولیت این روزای تو ساختن و ساختن و ساختنه ...
و دغدغه ی من اینکه آیا به اندازه ی پیشتر از اینا مادرانگی بلدم و مادری می کنم برات؟