برای روز میلاد تن تو
هیچ تشریفات خاصی در نظر نگرفتیم تا توی محیط آروم و جمع کوچیک سه نفره مون به همه ی آرزوهای دست یافتنی قشنگت برسی. قرار بود جشن تولد مهدت پنجشنبه چهاردهم باشه و بعدش هم اگه میسر شد یه تولد فامیلی بگیریم، برای همین حس کردیم هیچی بهتر از این نیست که روز میلادت رو فقط و فقط به خودت اختصاص بدیم. از قبلش که روزشمار تولدت رو نگه داشته بودی برات برنامه های روز تولدت رو یک به یک می گفتم تا آمادگیش رو داشته باشی. صفر عاشقی و لحظه ی تولدت رو که درک و ثبت کردم به امید فردایی پروانه بارون خوابیدم. بیدار که شدی غرق بوسه ت کردم و با پوشوندن لباس دوراییت که از کلی قبل آرزوی پوشیدنش رو داشتی روزت رو روشن کردم. با شادمانی پوشیدی و تا مهد بدرقه ت کردیم. به خاله ی دم در گفتم که امروز تولدته و با شنیدن تبریک تولدت از زبونش دیدم که چقدر شاد شدی. بهت گفته بودم که به خاله هما هم بگی تواد واقعیت امروزه و تو گفته بودی چون وقتی زودتر از همیشه اومدم دنبالت با شادی گفتی برات آهنگ زدن و پایکوبی کردین. چقدر خوشحال شدم و سپاسگزار قلبی از خاله ی مهربونت. برات یه دفترچه ی خاطرات با کاغذ کادوی دختر توت فرنگی و یه برچسب پرنسسی خریدم و همون هدیه ی به ظاهر ناچیز باعث شد که برای چندمین بار روزت روشن بشه. با شادی برگشتیم خونه تا برای برنامه ی بعد آماده شیم. البته قرار بود بریم پارک که به دلیل جیش سرکار عالی از یه طرف و اشتیاق مفرطت به بازکردن کادوت از طرف دیگه، یه تغییر کوچولو و مدبرانه توی برنامه دادم. توی خونه با شادی به کاغذ کادو و قفل دفتر خاطرات و چسبوندن برچسبا مشغول شدی تا بابا اومد و رفتیم سمت ناهار. شاهانه صرف شد و کلی چسبید. بعدشم رفتیم سمت پارک مادر تا یه دل سیر، تاب و سرسره بازی کنی. چه ساعت خوبی هم بود، خلوت و پر از گرمای دلچسب بعدازظهر پاییزی. اونجا هم به تفریحات مورد علاقه ت پرداختی و ما لذت بردیم. قصد خونه کردیم تا با یه استراحت کوچولو آماده شی برای کلاس ورزش ولی تو استراحت نکردی، مطابق همیشه. توی راه کلاس ورزش هی گفتی که میخواهی بخوابی و منم گفتم بخواب، ما توی ماشین می مونیم تا بابا بره دندونپزشکی و برگرده ولی خوب شد نخوابیدی چون لحظات شاد و مفرحی در پیش بود و حیف بود از دست بره. وارد کلاس که شدیم با یه شعف خاصی به همه اعلام کردم که تولدته و همونجور که خودم در ذهن داشتم شنیدم که پس کو شیرینی و کیک؟! از قبل فکرش رو کرده بودم که وقتی مشغول ورزش میشی منم بزنم بیرون و از قنادی همون نزدیک، شیرینی بخرم و همه رو سورپرایز کنم ولی خب نباید تا اون موقع بروز میدادم تولدته و نقشه م لو رفته بود. این شد که تا کلاست شروع بشه با هم رفتیم بیرون و تو اصرار کردی کیک تولد بخریم. منم به فال نیک گرفتم و شمع خریدم ولی توی راه برگشت نگران از اینکه حالا چه جوری بدون هیچ امکاناتی این کیک رو ببریم و بخوریم! توی کلاس ورزش اما با دیدن اونهمه تمهیدات مثل کارد و ظروف یکبار مصرف و ... بدون برنامه ریزی قبلی لذتی بردم وصف ناپذیر، شوخی شوخی تولد گرفتیم و کام خودمون و همه ی دوستات و حاضرین توی سالن شیرین شد، البته بجز بانوان محترمی که رژیم داشتن! مرسی از خاله های مهربون ورزشی که با روحیه ی شاد ورزشکاریشون همون چند لحظه ای رو که صرف تولدبازی برات کردن کلی به عمرمون افزودن. با کلی انرژی و خاطره ی خوش از کلاس ورزشت، به اتفاق بابایی و همراه با یه بار وسایلی که از قبل توی ماشین گذاشته بودم قصد آتلیه کردیم برای ثبت این روز قشنگ توی چهارگوشه ی یه عکس که تو مخالفت کردی و خواستی بریم سرزمین رویایی که بیشتر تفریح کنی تا اینکه در قید فیگورهای عکاسی وقتت تلف بشه. پذیرفتیم چون روز و البته دیگه شب، شب تو بود. توی سرزمین رویایی هم یه دل سیر بازی کردی، مث پارسال. و البته یه دلیلی که این برنامه رو برات گذاشتیم هم همین بود که تنها چیزی که از تولد پارسالت برات یادگار و موندگار شده بود، همین رفتن به سرزمین رویایی بود که هر وقت از جلوش رد میشدیم یادآوری می کردی. توی راه برگشت به خونه که البته بدون بابا بود به لطف شیرین زبونیات راننده ی آژانس یه جا نگه داشت که امرت رو اطاعت کنم و برم برات یه شاخه گل بخرم. آخه عجیب عشق میکنی واسه خودت گل بخری. این سنتی شده که هر وقت گلفروشی میریم تا واسه کسی گل بخریم یه شاخه گل هم واسه ی خودت انتخاب میکنی و مام میخریم. این عادت قشنگت رو دوست دارم و واسه همینم خودم بهش بال میدم. نزدیک خونه اصرار داشتی که بریم سوپری و چرخ دست بگیری و خرید کنی ولی من علیرغم اینکه توی برنامه هم گنجونده بودمش و بهت نگفته بودم، نای همراهی نداشتم. خودت هم خسته بودی و این از بهونه های خوابت بود. اومدیم خونه و از باقیمانده ی ناهار، شام خوردیم و لالایی پویا گوش کردیم و روز میلادت با یه عالمه خاطره ی خوش رفت که به فرداهای روشن لبخند بزنه.
یادش بخیر، عکساشو در ادامه ببین :