نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

ما هیچ، ما فرزندان

1396/6/3 9:22
نویسنده : مامان فريبا
1,830 بازدید
اشتراک گذاری

این پست از درد دلهای مادرانه ی منه برای تو نیروانا، حکایت دیروزی که خاطره شد، به یاد پر خاطره ترین حادثه ی همچو دیروز روزی، که نیمه ی پیدا شده ی من، روایت مکمل من، بابا حامد عزیز تولد یافت!

و اما حکایت دیروز...

یه همچین مامان بچه ذلیلی ام من! 
فکر کن بیش از یه ماه منتظر باشی که یه جشن عروسی خیلی ویژه بری که توش یگانه دوست همکارت رو که بازنشسته شده و از کشورم رفته بعد از سه سال و اندی ببینی. خیلی سفارشی از هم از طرف عروس و هم داماد دعوت شده باشی و خودتو وعده داده باشی که یه شب پرخاطره با دوستت رقم بزنی؛ اما درست ظهر همون روزی که قراره بری عروسی و توی آرایشگاه نشستی - که بعد از عمری به سر و صورتت صفایی بدی که خیلی هم مامان گرفتاری به نظر نیایی - یهو بهت تلگرام کنن که امشب جشن تولد نوه ی دردانه ی خواهر جانه و بهمین مناسبت همه دعوتن باغ شمعدونیِ خواهرزاده ی عزیز. و بعد تو جواب بدی خب ولی ما برنامه مون از خیلی وقت قبل تر این بوده که بریم عروسی و منم درست همین امروز صبح به دوستم پیام داده م که امشب ۱۰۰% میبینمت و ... و از اون طرف نیروانا جانی بجای بابا پیغوم بده خب مامان یه فکری، من و اهورا میریم تولد، شماها با بابا برین عروسی. و تو هم بری کادو بخری که خب فکر خوبیه نیروانا رو تنهایی میفرستیم تولد. اهورا رو هم راضی میکنیم با خودمون بیاد عروسی، بچه هامونم کمتر باشن توی جشن که فراغ بال بیشتری داشته باشیم؛ اگرچه نیروانا حالا دیگه خودش یه مهره ی کلیدیه توی کمک کردن به ما و نبودش گاهی دردسرامون رو بیشتر میکنه تا کمتر.
بگذریم، کادو خریدن، همان و اهورا هم در جریان قرار گرفتن، همان و کلید کردن که منم تولد میخوام، همان.
القصه دیشبمان اینطور سپری شد که خوش گذرانی و شادمانی بچه هایمان را به خود مبارکمان ارجح بدانیم و آنهمه رویای شیرین که داشتیم بر سر کوزه نهیم. پیغام معذرت میخواهمی روانه ی دل دوستمان کنیم و برای دل خودمان هم دل کباب کنیم که آخر پس تو چی؟ 
ما ولی اینگونه نیستیم که زیاد به خود سخت بگذرانیم، لاجرم آنچه پیش آمده بود را به فال نیک گرفتیم و با شادی بچه هایمان خوش بودیم. تولد حامدمان قرار بود در عروسی مبارک شود، در تولدی دیگر مبارک شد. زهی مبارکش باشد. 

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان مرضیه
27 شهریور 96 9:33
سلام عزیزم همه پست هات عالی بود ما هم بلاخره برگشتیم با کلی پست جدید منتظر دیدارتون هستیم تو وبلاگ دخترم
مامان فريبا
پاسخ
خدای من!!!! مرضیه جون خوبی دوست قدیمی! چه خوشحال شدم اومدم خونه ی دخترت. چقدر گذشته نه!!