نیروانا، از جنس حضور
هجده روزه از هم خداحافظی کردیم. امروز در جواب دوست نازنینم زینب مامان دیانا که ازم پرسید تجربه ی دور بودن اینهمه مدت از تو چه جوریه براش نوشتم:
"باور نمیکنی ولی من هیچ فاصله ای با نیروانا حس نکرده م هنوز و انگار باهامه. صداشو میشنوم تصویرش رو میبینم. فقط آغوششه که حس نکرده م و اونم الان دلتنگش نیستم. روزایی که بعد از یه هفته دوری از سرچشمه بهش میرسیدم همچین که میدیدمش تازه میفهمیدم خدای من چقدر دلم براش تنگ شده و سفت توی بغلم میگرفتمش. حس میکنم الانم همینطور باشه و وقتی ببینمش تازه دردم یادم بیاد. الان بیهوشی مطلقم انگار. باید بهوش بیام تا دردم رو یاد کنم."
امروز این عکست رو با اون زیرنویس زیبا توی کانال مدرسه ی طبیعت دیدم دلم برات پر کشید. "پروازت رو بلند بگیر" همه ی وجود مادر!
او در هر گام، خودباوری، اراده، تمرکز، تعادل، شجاعت و ریسک پذیری اش را رشد می دهد...
@kavikonjnatureschool
پی نوشت:
1-اسم این پست رو با اجازه و به افتخار دوستم زینب جان که مادرانگی رو انگار پیشش شاگردی میکنم شبیه اسم وبلاگ پیشین دخترش که "دیانا، از جنس حضور" بود گذاشتم.
2- این ماه در برنامه ی کتابخوانی گروهی که با مادران عزیز دیگه ای عضوشیم کتاب "مادر و خاطرات پنجاه سال زندگی در ایران" رو خوندیم و با دوستان در موردش به گفتگو و تبادل نظر پرداختیم. جمله ی "پروازت را بلند بگیر" توصیه ی مادر فرهیخته ی یک قرن پیشه به فرزندانش که عجیب برانگیزاننده یافتمش.