نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

درس معلم ار بوَد ...

1396/2/12 8:07
نویسنده : مامان فريبا
2,009 بازدید
اشتراک گذاری

یاد پارسال پیرارسالا بخیر که از اول اردیبهشت هیجان اینو داشتم که واسه خاله های مهدت چی بخرم کادو ببری. و هر سال هم بازم هیچی مناسب تر از شال به ذهنم نمیرسید. علیرغم گرفتاریام با چه وسواسی برای خاله ها شال انتخاب میکردم و هی سعی میکردم چهره شون رو توی ذهنم مجسم کنم که آیا به هر کدوم میاد، نمیاد، به حال و هواش میخوره، نمیخوره و با کلی عشق بسته بندی میکردیم که روز معلم ببری برای خاله های نازنین مهدکودک. و هر بار هم چقدر انرژی و محبت دریافت میکردیم از اینکه چقدر قشنگ بودن و دلخواه و مورد پسند و چقدر من خوشحال میشدم از اینکه سلیقه م رو دوست داشته ن. اصلن حس وظیفه نمیکردم برای خرید، فقط روز معلم رو بهترین زمان میدونستم که یه قدرشناسی با عمق زیاد و خب در ظاهر خیلی ناچیز از همه ی لطف و محبتی که بهت داشتن نشون بدم. 

امسال اما تازه دیشب یادم افتاده که ای دل غافل واسه معلمتون کادو نگرفتم و حالام که سرچشمه م چه جوری بگیرم و ... که زنگ زدم بابا حامد که هم روز معلم رو بهش تبریک بگم و هم بگم واسه خانوم معلمت چه کنیم. چیزی که شنیدم دردناک بود ولی با خلقیاتی که از معلمتون سراغ دارم اصلا دور از ذهن نبود. 

بابایی تعریف کرد که تو براش گفتی خانوم معلمتون سر کلاس پرسیده خب بچه ها چی میخواهین برام کادو بیارین روز معلم!!!! گلسا گفته خانوم شال! و خانوم معلم عزیز در اومده که من شال میخوام چیکار، لازم ندارم. یکی دیگه گفته ظرف، باز جواب شنیدین که من ظرف میخوام چیکار، کلی تو خونه دارم. و در آخر جان کلام اینطور به گوش مخاطبان طفل معصوم رسونده شده که برام سکه ی طلا و نقره بیارین!!! 

وقتی با خودتم صحبت کردم با یه حس انزجاری داستان رو برام گفتی.

گیج و منگ شدم. پس بی دلیل نبود که برای روز معلمِ به این مهمی، خانوم معلمتون از ذهنم پریده بود. نمیدونم برای کی و چی متأسف باشم، برای معلمتون، خودم، تو، جامعه م، نسلمون، نسلتون...؟ نمیدونم چه حکمتی بود که خاطره سازترین معلم در طول عمرت، معلم کلاس اولت، این فرهنگ و اخلاق رو داشته باشه. خیلی تلخه که تمثیل شیخ اجل سعدی رو خود این معلم برای همیشه برات یادآوری کنه که ادب از که آموختی. حالا چقدر بیشتر خوشحالم که سه سال مهد رفتی و این اولین تعریفت از یه آموزگار نیست. چقدر میخوام بنویسم ولی دردم رو بیشتر میکنه، سکوت میکنم. واقعاً نمیدونم به کجا داریم میریم. 

بزن باران ...

پسندها (3)

نظرات (4)

مامان ويهان جون
12 اردیبهشت 96 8:41
سلام مامان فريباي عزيز راستش با خوندن اين پست خنديدم واقعاً اين حركات معلمشون خنده داره همونطوري كه خودت اذعان داشتي دور از تصور نبود كه همچين خواسته اي داشته باشه... همون بهتر كه از ذهنتون پريده بود و بهش فك نكرده بودين دليلي نداره خواسته معلمشون عملي بشه يني همون كاري كه از نظر خودتون بهترينه و صلاح ميدونيد با همفكري نيرواناجان بايد انجام بشه
مامان فريبا
پاسخ
میدونی عزیزم اصلا نمیدونم باید خنده کنم یا اشک بریزم. اصلا مادون حد تصورمه که یه انسان با چنین جایگاهی که همه میدونیم چقدر والاست اینقدر شأن پایینی برای خودش قایل باشه. همه ش یاد این جمله میفتم که "اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید"
هانیل
12 اردیبهشت 96 13:04
واااااای باورم نمیشه این دیگه چجوری معلمیه یادمه یه بار دیگه هم در مورد معلم نیروانا جون نوشته بودین که چه چقدرم عجیبه این آدم. .....
مامان فريبا
پاسخ
هانیل عزیزم, غیرقابل تصور و باور منه ولی هست متأسفانه, فقط کاش این نمونه ها فقط هم ایشون باشن و تکرارناپذیر و نادر
محجوب بانو
15 اردیبهشت 96 18:33
وااااسش کوووووفت ببررررن بهتررررره چقدر معلمه بی شخصیتییییی بوده واقعا عصبی شدممممم
مامان فريبا
پاسخ
خودتون رو زیاد عصبانی نکنین محجوب بانوی عزیز. با الفاظ نازیبا زیاد موافق نیستم و فقط به حفظ امانت نظرتون رو گذاشتم. منم واقعا توی فکرم و هنوز چیزی برای هدیه نتونستم حضورشون ببرم. ولی مطمأناً راه خوبی یافت میشه. ممنونم از همدردی تون