نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

رنگ دنیای تو

1395/7/19 8:53
نویسنده : مامان فريبا
3,909 بازدید
اشتراک گذاری

توی سرویس مهدکودکتون یه کفشدوزکی یافته بودین و بعد از اینکه با بچه ها و آقای راننده کلی باهاش ماجرا داشتین آورده بودیش خونه ازش نگهداری کنی تا بزرگ بشه؛ نمیدونم چه توقعی داشتی که کفشدوزکت اندازه ی بچه گربه بشه مثلا.

در هر صورت گم شد و کلی غصه دارت کرد.

فرداش تو خونه دیدم یه موجودی روی بالش داره تندتند میره سریع گرفتمش انداختمش توی جعبه که تو رو سورپرایز کنم. 

ظهر که از مدرسه اومدی زدی به گریه که کفشدوزکت رو میخواهی, منم جعبه رو رو کردم با این امید که در نرفته باشه. نگاش کردی و باز حالت نزار شد, گفتم چی شد, گفتی مامان این که سوسکه! یعنی اینقدر دچار توهم فانتزی شده بودم بجای کفشدوزک گرفته بودمش!؟ البته کفشدوزکه خاکستری بود ولی این موجود متفاوت که سوسک هم نبود کلی ازش بزرگتر بود. باز زدی به گریه که میخواستم کفشدوزکم رو بزرگ کنم. با بابا گفتیم خب اینو بزرگ کن. بناچار پذیرفتی.

عصرش در حال چرت و همزمان شیردهی به مزدا میدیدم داری با عروسکات بازی میکنی. اومدی بهم سر زدی و گفتی مامان سوسکه رو کردم حیوون خونگی موشم!(منظورت یکی از عروسکات بود)

گفتم به به چه قشنگ!

بعدش باز اومدی گفتی سوسکمم گم شد! 

یه کم بعدترش داشتی تی وی میدیدی گفتی مامان داشتم فکر میکردم که کاش سوسکه و کفشدوزکه همدیگه رو پیدا کنن با هم دوست بشن! فکر کن کفشدوزکه میگه من صاحبم نیرواناست, سوسکه هم میگه, به چه جالب منم صاحبم نیرواناست...

چه دنیای قشنگی داری دخترکم!

پسندها (5)

نظرات (0)