نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

بهار بمان شکوفه ی پاییزی

1395/6/31 7:25
نویسنده : مامان فريبا
6,484 بازدید
اشتراک گذاری

کلی برات نوشته بودم پرید!

حالا دارم اول نت برمیدارم بعد یه جا کپی کنم اینجا. تا اونموقع میترسم دیر بشه ثبت این لحظه ها.

فعلا این عکس نازنین باشه تا حال این لحظه هام رو ثبت بزنم.

دسته جمعی بردیمت گذاشتیمت سر درخت شکوفه جونم.

همه ی زیبایی امروزت یه طرف, اینکه رفتیم در خونه مامان بزرگی برات قرآن بگیره از زیرش رد بشی یه طرف. با اشک شوق بدرقه ت کرد و شیرینی. بعدشم گفت من که نیستم دانشگاه رفتنت رو ببینم...

توی ماشین میگفتی مامان بزرگی اشکش دراومد, منم گفتم آره خب خیلی بزرگ شدی یهو, اونم توی این لباست.

وقتی رسیدیم با یه ماشین که اونم یه شکوفه توش بود و مامان باباش همزمان پارک کردیم و به سمتشون رفتیم و سلام کردیم. فاطمه اسم همکلاسیت بود. عکس گرفتین و وارد مدرسه شدیم. چون قرار بود جشن اصلیتون شنبه باشه کادر مدرسه خیلی آمادگی نداشتن و هنوز داشتن تزیین میکردن. اهورام دور و برشون میپلکید. مزدا توی بغلم خواب بود و تو منتظر هلیا دوست مهدکودکت که اونم مهرآیین ثبت نام کرده. 

با اومدنش لبات خندون شد و دلت گرم. از زیر قران رد شدین و سر کلاس نشستین و ما پدر مادرام دور و برتون توی کلاس و حیاط. آشنایی های اولیه صورت گرفت, هدیه ی اول سال و کتابای درسی تون رو گرفتین و توصیه های لازم برای ما و شما بچه ها داده شد.

هنوز دلمشغولم که آیا بهترین انتخاب رو برات کرده م در مورد مدرسه؟ 

 و آیا واقعا چه انتظاری از مدرسه ت دارم, دلم میخواد چی بهت یاد بدن؟ 

 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

محبوبه مامان الینا
3 مهر 95 10:35
ایشالا موفق باشه نیروانای عزیزمون موهاشم خیلی بهش میاد
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم محبوبه ی عزیزم. همینطور برای الینای گلم
مامان زينب
3 مهر 95 14:52
فريبا جونم دلم براتون يه ذره شده عزيز دلم. ديشب خوابت و ميديدم. مثل اون روزا با نيروانا اومده بودين پيشمون و خوش مي گذرونديم. كاش دوباره تكرار ميشد اون لحظات. كاش بيشتر ميديديمتون. كلاس اولي شدن نيرواناي نازنينم هم مبارك اشه فريبا جونم. از طرف من غرق بوسه ش كن. اهوراي شيرينم و مزداي كوچولوي بانمكم رو هم ببوس. مواظب خودت خيلي خيلي باش. دوستون داريم و به اميد ديدار زود زود زود
مامان فريبا
پاسخ
سلاااااام زینب عزیزم, آخ نگو که منم خیلی دلتنگ اون روزام و دوست دارم یه تکراری براش باشه. کاش خوابت تعبیر بشه عزیزم. به امید دیدارتونیم. نیروانا خاله ی زینب عزیزش رو فراوان میبوسه, مرسی از تبریکت. برای آناهیتای گلم هم مبارک باشه. از طرف من ببوسش. منم میبوسمت زینبم.
sheyda
4 مهر 95 14:54
چه خوبه که هنوزم میشه قایمکی بیام و مادرانه هاتون رو بخونم هزارماشا... تو این لباس خانوم شده این گنجشک کوچولو دنیای مجازی با همه ی بدیاش گاهی خیلی خوبه... همین که من این سر دنیا وقتی دلم گرفته دنیای بکر شکوفه هایی مثل نیروانا جون لبخند به لبم میاره کلی حرفه... انشا... مایه غرورتون بشه مامان بابات بشی زیبا......
مامان فريبا
پاسخ
چه خوبه که هستی شیدای عزیزم. چه خوبه که من و دخترم رو میخونی. مایه ی افتخار و غرور من تو هستی که با خوندن نیای دخترکم دلت وا میشه و لبخند میزنی. الهی همیشه شاد باشی دوست جوانم.
ناشناس
14 فروردین 00 12:01
سلام خاله من دوست کلاس اول نیروانا جون هستم اميدوارم حالتون خوب باشه لطفا شماره تون بدین دلم برای نیروانا جون خیلی تنگ شده💔💔💔