ماه نشان
دخترم, سنگ صبور این روزای من! ندیم کمک دست مامان! چقدر از نوشتن برات عقب مونده م. میبخشیم میدونم. رسیدگی به امور دو تا داداش کوچولوی سراپا نیاز و وابستگی, پرداختنم به امور تو رو خیلی کم کرده ولی از محبت و عشقم بهت ذره ای نکاسته.
ممنونم که بهم یاری میرسونی, یا اهورا رو سرگرم میکنی جیغ و هوار نکنه مزدا رو بیدار کنه, یا گهواره و نی نی لای لای مزدا رو تکون میدی خوابش آروم بمونه, یا تو آشپزخونه میپلکی ببینی چطور میتونی هم اشتیاق خودت به ساختن و درهم آمیختن رو پوشش بدی هم احتمالا باری از دوش من برداری. علاقه ی زیادت به آشپزی و ترکیب مواد مختلف برای رسیدن به اشکال و طعم های جدید غذایی با خرید کتاب آشپزی فیلیکس و گرفتن یه هدیه ی کلاه سرآشپز بهمراه اون پر رنگ تر شده و البته دیدن برنامه های مختلف تی وی که توش همه مشغول خوردن یا پخت و پز هستن اشتها و اشتیاقت رو تحریک میکنه بیشتر دست بکار شی. خلاصه اینکه توی گیر و دار بچه داری و دستپاچگیم برای روزمرگی های آشپزخونه تو وروجکم هی نخود آش میشی, فلان چیز رو درست کنم,...
حق داری طفلکم, حق داری. روزای تابستون بلنده و تو هم مجبوری یه جوری برای خودت سرگرمی درست کنی. این تابستون هیچ کلاس و برنامه ای برات نذاشتیم و از این بابت نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت. تنها دلخوشیات دوچرخه سواری با بابا آخرای شبه و گه گداریی هم پارک یا خونه ی دوستات موندن. تابستونم به نیمه رسیده و من نگرانم که این ایام طلایی عمرت به زیبایی برات خاطره نشه. من مامان همیشه نگرانی هستم, اما تو اینگونه مباش و بی پروا و رها کودکی کن.
روزت مبارک یگانه ی من!