تب یادگار
اولین تبخال عمرت این هفته ای که گذشت و پر از تب بودی گوشه ی لبت نشست. یه هفته ی تمام خوابیدی و بیحال بودی. این هفته بیشتر از هر وقت دیگه ای تا بهت میرسیدم میشنیدم که "مامان خیلی دوستت دارم" و کلی پروازم میداد روی ابرا.
امیدوارم همه ی ناخوشیای زندگیت گذرا باشه عزیزم و هر چه کمتر و کمتر.
خواستم از صورت قشنگت با تبخال عکس بگیرم اجازه ندادی و گفتی "اه, حتما میخوایی بذاری تو وگلابم."
دوست نداری چیزایی که به نظرت نازیباست رو ثبت کنم اما من ایمان دارم وقتی بزرگ شدی همه شون برات دلپذیر و خوشایند خواهد بود دلبرک جان.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی