سرو خرامان مني اي رونق بستان من
در آخرین روز اَمرداد، ماه جاودانگي و بی مرگی، ديروز، ثمره ی یک سال تلاش خودت و اعتمادم به توان تو و نتيجه بخش بودن آموزشت رو برام به نمایش گذاشتی عزیزم. ساعتهاي پي در پي و بي اينكه از سوي من هيچ اصرار يا تمنايي باشه.
چنان نسیم، بسان موجهای آرام اقیانوس، نرم و موزون خراميدي و دل بردي و من چشم دوختم به تماشاي رقص پَر گونه ات، سبك و رؤيايي با آهنگ حاصل عمر همايون شجريان و كلاسيك ها و فولكلورهايي كه توي گوشيم هست و نميدونم كجاييه ولي انگار قرنها در روح تو دميده شده كه اينگونه هماهنگ با موج اندام تو مي نمود.
بیشتر حیرتم از این بود که تمرینِ با ریتم راه رفتنِ کلاس موسیقی رو با حرکات باله تلفیق کرده بودی و انگار خودت طرح رقصت رو شکل داده بودی.
دوربين و تصويري در كار نبود و فقط دو چشم مشتاق و متحير من بود و خراميدن زيباي تو. براي همين اين جمله ها رو نوشتم كه هر بار با خوندنشون عصر باشكوهي رو كه ديروز برام آفريدي دوباره تجسم كنم. اميدوارم اين كلمات به قدر ذره اي قدرت به تصوير كشيدن اونهمه ناز تو رو داشته باشن.
جزء جزء وجود نازنين و بي نظيرت جاودانه باد بالرين كوچك من!