یه فصل تازه
برای تو که حداقل هفته ای دو سه بار سنت رو ازم میپرسی تا ببینی چقدر بزرگتر شدی می نویسم عزیزم. امروز چهار سال و هشت ماهه ای نیروانا!
حال و هوای این روزای ما حال و هوای لاک پشت و حلزونه. با این تفاوت که خونه مون رو بدوش می کشیم تا یه سمت دیگه پیاده ش کنیم. این دومین اسباب کشی ای هست که تجربه میکنی و می کنیم دخترم و برای اهورای کوچولو که هنوز پا به این دنیا نذاشته، اولینه. من دَرسای شیرینی از این همه سختی گرفته م که دلم میخواد تو و داداشی هم بهشون برسین. میدونی لذت اسباب کشی اینه که یه دور، همه ی ریز و درشت زندگیت رو مرور میکنی و دستت میاد به چیا الکی تعلق داری در حالیکه به هیچ کارِت نمیان، چیا رو داشتی و اصلاً نمیدونستی، چیا رو میتونی نداشته باشی و همچنان آسوده و راحت زندگی کنی و چیا رو میتونی با یه نوع کاربردی ترش جایگزین کنی. از طرف دیگه این تنوع اساسی که توی محل زندگیت بوجود میاد کلی توی تغییر و تحول حال و هوای روانت اثر داره. همه جا رو با ذوق برق میندازی و چیدمان میکنی به این امید که فصل جدید زندگیت توی خونه ی جدید هم به شادی و آرامش و عشق رقم بخوره. اسباب کشی یه تمرین بزرگِ دل کندن و دل بستن توأمه از نگاه من. چیزی که تا بحال خیلی ازش می ترسیدم ولی مث همه ی سختیای زندگی از وقتی داخل ماجراش افتاده م میبینم اونقدرام هولناک نبوده. هرچند گاهی سختیا و خستگیاش باعث شده باهات تندخویی کنم و از کنترل خارج بشم. این قسمتای نازیباش رو لطفاً از ذهنت پاک کن و اجازه بده وجدان درد من با بخشش تو آروم بگیره عزیزم.
از حال و هوای تو بگم که این روزا هر وقت شاد و پر انرژی هستی، با عشق من و داداشی رو بغل میکنی، ناز و نوازش میکنی، میبوسی و دلم رو لبریز شادی میکنی و امان از وقتی که خسته و عصبانی و کلافه ای، اونوقت نه من رو دوست داری نه داداشی رو. خیلی دوست داری واسه اهورا کادو بخری و محبتش رو جبران کنی ولی ما هنوز نرسیدیم ببریمت واسه این امر مهم. دیشب که با خاله شهلا رفته بودی پارک یه کفشدوزک زنده پیدا کرده بودی و به عنوان کادو واسه داداش در نظر گرفته بودیش. قربون دنیای قشنگ کودکیت.
از نقاشیات بگم که خیلی متحول شده ن. سوژه های نقاشیت به خونه و باغ و جنگل و منظره های طبیعی تغییر کرده در حالیکه یه دخترک زیبا و خورشید و آسمون همیشه توشون هویداست. آسمون زندگیت همیشه خورشیدی باد دخترک زیبام!
پنجاه و شش ماهگیت درخشان!