نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

به شكوفه ها،‌ به باران، برسان سلام ما را

1393/4/17 7:34
نویسنده : مامان فريبا
4,779 بازدید
اشتراک گذاری

هرگز اولين نگاهش يادم نميره. توي زندگي آدم فقط بعضي از اولين نگاهها هستن كه تا هميشه يه گوشه ي ذهن آدم ستاره ميشن و همينكه بخواي يادت بياد كه صاحب اون نگاه چقدر برات عزيز و مهم بوده و هست شروع به چشمك زدن مي كنن.

كلاس فرزندپروري رو با هزار اميد و آرزوي قشنگ براي باز شدن راهي تازه به سوي رشد دادن و پرورش هر چه بهتر تو نيرواناي عزيزم ثبت نام كرده بوديم؛ زمستان سال 90. و اولين جلسه اش من رو با نگاه خندان و روشني روبرو ساخت كه ... .

حكايت الان من حكايت اين قسمت شازده كوچولوست:

"هميشه وقتي آدم گذاشت اهليش كنن ناخودآگاه اين احتمال رو به خودش داده كه اشكش سرازير بشه."

يادمه چون استادِ كلاسمون بود و من هميشه سعي ميكنم عليرغم افزايش رابطه ها و برقراري صميميت ها جايگاه و احترام طرف رو نگه دارم، تا مدتها روم نميشد "تو" خطابش كنم و فعلهايي كه براش به كار مي بردم از نوع فعل جمع بود. ولي اينقدر دوستيمون عميق شد كه به رابطه ي استاد و شاگرديمون برتري يافت اگرچه هرگز حقي رو كه به عنوان نشان دهنده ي راه بر گردنم داره از ياد نمي برم. چه لحظه هاي عزيزي كه تا من اراده كردم صرف من كرده تا گره از كارم باز كنه.

شخصيت جالب و دوست داشتنيش و علاقه ي مفرط و زبانزدش به فرمانرواييِ مقتدرانه در قلمرو آشپزخانه و در عرصه ي پخت و پز، باعث ميشد هميشه نقل محافلمون باشه. و چقدر عشق به تك تك كاراش تزريق بود. 

 چه شيرين بود وقتي كه فهميديم به عظمت يك معجزه دوباره به ما هديه شده، بعد از تصادف سختي كه دم دماي عيد نوروز سر راه زندگيش ترمز كرد.

ميدوني چرا دارم اين فعل ها رو گذشته به كار مي برم نيروانا!؟ 

چون خاله سمانه و عسلش دارن مث نسيم شمال از كوير ما رخت مي بندن تا نزديكاي خطه ي سبز زادگاهش. دارن ميرن تهران زندگي كنن.

نميدونم چي شد كه سازمان ما وجود گرانبهاي يه مشاورِ فهيم خانواده رو قدر ندونست و به سرمايه هاي انساني خودش و لزوم تأمين آسايش و آرامش روح و روان اونها در كنار كسي كه متخصص اين امر باشه و با تمامِ‌ دلسوزي، سنگ صبور و راهنماي زندگيشون، كم محلي كرد. اونقدر كم محلي كرد و حضورش رو كمرنگ كه همه ي عشق به كارش رو بوسيد و براي نجات لحظه هاي كودكي عسلش حاضر شد كنارش بذاره و كوچ كنه. هر چند شك ندارم نسيمي كه من مي شناسم جانبخشي ش رو قطعاً در گوشه اي ديگه از سر مي گيره.

هر چي كه هست اينا رو نوشتم كه يادت باشه يه جاي دنيا يه خاله ي مهربوني داري كه عسل شيريني داره و هر دوتاشون سهم بسيار بزرگي توي شيريني لحظه هامون داشته ن و دارن. يادت باشه كه قدر دوستها و دوستيهات رو بدوني، از پس روزها و فاصله ها. يادت باشه كه هميشه نسبت به اونايي كه اهلي كردي و اهليت كردن مسئولي.

براي سمانه خيلي خوشحالم و براي عسلش خوشحال تر، هر چند بند بند وجودم فرياد ميزنه:

مجال بي رحمانه اندك بود

و واقعه سخت نامنتظر

از بهار حظ تماشايي نچشيديم

كه قفس

باغ را پژمرده مي كند.

...

و باز ماجراي اهليت و اشك و رژه ي خاطراته كه مجال بيش نوشتن نميده.

سمانه ي عزيزم چيزي به جز كلمات ندارم كه تقديمت كنم، كلماتي كه هيچ ارزشي ندارن جز اينكه به ياد و نام تو متبرك شده ن و عشق عميقي كه بينمون هميشه جاريه.

تو و دوستي خدا را ...

پسندها (11)

نظرات (7)

الهه
17 تیر 93 13:29
آخی... چقدر بد که دوست عزیز رو ازش دور میشین ولی دلهاتون به هم نزدیکه مگه نه؟ الهی هرجا هستن شاد باشن و خوشبخت. کنار عسل دوست داشتنی و زیباشون
مامان فريبا
پاسخ
حيف سمانه است واقعاً الهه جون. اينجور آدماي فرشته اي كه وجودشون به زندگي معنا ميبخشه هميشه جاشون خالي ميمونه الهي كه هميشه دلش شاد باشه. دل همه ي دوستانم
مامان عسل
17 تیر 93 14:19
فريباي گلم . نمي خواستم گريه كنم براي رفتنم . ولي حجم چيزهايي كه اينجا جا مي ذارم نمي ذاره . خنده هاي زينب ، آرامش نجمه و شاعرانه هاي تو رو چه كنم ؟؟؟؟ بدون اينها دنياي دوستانه من خاليه خاليه . هر جاي اين دنيا باشم دلم براي شما مي تپه . چون منم اهلي شمام .
مامان فريبا
پاسخ
سمانه ي من، موطن تو هميشه در قلب ماهاست عزيز مهربونم. تو هيچگاه از كنج دلامون جم نميخوري. بره ات رو دارم. اون پوزه بنده واسه بره هه رو هم دارم ... تو صاحب هزار كرور ستاره ميشي، من صاحب هزار كرور فواره ...
مامان ایلیا
21 تیر 93 23:34
اخی درسته دوری سخته درک میکنم چون منم از خواهرم دورم خانمی امیدوارم این خاله مهربون و این مامانی مهربون هر کجا دنیا که باشن چه دور چه نزدیک سالم و سلامت باشن و برای هر دوی شما ارزوی موفقیت میکنم
مامان فريبا
پاسخ
قربون همراهيت عزيزم. مرسي كه درك ميكني. ميبوسمت. هميشه شاد باشي
جیران بخشنده
22 تیر 93 11:35
واااااااای خیلی سخته از کسی که دوستش داری دور باشی خاله جونم جنسیت نی نی جون مشخص نشد
مامان فريبا
پاسخ
همينطوره كه ميگي جيران عزيزم. هنوز نه ولي كم كم داريم بهش نزديك ميشيم عزيزم. فداي محبتت
مامانی
23 تیر 93 13:45
مثل همیشه خیلی قشنگ نوشتی دور شدن از کسایی که کلی باهاشون خاطره داری همیشه سخته مخصوصا که اون آدم ، خاص هم باشه ان شاالله که خدا برای سمانه ی عزیز و عسلش بهترین ها رو بخواد و این دور شدن مسافتی دلاتون رو حتی خیلی نزدیک تر به هم کنه
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم عزیزدلم. خدا همه ی عزیزانمون رو محکم توی دستای خودش نگه داره. دوستت دارم دوست جون
مامان ساينا و سبا
29 تیر 93 8:52
چقدر بد....خيلي ناراحت شدم که همکار به اين خوبي را قراره از دست بديم...با اينکه رابطه من و خانم م. فقط در حد استاد و شاگردي بود ولي صميمانه دوستش داشتم ...کلاس فرزندپروري را هرگز فراموش نخواهم کردحتي تو يکي از پستهام هم از ايشون ياد کردم سمانه خانوم هر کجا ميروي خداوند پشت و پناهت و اميدوارم که عسل نازنينم هم هميشه موفق باشه .
مامان فريبا
پاسخ
حيف و تأسف بسيار داره واقعاً . حيف كه خيلي چيزا براي خيلي سازمانها بي ارزشه. و از همه بي ارزش تر نيرو و منابع انساني و آرامش اوناست. ممنون از نظر خوبت و همدليت عزيزم