به شكوفه ها، به باران، برسان سلام ما را
هرگز اولين نگاهش يادم نميره. توي زندگي آدم فقط بعضي از اولين نگاهها هستن كه تا هميشه يه گوشه ي ذهن آدم ستاره ميشن و همينكه بخواي يادت بياد كه صاحب اون نگاه چقدر برات عزيز و مهم بوده و هست شروع به چشمك زدن مي كنن.
كلاس فرزندپروري رو با هزار اميد و آرزوي قشنگ براي باز شدن راهي تازه به سوي رشد دادن و پرورش هر چه بهتر تو نيرواناي عزيزم ثبت نام كرده بوديم؛ زمستان سال 90. و اولين جلسه اش من رو با نگاه خندان و روشني روبرو ساخت كه ... .
حكايت الان من حكايت اين قسمت شازده كوچولوست:
"هميشه وقتي آدم گذاشت اهليش كنن ناخودآگاه اين احتمال رو به خودش داده كه اشكش سرازير بشه."
يادمه چون استادِ كلاسمون بود و من هميشه سعي ميكنم عليرغم افزايش رابطه ها و برقراري صميميت ها جايگاه و احترام طرف رو نگه دارم، تا مدتها روم نميشد "تو" خطابش كنم و فعلهايي كه براش به كار مي بردم از نوع فعل جمع بود. ولي اينقدر دوستيمون عميق شد كه به رابطه ي استاد و شاگرديمون برتري يافت اگرچه هرگز حقي رو كه به عنوان نشان دهنده ي راه بر گردنم داره از ياد نمي برم. چه لحظه هاي عزيزي كه تا من اراده كردم صرف من كرده تا گره از كارم باز كنه.
شخصيت جالب و دوست داشتنيش و علاقه ي مفرط و زبانزدش به فرمانرواييِ مقتدرانه در قلمرو آشپزخانه و در عرصه ي پخت و پز، باعث ميشد هميشه نقل محافلمون باشه. و چقدر عشق به تك تك كاراش تزريق بود.
چه شيرين بود وقتي كه فهميديم به عظمت يك معجزه دوباره به ما هديه شده، بعد از تصادف سختي كه دم دماي عيد نوروز سر راه زندگيش ترمز كرد.
ميدوني چرا دارم اين فعل ها رو گذشته به كار مي برم نيروانا!؟
چون خاله سمانه و عسلش دارن مث نسيم شمال از كوير ما رخت مي بندن تا نزديكاي خطه ي سبز زادگاهش. دارن ميرن تهران زندگي كنن.
نميدونم چي شد كه سازمان ما وجود گرانبهاي يه مشاورِ فهيم خانواده رو قدر ندونست و به سرمايه هاي انساني خودش و لزوم تأمين آسايش و آرامش روح و روان اونها در كنار كسي كه متخصص اين امر باشه و با تمامِ دلسوزي، سنگ صبور و راهنماي زندگيشون، كم محلي كرد. اونقدر كم محلي كرد و حضورش رو كمرنگ كه همه ي عشق به كارش رو بوسيد و براي نجات لحظه هاي كودكي عسلش حاضر شد كنارش بذاره و كوچ كنه. هر چند شك ندارم نسيمي كه من مي شناسم جانبخشي ش رو قطعاً در گوشه اي ديگه از سر مي گيره.
هر چي كه هست اينا رو نوشتم كه يادت باشه يه جاي دنيا يه خاله ي مهربوني داري كه عسل شيريني داره و هر دوتاشون سهم بسيار بزرگي توي شيريني لحظه هامون داشته ن و دارن. يادت باشه كه قدر دوستها و دوستيهات رو بدوني، از پس روزها و فاصله ها. يادت باشه كه هميشه نسبت به اونايي كه اهلي كردي و اهليت كردن مسئولي.
براي سمانه خيلي خوشحالم و براي عسلش خوشحال تر، هر چند بند بند وجودم فرياد ميزنه:
مجال بي رحمانه اندك بود
و واقعه سخت نامنتظر
از بهار حظ تماشايي نچشيديم
كه قفس
باغ را پژمرده مي كند.
...
و باز ماجراي اهليت و اشك و رژه ي خاطراته كه مجال بيش نوشتن نميده.
سمانه ي عزيزم چيزي به جز كلمات ندارم كه تقديمت كنم، كلماتي كه هيچ ارزشي ندارن جز اينكه به ياد و نام تو متبرك شده ن و عشق عميقي كه بينمون هميشه جاريه.
تو و دوستي خدا را ...