نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

نوروزنامه

1393/1/6 10:10
نویسنده : مامان فريبا
5,898 بازدید
اشتراک گذاری

 

از زمانی که خودم رو شناخته م یادم نمیاد هیچ سالی مث امسال از روزای پایانی سال لذت برده باشم. همیشه در استرس و هیجان و با یه عالمه خستگی به پیشواز بهار و عید می رفتم. امسال به یمن حضور سبزت که حالا دیگه مناسبتا و روزا رو درک میکنه و برای دل کوچیکت که دلم میخواست همه ی آیین های پیشوازی بهار رو با آرامش و شادی درک کنه تلاش کردم که کارای اضافه و غیرضروری رو حذف کنم و در عوض بذارم به تو و خودم حسابی خوش بگذره. همین شد که دو روز آخر سال رو مرخصی گرفتم و به اتفاق تو زدیم به خیابون گردی و پارک و خریدای خوشمزه ی شب عید. کمک کردن به مامان بزرگی و آقاجون توی باقیمونده ی مراسم خانه تکانی و تهیه کردن جزء به جزء اقلام سفره ی هفت سین. یه شب که با تو رفته بودیم شهر فرهنگ برای خرید هدایای نوروزی، یه سی دی گذاشته بود که بعد فهمیدم اسمش هفت سینه. اینقدر اون فضا برام طرب انگیز بود که دو تا از اون سی دی رو خریدم واسه گوشنوازی خودمون و عیدی به عزیزای دور از وطن. دیگه توی ماشین و خونه گوشش میکردیم و بیشتر از پیش توی حال و هوای عید قرار می گرفتیم.

چون دلم می خواست سال تحویل رو خونه ی مامان بزرگی و آقاجون باشیم، دو روز مونده به سال تحویل، سفره ی هفت سین رو کمابیش چیدمان کردم و خلاصه حسابیِ حسابی از پایان زمستان که بسیار رنگ و بوی بهاری گرفته بود تا این روزای بهار که سرمای زمستون رو بیاد میاره!  لذت بردیم. دو قدم مونده به دور هزار و سیصد و نود و سوم، توی حیاط و لابی خونه چرخ زدیم و با سفره هفت سین مجتمعمون و درختای تازه جوونه زده و دخترای همسایه، دوستای تو، عکس گرفتیم.

سفره ی هفت سین مامان بزرگی رو با کمک تو چیدم و بازم لذت بردیم. اما سرِ سال تحویل، سیل مدام زنگهای تلفن و موبایل در مسابقه ی ابلاغ تبریکات نوروزی به مامان و آقاجون! تمرکزمون رو برای درک عظمت لحظه ها و هیجان همیشه ای که داشتم ازم گرفت و امسال برای اولین بار لحظه ی آغاز سال گریه م نگرفت و اشک نریختم! شایدم هیچ غم پنهانی توی دلم نبود که بخواد توی انفجارِ شادی، خودش رو از دلم بریزه بیرون و راحتم کنه. شایدم خسته نبودم، شایدم چون کانال تلویزیونی اونی نبود که بچگیام آغاز سال جدید رو اعلام می کرد نوستالژی کودکیام به سراغم نیومد. شایدم گریه و نق زدنای تو و چرای بزرگی که از نیومدن حاجی فیروز به خونه توی ذهن کوچولوت نقش بسته بود باعثش شده بود. هر چی که بود سال 92 رو تحویل دادیم و 93 رو از خدای مهربون هدیه گرفتیم. سپاسِ رحمتش که دیدن یک بهار زیبای دیگه رو مهمونمون کرد، هر چند تا همین لحظه هنوز شکوفه ی بهاری ندیدیم! یادش بخیر سالهای پیش که حیاط سرچشمه پر بود از درختای میوه، با اینکه هوا سرد بود همین که اواخر اسفند یکی دو روز هوا گرم میشد شکوفه ها از دل درخت میپریدن بیرون و مخصوصاً شکوفه های بیدمشک پشت خونه که سر نزده به دست این و اون چیده میشدن به رسالت خوشبوکنندگی! بهار رو نوید میدادن. امسال به دلیل کاری که طبق معمولِ این چند سال، یهویی شب عید دامن بابایی رو می گیره هنوز عیددیدنیِ چندانی نرفتیم و تنها مسیری که پیمودیم بین خونه ی خودمون و آقاجون بوده. خیلی دلم میخواد یه کم از شهر خارج بشیم و تا شکوفه ها تموم نشده ببینمشون هر چند امیدی ندارم بارون بهاری که از پیش از عید تا همین حالا در کار باریدن و برپاکردن غوغای عاشقانه توی دلهاست گوشواره ای واسه درختا گذاشته باشه. خیلی دلم میخواد بابونه های زرد کنار جاده رو ببینم و بیشتر بهار رو باور کنم.

یه چیز دیگه هم هست و اون اینکه امسال اومدن خاله مهدیه از اون دور دورا رنگ و بوی عیدمون رو عوض کرده و هنوز هم امیدوارم بتونیم با دیدن عزیزانمون، مادرجون و باباجان و عمو حمید و خاله رویا عیدمون رو رنگی تر و رنگی تر کنیم.

این شعر رو پایان یه سالی (شیش سال پیش) واسه دایی حسین و خونواده ش که خیلی ازمون دورن گفته بودم، بعد از یه چتِ پراحساس، و حالا تقدیمش میکنم به تو و همه ی اونایی که دلم میخواد با دیدنشون بهارم بهار بشه:

بي مدد وب كم ¹ نمي توانمت ديد

 دلم به خندانكهايي كه مي فرستي بند است

 و مي دانم هزار بوسه ي صميمي پشت دو نقطه و ستاره ات² پنهان است

 دلم به روزي خوش است كه براي ديدنت

 به هيچ رسانه اي جز چشمانم نياز نباشد

 روزي كه نگاهم را مستقيم به گرمي نگاهت بدوزم

 مي داني

 هيچ رسانه اي رساناتر از نگاه و لبخندت نيست

 و قاب صورتت كه تشنه ي تماشايش هستم

 . . .

 بهار، رديف زرد بابونه هاي كنار جاده اي ست

 كه مرا به تو مي رساند

 مي دانم

 تو آنسوي راه ايستاده اي

 و همراه بابونه ها

 برايم دست تكان مي دهي

  

1 Webcam

 2 :*

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

الهه مامان یسنا
6 فروردین 93 13:38
سال جدید و روزهای جدید مبارک نفس... ایشالا امسالت بهتر از پارسالت باشه عزیزم یادش بخیر پارسال هوای شهرتون رو نفس کشیدیم... و تشنه دیدارتون موندیم و برگشتیم... امسال از ته دل آرزو میکنم این رویای دو ساله واقعیت پیدا کنه و به گفته خودت تو همین شعر نابت دلم به روزي خوش است كه براي ديدنت به هيچ رسانه اي جز چشمانم نياز نباشد روزي كه نگاهم را مستقيم به گرمي نگاهت بدوزم دوستتون داریم زیاد و پشت همین آیکونهای نی نی وبلاگ هزاران مهر برات میفرستم نازنینم
مامان فريبا
پاسخ
الهه ی عزیزم، بانوی همیشه اول! عید و بهارت مبارک، برای یسنا و بابامحمدم همچنین! باور نمیکنی امسال همه ش به یاد پارسال و ماجراهای شما بودم و انتظاری که به پایان نرسید ولی همه ش خدا رو شکر میکردم که عموی یسناجون حالش خوبه. میدونی اتفاقی که برای سمانه و عسل توی روزای پایانی سال افتاد یه تلنگر مجددی بود به همه مون که از دم ها لذت ببریم و بذاریم دیگران هم لذت ببرن. منم با تمام وجود امیدوارم این رویای دو ساله یه روزی همین نزدیکی واقعیت پیدا کنه. قربون مهرت و آیکونهایی که پیام رسان زیبای اونهمه محبتت هستن. به امید نگاه مستقیمی که به نگاهت بدوزم
ژاله مامان آیدا
6 فروردین 93 15:45
سلام عزیزم چه متن قشنگی چه سفره هفت سین زیبایی. آفرین به اینهمه ذوق و استعداد. باز هم از صمیصم قلب عید رو تبریک می گم . انشااله سال جدید سال رسیدن به آرزوهای قشنگتون باشه. نیروانای نازم رو از طرف من ببوس.
مامان فريبا
پاسخ
سلام ژاله جونم. هماره ت فرخنده باد دیرآشنای زودیافته ی من. تو هم آیدای نازنین رو ببوس. فدای محبتت. هنر دستت رو میبینی چه میدرخشه روی موهای دخترکم. دستت طلا عزیزم
مامان روانشناس
6 فروردین 93 16:07
سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟... زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...
مامان فريبا
پاسخ
به مدد و یاری تو عزیزم که فعال و پرتلاش نگاهمان را و دانسته هایمان رو نو به نو میکنی سهم سبزی برای خودمان آرزو میکنم. دلت خوش باد جاوید
مامان بردیا
7 فروردین 93 8:45
ســــــــال نــــــــو مبــــــــارک خودم رو حس کردم کنارتون اون لحظه هایی که خاطره میساختید. حس و حالمون خیلی به هم نزدیک بوده فریبا جان... ما هم با هم خرید کردیم وسایل هفت سین رو و با هم چیدیمشون... صحنه ای که پسرک داشت واسه خودش سفره هفت سین می چید و در آخر سیب گاز زده هفت سینش ، یکی از موندگارترین خاطره هام شده. مثل هفت سین زیبائی که پرنسسم درست کرده و چشم و چراغ این سفره زیبا با این ظروف پر نقش و نگار شده که عاشقشونم.همه چیز عالی و زیبا بود.از عکسای پرنسس خانم گرفته تا شمایل دلنشینت که نقش آینه شده و سین سروری سفره. همه روزهاتون بهاری، بهارتون مبارک
مامان فريبا
پاسخ
قربون سیب گاز زده ی چشم آسمونیم برم که چه برکتی داده به سفره حتماً. عزیز دلم با دل قشنگ و نگاه پر محبتت، چشم و چراغ دلمی از دیار شاه چراغ. ببوس بردیام رو مدام. دلم میخواد بهت زنگ بزنم و صدای عزیزت رو بشنوم. امید که به آرزوم برسم
مامان بنيتا
9 فروردین 93 9:45
سلام،سال نومبارك،وب بسيار زيبايى داريد،نيروانا جون هم بسيار دوست داشتنيه،به وب ماهم سر بزنيد،بنيتا خوشحال ميشه از دوستاى نيروانا جون بشه ،مرسى
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
9 فروردین 93 10:46
سلام اميدوارم روزاى شيرين و زيباى عيد بهتون خوش بگذره ... چند روز دير شد ولى يه ساله شدن خونه قشنگتون مبارك
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
9 فروردین 93 19:31
ممنونم از لطفت مامان فريباى نازنين فقط من سه رو اشتباها يه نوشتم !
زینب
10 فروردین 93 8:30
نوروزتون شاد و پر برکت دوستان خوبمان.... به به چه سفره قشنگی و چه عکس خانوادگی زیبایی و چه فرشته کوچولوی نازنینی... سبز باشید چون بهار همیشه و همیشه و همیشه.... منتظرتونیم دوستان
مامان ساينا و سبا
10 فروردین 93 9:36
عيدتون مبارک ... سبز باشيد همچون بهار و سفره هفت سينتان که سبزي و طراوت و زيبايي با آن قاب گرم خانوادگيتان پيداست فريباجان ، نيرواني عزيزم و آقا حامد اميدوارم که سال خوب و پر از برکت و سلامتي و شادي در پيش داشته باشيد
● مامان اینده یه فسقلیییییی ●
12 فروردین 93 2:33
واای، چه سفره هفت سین خوشگل و خوش رنگیییی
مامان آرشين
12 فروردین 93 11:05
دوست با احساسم اميدوارم 93اي كه خدا هديه داده براي خودت ، براي نيروانا جون و هم براي آقا حامد(خونواده ي دوست داشتني) پربارتر از قبل باشه...و البته براي همه ي هموطنامون هم...
مامان مهبد كوچولو
16 فروردین 93 8:22
به به به چه هفت سين زيبايي . اميدوارم كه هميشه پر شور و پر احساس و پر از حس هاي خوب باشي دوست خوبم . شعرت هم بسيار زيبا و دلچسب بود خانومي هنرمند .
محبوبه مامان الینا
17 فروردین 93 9:08
سلام به فریبای عزیز و زیبا و خوش سلیقه سه ساله شدن خونه عشقتون مبارک
ساینا مامان آریان نهال نیوشا
17 فروردین 93 14:54
سلام سه سال شدنش مبالک
مینا مامان آرمانی
18 فروردین 93 12:09
نیروانای من چقد دامنتو تلت قشنگه.خیلی بهت میاد گلم.مامانی سفره هفت سینت خیلی قشنگه
مامان آناهيتا
20 فروردین 93 11:48
به به. بهارتون و با سفره هفت سيني به اين زيبايي و با بودن در كنار مهموناي عزيزتون كه از راه دور اومدن شروع كردين. ايشااله همش به شادي و دور هم بودن
مامی آرشیدا
22 فروردین 93 0:46
به به وبه به کلی کیف کردم ازدیدن سلیقه قشنگتون ونیروانای شیرینم سال نوبرشماوخانواده عزیزتون مبارک.تاخیرم روببخشید
مامان نیایش
25 فروردین 93 17:49
این پست رو انگار خونده بودم ولی نمیدونم چرا نشده بوده کامنت بذارم نمیدونم شایدم ثبت نشده بوده خیلی هفت سین قشنگی چیدی همه روزتون نوروز عزیزم سال خوبی رو شروع کرده باشید ان شاالله شعرت هم خیلی عالی بود مثل هیمشه تکنیروانای گلم رو ببوس
مامان فريبا
پاسخ
فدات عزیزم. همه ی کامنت هات رو خوندم و مهرت رو نوشیدم. دستت طلا