نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

جشن آوا و آفتاب

1392/12/17 12:31
نویسنده : مامان فريبا
17,974 بازدید
اشتراک گذاری

یه عمر بیکار و حیرون و تشنه ی یه قُلُپ کار و حرکت فرهنگی می گردی، یهو توی دو هفته مونده به عید دو تا سونامیِ جشنواره ی فرهنگی با خودشون میبرنت، ... چه جاهای خوبی هم میبرن. چرا که نه!؟

14 و 15 و 16 اسفندی که گذشت یه سر داشتم و هزار سودا، از یه طرف برگزاریِ جشنواره ی استانیِ موسیقی آوای مس توی شهر محل کارم، سرچشمه، بود که ما میزبانش بودیم و از یه طرف دیگه جشنواره ی فرهنگی هنری کودک و نوجوان آفتاب توی شهر محل زندگیمون، کرمان، که مهمان و شرکت کننده اش بودیم! فرصتی شد تا تو یه کم درک کنی جشنواره چیه، هر چند به دلیل تداخلشون با هم، فقط توی جشنواره ی عکس و فیلم آفتاب همراهمون بودی. شایان ذکره که میزبانی من توی جشنواره ی موسیقی سرچشمه فقط به صرف اینترنتش بود و اونهمه کار و گرفتاری و دغدغه ی جشنواره رو نداشتم که اگه داشتم نه میتونستم جشنواره ی آفتاب برم و نه مث دوستای گلم که الان احتمالاً غش کردن از خستگی و دوندگی این چند روزه، نای نوشتن داشتم. 

توی هفته های پیش، آخرین شب مهلت ارسال آثار جشنواره ی آفتاب بود که تا صبح رو نخوابیدم و به اتفاق بابایی افتادیم توی آرشیو عکسامون. کار آسونی نبود که از توی یه دریا عکس بشه چند قطره ی ناب پیدا کرد و فرستاد ولی با همه ی سختیش دل به دریا زدیم و عکس و فیلم فرستادیم. قاطی هنرمندا شرکتمون ندادن یعنی عکس حرفه ای و فیلممون به جشنواره راه نیافت ولی توی بخش مردمیش از 24 تا عکس راه یافته ی موبایلی، 2 تا عکس از بابایی و 2 تا از من منتخب شدن که توی سه تای این عکسا، تو نازنینم حضور داشتی. تازه یکیشم به اتفاق دو تا دوست نازنینت عسل و آناهیتا! قرار بود از این 24 تا 3 تا تندیس و جایزه بگیرن و سه تا دیپلم افتخار و جایزه. قبلش که برای اختتامیه زنگ زدن و دعوتم کردن، یه ندا دادن که احتمالاً عکس منم برگزیده شده و با یه حس خوبی رفته بودیم اختتامیه و به تو هم گفته بودیم بیایی جایزه میدن. اما سورپرایزِ اصلی وقتی بود که بعد از خوندن اسم من، اسم بابایی رو هم خوندن. از هیجانی که داشتم دلم میخواست اون بالا روی سن ورجه وورجه کنم. ناقلاها به بابایی نگفته بودن اونم ممکنه جزو برنده ها باشه آخه. این دومین باری بود که من و بابا توی یه مسابقه با هم شرکت میکردیم ولی اولین بار بود که برنده میشدیم و اولین بار بود که با هم برنده میشدیم! و روی سن کنار هم وایمیستادیم. داورای گرانقدر جشنواره، استادان بزرگی چون، استاد غفاری، محمدرضا شریفی نیا! و مهدی جعفری  بودن. باعث افتخارمه که این بزرگان، عکسای من و بابایی رو نگاه و انتخاب کردن. وقتی بابا هم جایزه شو گرفت و روی سن، کنارم واسه ش جا باز کردم، آقای جعفری به جناب شریفی نیا گفت اینا زن و شوهرن و آقای شریفی نیا هم گفت خوب کشفشون کردیا! 

بعد از پایان مراسم که رفتیم باهاشون عکس بگیریم از فرط عکسی که باهاشون گرفته شده بود بهم گفتن دیگه بریم رو فرش قرمز عکس بگیریم، توی راه آقای شریفی نیا بهمون گفت عکسای شما دو تا خیلی برامون جالب بود. اول که نمیدونستیم زن و شوهرین. آقاهه یه زن رو به تصویر کشیده بود که داشت به بچه هه کمک میکرد و خانومه یه مرد رو که اصلن پشت به بچه هه توی عالم خودش و سرگرم کار خودش بود. بعد که تحقیق کردیم فهمیدیم شما زن و شوهرین. از اینکه آثارمون نقد و با نگاه تازه و متفاوت استادان دیده شده بود کلی ذوقیدیم.  افسوس خوردم که توی جلسه ی نقدی که برای عکسا بوده حضور نداشته م ولی خب حضورم یه جای دیگه سبز بود و اونم سوار موج آوای موسیقی مس.

حیف که الان عکسا نیست اینجا یادگاری بزنمشون ولی حتماً توی پی نوشت یا پست بعدی میذارمشون و اصل ماجرای هر عکس رو می نویسم. بابا حامد میگه جالبیِ هنر هم همینه که هر کسی نگاه خودش رو بهش داره و همه ی نگاهها هم در جای خودشون زیبا و محترمن. حرفش رو کاملاً قبول دارم، متینه.

و اما تو عزیز دل من از اونجا که توی افتتاحیه ی جشنواره ی عکس خیلی منتظر شعرخونی بچه ها - که وعده شو بهمون داده بودن - مونده بودی و حوصله ت سر رفته بود و خوابت برده بود، دلت نمیخواست توی اختتامیه هم باهامون باشی. ولی لحظه ی آخر تصمیمت عوض شد و به ما افتخار همراهی دادی. چه خوش یمن و مبارک بود قدومت عزیزم که برای من و بابا افتخارای بزرگی آفرید. خانوم بودی و اذیتمون نکردی، واسه خودت مشغول تبلت و آرایشگری توش بودی. یه خرده توی بغل من، یه خرده توی بغل بابا، یه خرده توی سالن، یه خرده جیم برای آب  و دستشویی ...، نمیدونم من و بابا که رفتیم بالا دیدیمون یا هنوز داشتی به پوه رسیدگی میکردی. همچین که نشستیم گفتی به من که جایزه ندادن و من توی پکیج جایزه رو نگاه کردم و با خوشحالی این همبرگر خوشگل و اشتها برانگیز رو تقدیمت کردم. توی بسته ی جایزه، یه عالمه سی دی فیلم و کارتونای معروف بود و کیف سی دی همبرگریش قرار بود اونهمه سی دی رو قورت بده. سهم تو از جایزه ی ما همون کیف بود و البته سی دی های کارتونیش. دیپلم افتخارم که مفتخر شدیم بهش ولی تندیس به هیچ کدوم از عکسای موبایلی ندادن از این جهت که هر 6 تا منتخب در یه سطح بودن. جایزه ی نقدیش هم نوش جون خودت بشه الهی جوجه جان. دیشب ِ خوبی داشتیم. سپاس خدای خالق هنر و زیبایی، سپاس حضور عزیزت که همیشه به ثبت صحنه های زیبا تشویقمون میکنه.

 ------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

عکسای انتخاب شده ی بابا

1 - یه روز نیروانا نشسته بود با موبایل مامان به بازی و مامان بزرگی هم نشسته بود پیشش به تماشا که نیروانا شروع کرد برای مامان بزرگی توضیح دادن و قلم و موبایل رو داد دست مامان بزرگی که اونم یاد بگیره و بازی کنه. این، شکار صحنه ایه که بابا ازش داره. اسم عکس رو گذاشتیم "نسل 3 و 1". این همونه که داوران فکر کرده بودن خانومه داره به بچه کمک میکنه.

  2- این عکس بچه های افغانه که بابا حامد دیوارای مدرسه ی اردوگاهشون رو رنگ و نقاشی کرده. این عکس رو "معصومانه" اسم گذاشتیم.

 عکسای انتخاب شده ی من

1- یه روز فروردینیِ زیبا، آقاجون توی حیاط مشغول دونه دونه جمع کردن بهارنارنجاییه که روی زمین ریخته. چون این کار خیلی طول میکشه و آقاجون خسته میشه روی موزاییکا بشینه پتویی پهن کرده و نیروانام که عشق حیاط و هوای آزاد، واسه خودش گوشه ی پتوی آقاجون یه جا واسه دراز کشیدن توی سایه آفتاب و لذت بردن از هوای پاک بهاری پیدا کرده. هر سال این موقع از بهار که میشه حیاط و خونه ی پدری غرق عطر بهارنارنج میشه و هوش از سر آدم میبره. آقاجون با عشق دم و دقیقه زیر درختا رو آب و جارو میکنه تا شکوفه هایی که میریزن روی زمین تمیز بمونن و بعدم تند تند اونا رو با دست جمع میکنه و هدیه به دوست و آشناها. تفسیر داورا از این عکس، این بود که آقاهه بدون اعتنا به بچه، سرگرم کارِ خودشه! آره دیگه، میشه از زاویه های مختلف نگاههای مختلف به یک سوژه داشت.

 2- اینم عکس روزیه که به اتفاق زینب و سمانه ی گلم بچه ها رو میبردیم استودیو آبی واسه پکیج آموزش خلاقیت، ثبت نامشون کنیم. وسط راه وایستادیم و بستنی نوش جون کردیم. اسم این عکس به پیشنهاد بابا حامد "شیر بیشه" گذاشته شد. قربون غرش رعدآسا و انرژی تمامت برم عسلم! قربون تیریپ دوستانه وایستادنتون برم آناهیتا، عسل و نیروانای من!

همه ی این عکسا توی کتاب عکس جشنواره به یادگار چاپ شده .

 چقدر حرکت قشنگی بود برگزاری این جشنواره توی شهرمون؛ هر چند که به دلیل عجله و وقت کم کمتر کسانی از برگزاریش باخبر شدن. یادم رفته بود بگم حامی مالی اون فقط و فقط یه مجتمع آموزشیِ شهرمون بود که با عشق، واسه بچه ها کار میکنه. دلش میخواسته تبلیغ کنه و اون شرکتی که بهش مراجعه کرده، پیشنهاد برگزاریِ جشنواره فیلم و عکس و پوستر با محوریت کودکان رو بهشون داده. ایشونم که شیرزن روشنفکری بوده با تمام وجود تمام مخاطرات این راه رو قبول میکنه. حالا هم یه کار فرهنگی قشنگ کرده و هم اسم مجموعه ی خوبش رو سر زبونا انداخته. مرحبا مدیر مجتمع آموزشی مکعب! کاش هر سال بتونین همچین کاری انجام بدین و سال به سال بهتر و در ابعاد وسیعتر، در ابعاد مکعب جهانی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مهسا مامان نورا
17 اسفند 92 12:08
شما مورد تحسین همه هستید عزیزم افرین
مامان فريبا
پاسخ
من کوچیکتم مهسا جونم. نورام رو ببوس عزیزم
خاله سمانه
17 اسفند 92 12:14
مبارك باشه عزيزان . خيلي خوشحال شدم . كاش زودتر عكس ها رو پيدا كني و برامون بذاري . كيف مي كنم از اين همه هنر دوستيتون به خدا . هميشه عاشق و شاد باشين .
مامان فريبا
پاسخ
حتماً سمانه جونم. فدای محبتت عزیزدلم. منم همیشه از انرژی سرشار و تبحر بیحدت تو هنرای مختلف پر از شادی و تحسین میشم. تو هم شاد و عاشق و پر انرژی باش عزیزم حتماً حتماً دوست جوووووون
zeinab
17 اسفند 92 20:21
تبریک به خانواده هنرمند دوست داشتنی....خیلی آفرین فریبا جونم
مامان فريبا
پاسخ
مرسی زینب جونم.
الهه مامان یسنا
18 اسفند 92 13:56
یه عالمه تبریک برای این همه ذوق و هنردوستی
مامان فريبا
پاسخ
یه عالمه عشق سمت دل مهربونت عزیزم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
19 اسفند 92 9:56
به به مثل اینکه بهتون خیلی خوش گذشته
مامان فريبا
پاسخ
بسیار زیاد سعیده ی عزیزم. جای تو و همه ی دوستام خالی
مامان سيد محمد سپهر
19 اسفند 92 10:35
عزيزم هميشه موفق باشي
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم دوست گلم. شمام بهروز باشین
مامان آناهيتا
19 اسفند 92 14:44
هيچ وقت لحظه اي را كه توي همهمه ي جشنواره و شلوغي اون روزا و درگيري هاي ما اون عكس و نشونم دادي يادم نميره. اولش نفهميدم اون سه تا وروجكن. وقتي گفتي اين همون عكسيه كه توي راه كرمان گرفتيم هيجان زده شدم. بهت تبريك مي گم بانوي آفتاب كه خودت هم مثل آفتاب مدت هاست حسابي دور و بر من يكي رو خوب گرم كردي. فداي گرما و مهربوني و سليقت كه آيينه ي تمام نماي بانوي ايراني هستي. مرحبا
مامان فريبا
پاسخ
راستشو بخوای زینبم، من از هیجان اون روز شما بعد از دیدن عکسا، خودم اینقدر انرژی گرفتم که فقط خدا میدونه. از بهایی که به کارم دادین و وسط اونهمه شلوغی به من و کارم نگاه کردین خیلی خیلی سپاسگزارتونم. شک ندارم که انرژی خوب شما باعث نگاه ویژه بهشون و برنده شدنشون شد. من نهایت سعیم رو بکنم آیینه باشم که نور و گرمای شماها رو به خودتون تقدیم کنم عزیزای من. مرحبا به روح و قلب پاکت
مامان ساينا و سبا
19 اسفند 92 15:51
تبريک ميگم به خانوم و آقاي هنرمند...دست مريزاد که هميشه باعث افتخاريد ... نيروانا جان کادوي شما هم مبارکت باشه. دلم ساندويچ خواست
مامان فريبا
پاسخ
مرسی خاله صالحه ی گلم. بوس برای شما و ساینا وسبای عزیزم
مامان احسان
20 اسفند 92 7:53
مامان فريبا
پاسخ
مرسی گلم
مامی آرشیدا
20 اسفند 92 15:09
خوب این عکسهای فوق العاده بایدم برنده میشدوجایزه میگرفتبس که روح زندگی توش جریان داره بس که قشنگه خییییلی خوشحالم که امسال دوستای هنرمندی مثل شماپیداکردمهمیشه سربلندباشید
مامان فريبا
پاسخ
زندگی توی نگاه و صدای تو موج میزنه زهره ی عزیزم. منم از یافت دوست نازنینی مث تو خیلی خوشحالم. مرسی خدا. مرسی سال 92
شايان.
21 اسفند 92 11:00
چه جالب...عكسات هم باحال بود...چه جشنواره قشنگي من اصلا خبر نشدم...اما برندگي حقتون بود...ايشاله موفق باشين و سالي بهتر از همه سالهاي عمرتون داشته باشيد
مامان فريبا
پاسخ
لطف داری عزیزدلم. نگاهت قشنگه.نو ببخش باید خبرت میکردم ولی خودمونم توی آخرین لحظات شرکت کردیم. سالِ پیش رو برای تو هم فراوان مبارک باشه عزیزم. شایان گلم رو ببوس
شايان.
21 اسفند 92 11:01
مي گم مامي جون از اين جشنواره ها شد يه خبر هم به من ميدي؟ ممنونت مي شم
مامان فريبا
پاسخ
حتماً حتماً عزیزدلم. به روی چشمم
منا مامان الینا
24 اسفند 92 13:10
آفرین به مامان و بابای هنرمند که حتی تو هنر عکاسی هم استادیشون ثابت شده منم اون عکس دسته جمعیشون رو دوست داشتم و اون عکسی که کنار بابابزرگ مهربونش دراز کشیده ببوسش این دخملی منه که وجود نازنینش عکسها رو قشششنگتر کرده
مامان فريبا
پاسخ
ای به قربون قدمهای نورانیت منای من. ممنون اینهمه احساس قشنگتم. آفرین به معرفت و مرامت که سراسر عشقه عزیزم
مامان پریسا
25 اسفند 92 21:45
بهار ثانیه ثانیه پیشتر می آید و اینجا کسی هست که به اندازه ی تمام شکوفه های بهاری برایت آرزوهای خوب دارد . http://www.niniweblog.com/upl/parisajoon/13949857012.jpg خسته نباشید فریبا جون. ایشالله سال خوبی پیش رو داشته باشید پر از خبرهای خوب
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم عزیزم. لحظه لحظه ی عمرت به طراوت بهار
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
26 اسفند 92 2:29
سلام دوست ِ عزیزم دارم میرم سفر و نمی تونم روز عید بیام پیشت... پس پیشاپیش این عید رو بهت تبریک میگم، صمیمانه... http://upload7.ir/imgs/2014-03/29078938609595852919.jpg
مامان فريبا
پاسخ
مرسی عزیزم. تو هماره و همیشه، در سفر و حضر، همیشه همراهمی. سال خوشی رو بیاغازی نغمه گرِ بهار
محبوبه مامان الینا
26 اسفند 92 10:35
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان مریم
26 اسفند 92 15:18
چقدر عالی ...من همیشه به اینهمه انرژیه شما حسرت خوردم..امیدوارم چرخ موفقیتاتون همیشه بچرخه عزیزم.. فریبا جان کم سعادت بودیم که توی شهر قشنگتون فقط یه شب اقامت داشتیم و نتونستیم از وجودتون بهره ببریم و نیروانای عزیزمو ببینیم..امیدوارم دوباره این سعادت نصیبمون بشه سال نوی شما هم پیشاپیش مبارک
مامان فريبا
پاسخ
مرسی مریم عزیزم.انرژی بخشی شما دوستای نازنینم همیشه کمک بوده. واقعاً دوست داشتم و دارم که ببینمتون عزیزای من. حتماً حتماً اینبار به قصد اقامت بیایین و سرفرازمون کنین. خیلی دوسِتون دارم
مینا
26 اسفند 92 17:18
سلام فریبا خانوم شما خودتون زلالیت و بهاریت و رنگینگی را مصداقید! نوروز بر شما سه بهارِ همیشه سیّال مبارکا باد!
مامان فريبا
پاسخ
سلام مینای من! وقتی میگم پیشت کم میارم الکی نمیگم. کوچیکتم همیشه بهار من!
مامان نیایش
27 اسفند 92 13:48
وای عزیزم خسته نباشی مثل همیشه زیبا توصیف کردی... همیشه به جشن و هنرنمایی... تبریک میگم بهتون موفق و شاد باشی فریبای خوبم
مامان فريبا
پاسخ
ممنونم زهره جانم. تو هم مثل همیشه زیبا خوندی. شاد باشی عزیزم. ببوس نیایشم رو
مهری ولیان
28 اسفند 92 0:56
سلام فریباجان نازنینم از دی 91 تا امروز در خانه ی " طومار دل " میزبان تو عزیز دل بودم ،و من نیز به خانه ی سرشار از مهربانی تو و نیروانای نازنینم آمدم از شما جز کلام مهرآمیز و صداقت و لطف چیزی ندیدم و نشنیدم سپاسگزار حضور سرشار از صفا و لطفتان درخانه ام ومهمان نوازی ی شما هستم ... از مهربانی ها و همدلی ها ی شما درس ها آموختم و امیدوارم مرا و تمام کاستی هایم را به مهربانی و لطفتان ببخشید و بخصوص این تاخیر 2 هفته ای ام را که به دلیل بیماری پیش آمد نادیده بگیرید و همچنان با من بمانید چرا که ... " هست طومار دل من به درازای ابد / برنوشته از سرش تا سوی پایان تو مرو " *** دوست خوبم ! فریبا جانم ...تو عزیز دل و حامد نازنین و نیروانای شیرین تر از عسلم را به خداوند مهربانمان می سپارم و برایتان بهاری سرشار از مهربانی و عشق آرزو دارم ... " آسمان به آسمان ... کوچه به کوچه ... رویا به رویا ... هرجا که می نگرم با من هستید ... اما... دلم برایتان تنگ می شود ..." نوروزتان پیروز ارادتمند شما مهری ولیان [بدرود]
مامان فريبا
پاسخ
مهری خانوم عزیزم، هر چه از شما دیده م همانند نام نامی تون مهر بوده و بس. شما از ازل منسوبید به مهر و محبت. همه ی کاستی ها و کوچکیها از منه که حتی متوجه نشدم مریض بودین. براتون بهاری پر از تندرسیتی آرزو دارم مهری بانوی عزیزم منو ببخشین بانوی لطف و دعا کنین اینقدر خدا بهم شایستگی بده که بتونم در شمار دوستان شما باقی بمونم. با تمام وجودم دوستون دارم. حیف که نمیتونم اونقدر که شایسته ی وجود نازنینتون هست حق دوستی رو بجا بیارم و حتی در ظرف کلمات اداشون کنم. نوبهاری که می آید از راه سبز و سرشار و بی انتها باش
مامان مهبد كوچولو
28 اسفند 92 8:41
سلام عزيزم بهار نو مبارك . سال خوب و خوشي برايت آرزومندم . اميدوارم سال پيش رو پر از رويدادهاي شيرين و قشنگ باشه و زندگي تون سرشار از شور و شوق و شادي باشه و هفت سين سعادت ، سلامت ، سربلندي ، سرور ، سير و سفر ، سرسبزي و سر زندگي را برايت آرزومندم . دوستتون دارم .
مامان فريبا
پاسخ
ممنونتم مهدیه جونم. منم لحظه لحظه ی سال جدید رو برات شادی آرزو دارم و تندرستی. در کنار همسر و شازده پسر نازنینمون. ببوسش. به امید دیدارتون در سال جدید