دستانی که آشتی ست
پروژه ی جدید مهدتون "دستها" ست.
برگه ی تعریف پروژه و دلایل و اهداف اون رو که خوندم یاد کلام زیبای زنده یاد شاملو افتادم:
دستانت آشتی ست
و دوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی از یاد برده شود.
دیشب دیدم با خودکار چندتا برآمدگی فرورفتگی کشیدی و ازم پرسیدی این شکل چیه؟ و منِ دوزاری کج گفتم شکل یه تاجه! نگو دست کشیده بودی و چون پهن شده بود من فکر کرده بودم تاجه.
البته با اینکه بعدش چندین بار دستت رو گذاشتی روی کاغذ و دورش خط کشیدی بازم همون موقع نفهمیدم که شاید چقدر توی ذوقت زده م که نفهمیده م اونی که با ذهنت کشیده بودی دسته نه تاج. منو ببخش عزیزم.
دستا رو که نقش زدی دیدم نوک انگشتا و بینشون و پایینشون دایره های کوچیک کشیدی و با خطهای صافی که حظ میکنم اینهمه قوی میکشی به هم وصلشون کردی. بعد بهم میگی اینا بندهای انگشتاست!
ای من قربون اون آناتومی قشنگ روح و جسمت برم مادر!