خلاق کوچک
عاشق نتایج کلاسای نمایش خلاق عمو عَدنانِ تَم خوش ادای من!
وقتی شکل درخت میشی و هر لحظه با یه فیگور وایمیستی تا ازت سیب بچینم، یا بارون میشی میباری که البته قبلش اینور اونور میدوی تا بخوری به ابرای دیگه، یا امروز که دونه میشی و بعد یواش یواش بلند میشی و گل میکنی...
عاشق نتایج کلاسای موسیقی آقای نیک طبعِ تونم خوش نوای من!
وقتی با پاهات شعر میخونی! تند تند میکوبیشون زمین و ضرباهنگ شعرت رو به گوش می رسونی یا با انگشتا و دستات که ضربدری روی هم میزنی و نُت در میاری.
عاشق سازه هایی هستم که با قطعه های ریز و درشت لگو میسازی. خونه، آدم، قطار و ....
عاشق طرح های فی البداهه ای شده م که با چیدن مدادای رنگیت کنار هم می سازی و وقتی می پرسم میگی یه دستگاهیه که این کار رو میکنه، اون کار رو میکنه، ...
عاشق نقاشیایی هستم که به آنی روی دل سفید کاغذ یا ذهن شلوغ روزنامه جا میدی. با مدادرنگی، پاستل روغنی، آبرنگ. از بزرگی ابعاد روزنامه حال میکنی و قلم موت رو جولون میدی هر جور که دلت خواست، آزاد و رها. آدمکایی با گیسوان بلند، گرممبند و گوشواره های آویزون بزرگ که خودت باشی با گل یا بادکنکی در دست یا پرتره های من و بابا و بقیه ی خونواده که دور و برت میبینی و از هر کدوم نمایی رو که توی ذهنت نقش بسته بزرگ جلوه میدی، مثلاً سیبیل، انگشتر، گرممبند، ...
داری قصه ی کتابی که تازه خریدیم و هنوز نمیدونیش برام میگی، از روی عکسای کتاب. و من باز بیشتر عاشقت میشم.
مرسی که منو هم درگیر دنیای خودت می کنی، دنیای شیرین نزدیک به چهار سالگی