نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

روسفیدم از تو کودکم، تقدیم به روز جهانی تو که در راهه

1392/7/16 8:32
نویسنده : مامان فريبا
4,202 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه ای که گذشت اولین جلسه ی اولیا و مربیان مهدت برگزار شد. اینقدر برای برگزاریش هیجان داشتم و می ترسیدم اگه برم سرکار توی نیمروز نتونم ماشین گیر بیارم و برگردم کرمان که کل روز رو مرخصی گرفتم تا ساعت چهار و نیم عصر بتونم به موقع توی جلسه باشم! خیلی دلم میخواست بابا حامدم، اندازه ی من هیجان و شوق داشته باشه و توی این مراسم پرخاطره همراهیم کنه که به گفته ی خودش تجمع انرژیهای منفی توی اون ساعتِ روز نذاشت تصمیم به حضور بگیره؛ شایدم خاطره ی ناخوشی که به خاطر شغل آموزگاریش از اینجور جلسه ها داره، میل و رغبتی براش باقی نذاشته بود. هر چی که بود به مساعدت بابایی، شسته رُفته و مرتب، یه شاخه گل به دست، سرِ ساعت، واردِ خونه ی دومت شدم دخترم. حس میکردم بزرگ شدم، برای اولین بار بود که به عنوان یه مادر توی یه جلسه ی خیلی رسمی و جدی که مخصوص پدر و مادرا و برای آگاهی از وضعیت تو و شروع تصمیم گیری های مهم جمعی در مورد تو و دوستانت بود شرکت میکردم و شاید بشه گفت تازه داشت باورم میشد مادرم! یه مادری که بقیه هم به همین عنوان قبولش دارن و روش حساب میکنن. به جمع بقیه پیوستم و مث همیشه یه جایی اون جلوها برای نشستن انتخاب کردم. فضای مهد، زیبا و پر از انرژی مثبت بود و چهره ی شاد و مزین به لبخند حاضرین، زیباییش رو صدچندان کرده بود. از اینکه شاخه گل منو توی گلدون و روی میز سخنرانی گذاشتن حس خوبی پیدا کردم، حسی از احترام متقابل و خوب دیده شدن. خانوم مدیر، آراسته و لبخند بر لب، سخنرانی رو شروع کرد و چقدر زیبا با یه شعر از حال و هوای اول مهر! اصلاً حواسم نبود اونموقع شروع به ضبط صدای مراسم کنم. بعد که شروع کرد از مهرآیین و مهرآیینیا گفتن و رسالت و هدف خودشون، شیوه ی عملشون و ... رو توضیح داد یهو احساس نیاز کردم که صداشو برای بابایی و برای فرداهای تو ضبط کنم عزیزم. من لبریز از شعف بودم و با تمام وجود آرزو میکردم اهداف زیباشون به زیبایی هرچه بیشتر از پیش تحقق پیدا کنه. چقدر تشنه ی این حرفا بودم، اونم از زبون کسی که به گفته هاش خوب عمل کرده و خودش رو در عمل به اثبات رسونده. اینکه بچه های ما نیاز به فضای مشارکت دارن نه رقابت. اینکه از نظر اونا هر کودکی منحصربفرد و خاصه و باید به هر کودک با توجه به تواناییهای خودش بال و پر پرواز داده بشه. اینکه سعی بر این دارن که کودکانی منتقد و انتقادپذیر پرورش بدن. کودکانی که تا می تونن سؤال بپرسن و تا به جواب سؤالشون قانع نشدن دست از جستجوگری و پرسش برندارن. اینکه کودکی فرصت مغتنم یادگیری لحظه به لحظه ست و چه فرصت طلایی ایه که باید از دست نره. اینکه آموزشهای اونا در قالب درهم تنیده ست یعنی هر علم و مهارت و هنری در دل دیگری و نه واضح و مستقیم و همه و همه با روش بازی، اینکه تنها چیزی که براشون مطرحه و مهمه، فقط و فقط بچه ها هستن.... خیلی غرق حرفاشون بودم و تند تند قند توی دلم آب میشد. خدا رو شکر میکردم که بهمون فرصت مهرآیینی شدن رو هدیه کرد تا به آیین مهر پرورش پیدا کنی نازنینم. همه ی حرفای خانوم مدیر رو نمیشه نوشت. سعی میکنم فایلش رو نگه دارم تا هر از چندگاهی بشنویم و تجدید انگیزه و عشق کنیم. بعد از صحبتاشون گفتن که میخوان برای انجمن اولیا چند نفر رو به نمایندگی انتخاب کنن تا توی جلسات ماهیانه در کنار مربیان به تصمیم گیری و مساعدت بپردازن و خلاصه همراه مهد باشن از طرف مادر پدرا. گفتن از اولیای کودکان هر مقطع سنی، اونایی که علاقه مند هستن نامشون رو بگن تا پای تخته بنویسن و بعد از معرفی خودشون و اینکه برای چی میخوان نماینده بشن و چه جوری میتونن به مهد یاری برسونن، به رأی گذاشته بشن. باور نمیکنی از بین اون جمعیت حدود 100 نفر، اولین دستی که بالا رفت دست من بود چون نگاه خانوم مدیر سمت من برگشت، اسمم رو پرسید و بعنوان اولین کاندیدا روی تخته نوشت. اعتماد بنفس عجیبی پیدا کرده بودم و از اینکه فرصتی دوباره پیدا کرده بودم که بازم برای پرورش تو و کمک به بهترشدن شرایط زندگی تو مشارکت کنم بسیار بسیار خوشحال و شکرگزار. برای معرفی هم اولین نفری بودم که شروع به حرف زدن کرد، گفتم که عاشق تو هستم و شاید تنها رسالتی که توی این دنیا بر دوش خودم حس میکنم اینه که توی راه درست زندگیت بیفتی و درست پرورش پیدا کنی، گفتم که دلم میخواد به مدارج بالا برسی ولی این مدارج بالا از نظر من مدارج بالای تحصیلی و شغلی و ... نیست. دلم میخواد به خودِ خدا برسی، با یافتن خودت و رسیدن با بالاترین نقطه ای که خود انسانت میتونه باشه. و چون هدف خودم رو با هدف مهد یکی میبینم دلم میخواد به مهرآیین کمک کنم و در واقع به پرورش هرچه بهتر تو. از اینکه اونقدر روان و بی نقص صحبت کرده بودم اونم بدون آمادگی قبلی بازم توی دلم قند آب میشد. انرژیای مثبت یکی پس از دیگری بهم می رسید و من همچنان سپاسگزار جان لایتناهی بودم. حس میکردم همه از حرفای من خوششون اومده بود چون از منتهای دلم برخاسته بود. اینو توی چهره هایی که نگاهم می افتاد میخوندم. اون هیجان و گاهی لرزشی که توی صدام بود رو به یاد میارم دخترم. از عشق تو سرشار بودم و همون عشق، به من بال پرواز میداد. همه ی مادرای دیگه هم خودشون رو به زیبایی هر چه تمام تر معرفی کردن. مراسم رأی گیری انجام شد و بعد مادر پدرای هر گروه سنی و هر کلاسی رفتن توی کلاس بچه ها تا با مربیاشون به گفتگوی مبسوط بشینن. مربیان تو هم برنامه هایی که برای پرورش و آموزش شما دارن رو به اختصار توضیح دادن و بیشتر و بیشتر لذت بردم. حس کردم چقدر میدونن، خدایا شکرت. توی کلاس، مامانای دور و برم مشتاق بودن بدونن من مامان کیَم و وقتی میگفتم "نیروانا"، با هیجان خاصی اظهار خوشوقتی میکردن از اینکه اسم قشنگت توی خونه هاشون به نیکی یاد میشه. منم اسم نازدونه هاشون رو میپرسیدم و متقابلاً میگفتم که عزیزانشون دوستای خوب تو هستن که ازشون یاد میکنی. اون روز مدام از داشتنت به خودم میبالیدم و اوج میگرفتم تا خود ابرا. تو مایه ی مباهات منی دخترم و من مدام به خاطر تو که زیباترین هدیه ی خدا به زندگی منی سپاسگزار خدای مهربونم. از اینکه تو به عشق من پاسخ میدی و گل میکنی و به بار میشینی سپاسگزارتم دخترم. روسفیدم میکنی جانِ شیرین! همه ی روزام از تو نورانی و گلبارونه.

جهانی از تو بهاره، برای جهانی همیشه بهار به حضورت هماره نیازمندیم، حضور سبز تو و همه ی کودکان.

همه روزت مبارک کودکم! همه روزتون مبارک کودکان نازنینی که می شناسم و نمی شناسم!

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

نیروانای من! نمیدونی چقدر لبریز از غرور شدم وقتی اولین بیانیه هات رو که آموخته ی مهرآیین بود دیشب اعلام کردی، محکم و قاطع:

"ما حق داریم دوست داشته باشیم.

ما حق داریم پدر و مادر داشته باشیم.

ما حق داریم بازی کنیم.

ما حق داریم اسباب بازی داشته باشیم."

آرزوی من اینه که همه ی شما بچه ها به حقوق مسلمتون که ابتدایی ترین حقوق انسانیه برسین، در جهانی که پر از احترام و عشق به کودکانه، پر از احترام و عشق به نمادهای انسانهای پاک و خداگونه.

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

16 مهر نوشت:

روز جهانیت بر منم مبارک شد عزیزم. خبر رسید که انتخاب شدم. مادر پدرا بهم اعتماد کردن و رأی آوردم. پیییییییییش بسوی راههای تازه خیال باطل 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (38)

مامان آرشين
14 مهر 92 9:58
فريبااااااااا ممنون كه تو يكي ديگه از روزاي زندگي كه پر از حس منفي نسبت به آدمايي بودم كه... ( بهتره در موردشون توضيح ندم) با حساي خوبي كه داشتي و بيان كردي تموم حساي منفيم رو خنثي كردي و حواسم و كاملا پرت آدماي خوووووووووب... در ضمن اعتماد به نفست قابل تحسينه براي مادر بودن بايد اينگونه بود و من به داشتن دوستي مثل تو افتخار ميكنم و در ضمن نياز دارم كه ازت ياد بگيرم ...


فرناز عزیزم، بی شک این انرژی خوب جاری در وجود خود توست که اینگونه مهمون خوبیا شدی. من چیزی جز یه ذره ی کوچیک کائنات نیستم ولی باور دارم که کائنات از همین ذره ها تشکیل شده. تمام خوبیها نثار وجود پرمهرت عزیزم. با تمام وجود حاضرم تا هرآنچه که به من هدیه شده با عزیزانم به اشتراک بذارم اگرچه یقین دارم بسیار بیش از من آگاهی و عشق در وجود عزیزشون نهفته و نشسته. خیلی دوسِت دارم بانوی همیشه همراهم. آرشینم رو ببوس
لی لی مامی آرشیدا
14 مهر 92 13:47
مامان فریبای عزیزچقدرانرژی گرفتم ازحرفهای خوب وآموزنده شما.نیروانای عزیزروزت مبارکچه قشنگ ومحکم ورساازحقهای خودتون صحبت کردیمسیرزندگیت باداشتن پدرومادرگلت هموارباددوستتون داریم


مرسی عزیزم، منم از تأیید و اینهمه مهری که بهم دارین صدچندان انرژی می گیرم و می آموزم. الهی که حقوق انسانها هماره محترم شمرده بشه و مسیر زندگیشون با مهر هموار. ببوس خورشید خونه رو
زینب
14 مهر 92 14:16
قربونش برم نیروانا جان مهد میره یا دانشگاه با این حرفهای قشنگ و بزرگ بزرگ.... دوست گلم من هم بهت افتخار میکنم و به خودم می بالم که فریبا دوست منه... همیشه شاد باشید و برقرار و روسفید روزگار... می بوسمتون مادر و دختر عزیز ...


فدای تو زینبم، برای من از دانشگاه هم مهم تر و با ارزش تره براش. چون تمام کودکیش رو پرمحتوا و لبریز میخوام. و میدونم که درکم میکنی.
تو خودت به تنهایی یه دانشگاهی زینبم. تجربه هایی که توی نی نی آی کیو ازت میخونم منو به افتخار بزرگ شاگردیِ تو میرسونه. سپاسگزار خدای مهربونمم که تو و دختر نازت رو به زندگی ما ارزانی داشت عزیزان من و ما پاینده بمونین برای ما و دنیایی که تشنه ی عشقه
جیران بخشنده
14 مهر 92 14:32



ممنونم عزیزم. امید که روزی تو مادر شایانی باشی و از کودکت بنویسی
مامان عسل
14 مهر 92 14:56
فريبا جون عاشق اهدافت براي زندگي نيروانا شدم . عشق واقعي رو تو اي نخواسته هات مي بينم عزيزم . اميدوارم خدا به تو و حامد اين توانايي رو بده كه بتونين نيروانا رو به اوج برسونين .
لبريز از عشق به زندگي شدم با خوندن نوشته هات . نيرواناي شيرينم رو ببوس


ممنونم سمانه ی من. بی شک حضور سبز تو و نکته های بیشماری که در دوستی و شاگردی تو ازت فرامیگیرم همیشه چراغ راهم بوده و خواهد بود. برای تو و امیرآقا هم همین آرزو رو دارم چرا که عشق بیحد تو به عسل به تمامی از وجود نازنینت فریاد میشه. کامت شیرین از عسل زندگیت ببوسش
عمو حمید
14 مهر 92 15:13
سرکار علیه نیروانا خانوووووووم پیرو بیانیه مورخه 92/7/13 آن جناب مستطاب معروض میدارد بنده هم حق دارم این مموش خوشمزه رو بخورم و حالشو ببرم...ااااامممممممم

خداییش که این حق مسلم همه ی عموهای نازنینیه که عشق به برادرزاده هاشون از ذره ذره ی وجودشون فریاد میشه. به حقتون احترام میذاریم عموجون. فقط یه تیکه هم واسه ما بذارین.
خییییییییلی دوستون داریم


مامان آرشين
14 مهر 92 17:57
خلاصه كه بسيااااااااااااار جالب بود برام پي نوشتت...


قربونت خاله جون. مرسی که بازم ما رو خوندی. نگاهت پرنور باد
جیران
14 مهر 92 20:08
مرسی از این ارزوهای قشنگتون


مهسا مامان نورا
14 مهر 92 22:26
عزیزم فریبای مهربونم مطمئنم با اون تعلیم و تربیت شما معلومه که نیروانا جون رو سفیدتون میکنه عزیزم امیدوارم همواره ناز گل رو به عرصه ترقی و پیشرفت قدم برداره و همیشه محکم و استوار باشه در زندگی یه عالمه بوووووووووووس مامان مهربون سرشار از غشق و محبت .
دوستتون داریم به اندازه دنیا و هرچی کو چولو تو دنیاست
نیروانای نازم روزت مبارک کودک نازم


لطف داری مهساجونم. منم مطمئنم که همه ی پدرا و مادرا نهایت سعیشون رو برای جگرگوشه هاشون میکنن فقط اینکه تو چه راهی و چه جوری و با چه آگاهی انرژی بذاریم خیلی مهمه و من آرزو میکنم که همه راه درست رو برگزینن و قدم بذارن. منم به اندازه وسعت دوست داشتن، دوستون دارم. بوس بوس برای مهسا و نورای عزیزم
شايان
15 مهر 92 7:38
چه زيبا نوشتي عزيزيم
اميدوارم همه بچه هاي اين مرز و بوم به بالاترين درجه كه گفتي برسن و خدا همشونو حفظ كنه
نيروانا جان بهترينها نصيبت


قربون محبتت عزیزم. ممنون. یه آمین بلند به دعای قشنگت
مامان آناهیتا
15 مهر 92 10:46
عجب پست باحالي نوشتي دختر. كيف كردم و كلي انرژي گرفتم عزيزم. اين نيروانا و مامان فريبا و بابا حامدي كه من مي شناسم جز اين اهداف، چيز ديگري انتظاري نيست. براتون هر چي كه مي خواهيد رو آرزومندم. دلمون واستون تنگيده مخصوصا تو مموشي خاله. از همين حالا روزت مبارك نفسم. دوست دارم خيلي. به اميد روزي كه روز جهاني كودك تمام دوستاي مجازي در كنار هم باشن. بووووووووووس هزار تا

محبت داری زینب جون. ایشالا شایستگیِ اینو داشته باشیم که در کنار دوستای عزیزمون راههای خوشبختی واقعی رو طی کنیم. ما هم همیشه دلتنگتونیم. برای آناهیتای نازنینم هم روز جهانی کودک مبارک. حیف شد نتونستیم یه برنامه ی ویژه مث پارسال واسه شون ترتیب بدیم ولی امیدوارم مهدکودکاشون این رسالت رو بخوبی انجام بدن.
امیدوارم آرزوی قشنگت که آرزوی همه مونه انگار، زود ِ زود برآورده شه. یادم باشه توی یوگا ببینمش
الهه مامان یسنا
15 مهر 92 10:53
فریبا جونم واقعا بهت تبریک میگم به خاطر این همه اعتماد به نفس و عشق و علاقه ات به نیروانای نازنینم. از اون موقع که خوندمت دارم فکر میکنم اگه توی مهد یسنا جلسه بذارن من بلند میشم حرف بزنم یا نه یا اینکه کاری رو قبول کنم تو مهدشون. واقعا اعتماد به نفست بی نظیره با تمام مشغله ای که داری و میدونم واسه خیلی کارات وقت کم میاری ولی بازهم دستت رو بلند میکنی تا یه گوشه کار رو بگیری. آفرین
نیروانا جونم من حق دارم یه چیزی به بیانیه اتون اضافه کنم؟
من حق دارم که نیروانا رو بوسه بارون کنم به خاطر این شیرین زبونیاش. آفرین خاله جون همیشه از حق خودت دفاع کن

قربونت عزیزم. لطف داری. من بیشترِ این اعتماد بنفس رو از دلگرمیا و محبتای بیحد شما دوستای خوبم می گیرم. باور کن الهه جون. قطعاً تو هم بیش از من وقت و انرژی و عشق برای جگرگوشه ت میذاری. و توی موقعیت مشابه حتماً کاری رو که من کردم میکنی. میدونی دلم نمیخواد حس کنم منفعلم. حس کنم حالا که بچه م میره مهد دیگه من کار مادریم تعطیل بشه و فقط براش غذا درست کنم و بفرستمش اونجا. خوشحالم که مهد از من کمک میخواد و بهم خط میده. براساس علم و تجربه ای که در پرورش بچه ها داره میتونه راهنماییم کنه چه جوری با بچه م رفتار کنم، چی خوبه چی بده و نه اینکه من قرار باشه هی به اونا بگم چی خوبه چی بده. برای همین دلم میخواد کمک کنم و هر جوری که اونا ازم بخوان توی کار عظیمشون باهاشون شریک باشم.
شما به عنوان خاله ی نازنین نیروانا حق داری هر چی میخواهی ببوسیش مشروط به اینکه شرایطش فراهم بشه. شازده کوچولو رو که از حفظی بانو. خب بدو بیا پیشمون دیگه

مامان احسان
15 مهر 92 12:52
سلام اول اینکه مرحبا به این مامانی مهربون .ما که با همین گزیده ای که نوشتی کلی انرژی گرفتیمو حال کردیم اونهایی که اونجا بودن که دیگه معلومه چه حالی داشتن.درمورد عکسهای احسان هم ممنون از محبتت .من هم خودم اون عکس دونفرشونو خیلی دوست دارم ولی وقتی نگاهش میکنم دلم میگیره فکر میکنم که اون موقعی که احسان هم اندازه باباش بشه پیشم هست یا نه و از اینجور فکرها که دیوونه ام میکنه

قربونت برم معصومه جون. انرژیهای خوب تو وجود خودته عزیزم. واقعاً جای همه ی دوستای عزیزم خالی بود اونجا.
معصومه ی عزیزم. فکر اون روزا و اونم اینجوریش رو از حالا نکن. عشق همیشه پاسخ مثبت بهمراه داره و عشق واقعی اونه که معشوق رو رها بخواد. مطمئن باش نتیجه ی عشق تو بهت برمیگرده. خدا پدر و پسری رو در کنار مامان نازنینشون پاینده تندرست بداره
مهسا مامان نورا
15 مهر 92 13:13
تقدیم به نیروانا جونم


قربون خاله ی گلم. گل باشین، مانا و جاویدان
〰〰مامان تسنيم سادات〰〰
15 مهر 92 14:11
خيلى عالى بود مامان نيرواناى عزيزم
آرزوى بر آورده شدن آرزوهاتون رو دارم
موفق و پيروز باشيد

قربونت عزیزم. ممنونم از انرژی خوبت. برای همه ی دوستانم و نوگلهاشون، برای همه ی بچه ها آرزوهایی عالی دارم
مامان مهبد كوچولو
15 مهر 92 14:38
به افتخار نيروانا و مامان گلش كه از خوندن تك تك خطوطش حظ كردم يه كف مرتب
عزيزم ممنونم كه به بهترين نحو ممكن همه ي انرژي هاي مثبت اون روزت رو بهمون انتقال دادي . به داشتن دوستاني مثل شما هم افتخار ميكنم عزيزانم .
ميگم نيرواناي بلا طبق بيانيه ي صادره از سوي شما منم حق دارم كه اگه دستم به دستت رسيد بگيرمت تو بغلم و اينقدر بچلونمت كه دلم خنك شه .... يه بوس محكم براي شما مادر و دختر مهربون و نمونه.

به افتخار مهدیه ی عزیزم و مهبد گل پسر نمونه ش

قربونت گیرنده های قشنگت برم که انرژی مثبت رو در خودش جریان میده و هزار برابر میکنه برمیگردونه. ممنون محبتتم عزیزم.
خیلی خوبه که همه به حق و حقوق هم آشنا باشیم و احترام بذاریم. خب قطعاً نیروانام به حقوق خاله های نازنینش واقف میشه و احترام میذاره. بوس بوس
مامان سیدعلی
15 مهر 92 14:40
افرین بر نیروانا که خدا دوستش داده و پدر و مادر گلی مثل شما و بابا حامد روبهش داده. مهد کودکی ها هم که کلی خوشبحالشون میشه مامانی با اعتماد به نفس و خلاق نماینده شون بشه.

شرمنده مون میکنی عزیزم. کاش بتونیم اونطور که میگی باشیم. خدا همه ی پدر مادرای گلی مث شما رو برای بچه هاشون نگه داره و سیدعلی های نازنین رو برای مامان باباهاشون.
میدونیهمیشه عاشق رابطه های برد-برد هستم. خدا کنه بتونم کمکی باشم. البته هنوز که نتایج رو اعلام نکردن. ممنونم از محبتت دوست نازنینم
مامان احسان
16 مهر 92 11:41
وای مــــردم! روزِ ناز کودک است
روز سرمســـــتی و ساز کودک است
کودک است آییــــنه ی دل را صفا
کودک است محصـــولی از عشق ووفا
روزت مبارک گلم


ممنونم خاله ی نازنینم. برای احسانمم فراوان مبارک باد
مامان شايان
16 مهر 92 13:33
اي زيباترين بهانه زندگي مامي و بابا روزت مبارك


ممنونم خاله ی عزیزم. ببوس شایانِ ما رو. اینجا میتونه شایانِمون باشه مگه نه !
مامان مهبد كوچولو
16 مهر 92 13:57
البته مثلا ً خصوصي بود ها . نميدونم چرا دارم دچار گيجي مفرط ميشم
شما نميدوني چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عیب نداره عزیزم. فکر کنم از اتفاقی که برات افتاده زیاد شوکه شدی و همین باعث شده بعضی چیزا یادت بره. من ولی فکر میکنم تو به راه خودت ادامه بدی بهتره. فقط مطالبی که فکر میکنی خیلی خصوصی هستن رو باهاشون یه جور دیگه برخورد کن. قربون تو و مهبد جونم دربست
مامان بردیا
16 مهر 92 14:11
تصویر حضورت با شاخه گل یاد اولین دیدارمون انداختم... شاخه گل اون شب هم چسبیده به آینه اتاقم، هر بار با دیدنش حس خوبی میگیرم.
کاش میتونستم به خانم مدیر بگم که چه همکار خوبی انتخاب کرده.موفق باشی عزیزم.
روزت مبارک پرنسس خوشکلم


تو نازنینی مهدختم که اینهمه روحت بزرگه و خاطرات رو توی خودش جا میده. فدای دل دریاییت عزیزم. چهره ی خندان و نورانیت همیشه با آوردن اسمت نگاه دلم رو طراوت میده. ممنونم از انرژیهای مثبتی که برام میفرستی. کاش بتونم خوب همکاری باشم.
نیروانا دست و دلِ صاف خاله مهدخت نازنینشو میبوسه. هزاران بوسه روان به سمتت
جیران بخشنده
16 مهر 92 15:31
نیروانای عزیزم فرشته ناز روزت مبارک


ممنونم جیران عزیزم. شاد باشی
الهه مامان یسنا
16 مهر 92 17:00
روزت مبارک نیروانای نازم


مرسی خاله ی مهربون. دوستون دارم
مامان آوا
16 مهر 92 17:08
نیروانای عزیز روزت مبارک


ممنونم خاله جونم. قربون محبتتون
مامان ساینا و سبا
16 مهر 92 23:17
نیروانا جان روزت مبارک و چه زیبا حقوق دوستات و خودت را بیان کردی کاش ما بزرگترها کمی درک داشتیم و اینها را می فهمیدیم.
فریبا جان بچه های ما که نتوانستند ار حضور سبز شما و بابا حامد استفاده کنند ما مطمئن هستم که مهر ایینی هایی هستند که قدرشما را می دانند. موفق باشید

مرسی خاله صالحه ی عزیزم. اختیار داری خاله جون. شما مامان نازنینی هستی که همیشه ثابت کردی درک بالایی از حقوق مسلم فرشته هات داری و همیشه با تمام توان و حتی گاهی بیش از اون براشون وقت میذاری. کاش در سرتاسر جهان هر کسی با کودکی سروکار داره همیشه حقوقش رو به یاد داشته باشه.
قطعاً اگه من و حامد از توان و انرژی مضاعفی برخوردار بودیم و قدرت ساختن و از نو ساختن با اونهمه سختی و چالش که خودت در جریانش بودی داشتیم، دریغ نمی کردیم. کاری با اونهمه حجم و ظرافت رو برای کودکان با این حقوق مسلمِ به ظاهر ساده انجام دادن خداییش از ما به تنهایی برنمی اومد. هر جا و هرجور بتونم و بتونیم بازم تلاش میکنیم تا حضور سبز دوستانی مث شما رو همچنان توی زندگیمون داشته باشیم مخصوصاً که نیروانا اسم ساینا ازدهنش نمی افته و دوستش رو همواره به یاد داره، بخاطر این حق مسلم، باید که تنهامون نذارین و تنهاتون نذاریم دوستای خوب ما و نیروانا.
مامان نوژا جونی
17 مهر 92 8:57
نیروانای نازنین روزت مبارک


مرسی خاله ی نازنینم. دوسِتون داریم زیاد
محمد
17 مهر 92 10:58



ممنون عمو. شما همیشه به ما لطف دارین. گل باشین.
مامان مریم
17 مهر 92 16:46
این خنده هایی که طعم عسل می دهند و قلب آسمان را آب می کنند، ای کاش همیشه در چهره هایتان باقی بمانند!
نیروانای قشنگم روزت مبارک


الهی آمین خاله جون. قربون محبت شما. دوسِتون داریم
گلناز
17 مهر 92 23:19
فقط به احترام روح زیبات سکوت.....


شاگرد کوچک مکتب توست بزرگوار
سارا مامان مايا
18 مهر 92 9:51
سلام فريباي عزيزم...عجيب با نوشته هات انرژي ميگيرم و سر ذوق ميام...دليلش هم فقط عشق خالصانه اي هست كه تو تك تك كلمه هات موجئ ميزنه ...افرين بر تو مادر ايران زمين ..پس تو هم به شكوفايي دوباره رسيدي با نيرواناي كوچك ...عشقتون مستدام و احساستون جاودان...نيرواناي گل رو ببوس ...مبارك باشه شروع آيين مهر با مهر آيين ... مهرتون اهورايي...


سلام ساراجان. خیلی خیلی ممنونم از لطفت و انرژی صدچندان خوبی که بهم برمیگردونی. از اینکه دلامون بهم نزدیکه به خودم میبالم مامان مهربون. چقدر خوبه که همراه بچه هامون متولد بشیم و پا به پاشون رشد کنیم و شکوفا بشیم. به امید عشق مستدام، پویا و جاویدان برای همه. تو هم مایاجان رو ببوس عزیزم. بازم ممنونم که منو میخونی. مهرت جاویدان عزیزم
سارا مامان مايا
18 مهر 92 9:53
لادظليدلظيدلرذ رذ رذ


قربون انگشتای نازت مایاجان
نازنین نرگس
18 مهر 92 22:44
سلام الهی قربون این دخمل ناز که حسابی دنبال حق و حقوقشه هزار ماشالا چه بزرگ شده فداش
مرسی مامانی که جویای حال ما بودی ما دوباره برگشتیم

سلام، قربونت عزیزم. لطف داری. خیلی خوشحالم از برگشتنت عزیزم. ایشالا که خوب بوده باشین. آدرس سایتت رو اشتباه نوشتی به نظرم عزیزم.
مهسا مامان نورا
19 مهر 92 10:37
فریبا جون دوتا پیام خصوصی گذاشته بودم چک کردی عزیزم آخه منتظر جواب بودم.
ازاینکه ما رو به لینک دوستان اضاف کردی ممنونم

سلام مهساجون. آره عزیزم برات جواب گذاشتم. همه جوره دوسِت داریم و در خدمتیم
〰〰مامان تسنيم سادات〰〰
19 مهر 92 14:43
سلام مامان نيرواناى عزيز
من دنبال سِت بال فرشته و چوب دستيش براى تسنيم هستم . شما فروشگاه اينترنتى سراغ نداريد كه داشته باشه؟


سلام عزیزم. برات کامنت گذاشتم. امیدوارم پیدا کرده باشی. ببس تسنیم جانم رو
مهسا مامان نورا
19 مهر 92 16:05
شما لایق بودی عزیزم مبارکت باشه همونطور که ما در این دنیای مجازی ا زمطلب و دلنوشته های زیبایت بهره مند میشیم خوشا به سعادت اونایی که از نزدیک شما رو میبینن و در کنارشما هستن و حضور سبز شما رو در کنار خودشون حس میکنن و همواره آینده نگری شما رو نسبت به کودکانشون

نظر لطفته عزیزم.من هیچی نیست جز انعکاس محبت و لطف دوستان. خدا کنه بتونم کارگشا باشم دوست خوبم.
حنانه
20 مهر 92 0:01
سلام
فریبا جون چه قشنگ می نویسین همیشه
من یه سوال دارم شما به عنوان رئیس انجمن اولیا مربیان انتخاب شدین؟

سلام حنانه جون. شما قشنگ میخونی دوست خوبم. ممنونم.
نه عزیزم. با رأی بقیه مادر پدرا شدم یکی از اعضای انجمن اولیا مربیان. هنوز کو تا تجربه کسب کنیم و بتونیم رئیس بشیم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
20 مهر 92 11:48
عزیز دلم روزت با تاخیر مبارک

ممنون خاله سعیده ی مهربونم. برای آرتین جونمم مبارک باد
منا مامان الینا
23 مهر 92 12:38
سلام مامان فرشته!
تو یه فرشته ای در قالب یک مادر
یک دوست یک همراه
چقدر از داشتن دوست خوبی مثل توافتخار میکنم
چقد رحس خوبی بهم دادی با خوندن این متن مادرانه زیبات
فریبا جونم امروز روز خوبی رو شروع نکردم اما با خوندن این پستت حس خوبت را به من هم منتقل کردی
ای کاش من هم فرصت داشتن همچین مادرانه هایی را داشته باشم
میبوسمتون از راه دور

سلام ماماني فرشته تر،شكيباي هزاران بار عاشق تر از من!
قربون دل پاك و مهربونتم مناجان. من كي ميتونم مث تو اينهمه بزرگ باشم،‌ هرگز.
باور كن من به دوستي تو محتاج ترم تا تو و افتخار ميكنم كه ميايي و مرورم ميكني. هميشه تشنه ي نگاهتم كه اگرچه خسته ي بيتابيها و بيخوابيهاست ولي همچنان يه كوه نوره و انرژي ميبخشه. منتهاي آرزومه كه يه روزي مادرانه هاي اينچنيني تو رو براي اليناي نازم ببينم،‌مادرانه هايي كه انگشت كوچيك خدمت و محبتي كه الان داري براي الينام ميكني حساب نميشن. خدا ميدونه كه من هم به داشتن دوست نازنيني مث تو به خودم ميبالم. اي كاش شايستگيِ همچنان داشتنت رو داشته باشم. الهي همه روزت نور باشه بانوي خوبيها اليناي نازم رو هزاران بار ببوس
با تمام وجود اميدوارم مهرت سرشار از سفيدي و رنگاي شاد باشه تا پست مرداد سياهت پيشش رنگ ببازه. عاشقتونم :x