روسفیدم از تو کودکم، تقدیم به روز جهانی تو که در راهه
دوشنبه ای که گذشت اولین جلسه ی اولیا و مربیان مهدت برگزار شد. اینقدر برای برگزاریش هیجان داشتم و می ترسیدم اگه برم سرکار توی نیمروز نتونم ماشین گیر بیارم و برگردم کرمان که کل روز رو مرخصی گرفتم تا ساعت چهار و نیم عصر بتونم به موقع توی جلسه باشم! خیلی دلم میخواست بابا حامدم، اندازه ی من هیجان و شوق داشته باشه و توی این مراسم پرخاطره همراهیم کنه که به گفته ی خودش تجمع انرژیهای منفی توی اون ساعتِ روز نذاشت تصمیم به حضور بگیره؛ شایدم خاطره ی ناخوشی که به خاطر شغل آموزگاریش از اینجور جلسه ها داره، میل و رغبتی براش باقی نذاشته بود. هر چی که بود به مساعدت بابایی، شسته رُفته و مرتب، یه شاخه گل به دست، سرِ ساعت، واردِ خونه ی دومت شدم دخترم. حس میکردم بزرگ شدم، برای اولین بار بود که به عنوان یه مادر توی یه جلسه ی خیلی رسمی و جدی که مخصوص پدر و مادرا و برای آگاهی از وضعیت تو و شروع تصمیم گیری های مهم جمعی در مورد تو و دوستانت بود شرکت میکردم و شاید بشه گفت تازه داشت باورم میشد مادرم! یه مادری که بقیه هم به همین عنوان قبولش دارن و روش حساب میکنن. به جمع بقیه پیوستم و مث همیشه یه جایی اون جلوها برای نشستن انتخاب کردم. فضای مهد، زیبا و پر از انرژی مثبت بود و چهره ی شاد و مزین به لبخند حاضرین، زیباییش رو صدچندان کرده بود. از اینکه شاخه گل منو توی گلدون و روی میز سخنرانی گذاشتن حس خوبی پیدا کردم، حسی از احترام متقابل و خوب دیده شدن. خانوم مدیر، آراسته و لبخند بر لب، سخنرانی رو شروع کرد و چقدر زیبا با یه شعر از حال و هوای اول مهر! اصلاً حواسم نبود اونموقع شروع به ضبط صدای مراسم کنم. بعد که شروع کرد از مهرآیین و مهرآیینیا گفتن و رسالت و هدف خودشون، شیوه ی عملشون و ... رو توضیح داد یهو احساس نیاز کردم که صداشو برای بابایی و برای فرداهای تو ضبط کنم عزیزم. من لبریز از شعف بودم و با تمام وجود آرزو میکردم اهداف زیباشون به زیبایی هرچه بیشتر از پیش تحقق پیدا کنه. چقدر تشنه ی این حرفا بودم، اونم از زبون کسی که به گفته هاش خوب عمل کرده و خودش رو در عمل به اثبات رسونده. اینکه بچه های ما نیاز به فضای مشارکت دارن نه رقابت. اینکه از نظر اونا هر کودکی منحصربفرد و خاصه و باید به هر کودک با توجه به تواناییهای خودش بال و پر پرواز داده بشه. اینکه سعی بر این دارن که کودکانی منتقد و انتقادپذیر پرورش بدن. کودکانی که تا می تونن سؤال بپرسن و تا به جواب سؤالشون قانع نشدن دست از جستجوگری و پرسش برندارن. اینکه کودکی فرصت مغتنم یادگیری لحظه به لحظه ست و چه فرصت طلایی ایه که باید از دست نره. اینکه آموزشهای اونا در قالب درهم تنیده ست یعنی هر علم و مهارت و هنری در دل دیگری و نه واضح و مستقیم و همه و همه با روش بازی، اینکه تنها چیزی که براشون مطرحه و مهمه، فقط و فقط بچه ها هستن.... خیلی غرق حرفاشون بودم و تند تند قند توی دلم آب میشد. خدا رو شکر میکردم که بهمون فرصت مهرآیینی شدن رو هدیه کرد تا به آیین مهر پرورش پیدا کنی نازنینم. همه ی حرفای خانوم مدیر رو نمیشه نوشت. سعی میکنم فایلش رو نگه دارم تا هر از چندگاهی بشنویم و تجدید انگیزه و عشق کنیم. بعد از صحبتاشون گفتن که میخوان برای انجمن اولیا چند نفر رو به نمایندگی انتخاب کنن تا توی جلسات ماهیانه در کنار مربیان به تصمیم گیری و مساعدت بپردازن و خلاصه همراه مهد باشن از طرف مادر پدرا. گفتن از اولیای کودکان هر مقطع سنی، اونایی که علاقه مند هستن نامشون رو بگن تا پای تخته بنویسن و بعد از معرفی خودشون و اینکه برای چی میخوان نماینده بشن و چه جوری میتونن به مهد یاری برسونن، به رأی گذاشته بشن. باور نمیکنی از بین اون جمعیت حدود 100 نفر، اولین دستی که بالا رفت دست من بود چون نگاه خانوم مدیر سمت من برگشت، اسمم رو پرسید و بعنوان اولین کاندیدا روی تخته نوشت. اعتماد بنفس عجیبی پیدا کرده بودم و از اینکه فرصتی دوباره پیدا کرده بودم که بازم برای پرورش تو و کمک به بهترشدن شرایط زندگی تو مشارکت کنم بسیار بسیار خوشحال و شکرگزار. برای معرفی هم اولین نفری بودم که شروع به حرف زدن کرد، گفتم که عاشق تو هستم و شاید تنها رسالتی که توی این دنیا بر دوش خودم حس میکنم اینه که توی راه درست زندگیت بیفتی و درست پرورش پیدا کنی، گفتم که دلم میخواد به مدارج بالا برسی ولی این مدارج بالا از نظر من مدارج بالای تحصیلی و شغلی و ... نیست. دلم میخواد به خودِ خدا برسی، با یافتن خودت و رسیدن با بالاترین نقطه ای که خود انسانت میتونه باشه. و چون هدف خودم رو با هدف مهد یکی میبینم دلم میخواد به مهرآیین کمک کنم و در واقع به پرورش هرچه بهتر تو. از اینکه اونقدر روان و بی نقص صحبت کرده بودم اونم بدون آمادگی قبلی بازم توی دلم قند آب میشد. انرژیای مثبت یکی پس از دیگری بهم می رسید و من همچنان سپاسگزار جان لایتناهی بودم. حس میکردم همه از حرفای من خوششون اومده بود چون از منتهای دلم برخاسته بود. اینو توی چهره هایی که نگاهم می افتاد میخوندم. اون هیجان و گاهی لرزشی که توی صدام بود رو به یاد میارم دخترم. از عشق تو سرشار بودم و همون عشق، به من بال پرواز میداد. همه ی مادرای دیگه هم خودشون رو به زیبایی هر چه تمام تر معرفی کردن. مراسم رأی گیری انجام شد و بعد مادر پدرای هر گروه سنی و هر کلاسی رفتن توی کلاس بچه ها تا با مربیاشون به گفتگوی مبسوط بشینن. مربیان تو هم برنامه هایی که برای پرورش و آموزش شما دارن رو به اختصار توضیح دادن و بیشتر و بیشتر لذت بردم. حس کردم چقدر میدونن، خدایا شکرت. توی کلاس، مامانای دور و برم مشتاق بودن بدونن من مامان کیَم و وقتی میگفتم "نیروانا"، با هیجان خاصی اظهار خوشوقتی میکردن از اینکه اسم قشنگت توی خونه هاشون به نیکی یاد میشه. منم اسم نازدونه هاشون رو میپرسیدم و متقابلاً میگفتم که عزیزانشون دوستای خوب تو هستن که ازشون یاد میکنی. اون روز مدام از داشتنت به خودم میبالیدم و اوج میگرفتم تا خود ابرا. تو مایه ی مباهات منی دخترم و من مدام به خاطر تو که زیباترین هدیه ی خدا به زندگی منی سپاسگزار خدای مهربونم. از اینکه تو به عشق من پاسخ میدی و گل میکنی و به بار میشینی سپاسگزارتم دخترم. روسفیدم میکنی جانِ شیرین! همه ی روزام از تو نورانی و گلبارونه.
جهانی از تو بهاره، برای جهانی همیشه بهار به حضورت هماره نیازمندیم، حضور سبز تو و همه ی کودکان.
همه روزت مبارک کودکم! همه روزتون مبارک کودکان نازنینی که می شناسم و نمی شناسم!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
نیروانای من! نمیدونی چقدر لبریز از غرور شدم وقتی اولین بیانیه هات رو که آموخته ی مهرآیین بود دیشب اعلام کردی، محکم و قاطع:
"ما حق داریم دوست داشته باشیم.
ما حق داریم پدر و مادر داشته باشیم.
ما حق داریم بازی کنیم.
ما حق داریم اسباب بازی داشته باشیم."
آرزوی من اینه که همه ی شما بچه ها به حقوق مسلمتون که ابتدایی ترین حقوق انسانیه برسین، در جهانی که پر از احترام و عشق به کودکانه، پر از احترام و عشق به نمادهای انسانهای پاک و خداگونه.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
روز جهانیت بر منم مبارک شد عزیزم. خبر رسید که انتخاب شدم. مادر پدرا بهم اعتماد کردن و رأی آوردم. پیییییییییش بسوی راههای تازه