نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

وِرژنِ نیرواناییِ بز زنگوله پا

1392/5/12 11:42
نویسنده : مامان فريبا
6,509 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز از گرمای هوا زدیم به حموم. بعد از کلی رقص و پایکوبی که تو با ریتم میخوندی (هر چی به زبونت میومد) و منم کودک وار همراهیت میکردم عینک همینجور که مشغول شست و شو بودیم شروع کردی نمایش بز زنگوله پا اجرا کردن و من رو هم ناخودآگاه کشوندی توی صحنه. هی میومدی در میزدی صدات کلفت بود گول نمیخوردم میرفتی عسل میخوردی میومدی باز دستاتو میدیدم سیاهه آردمالی میکردی میومدی برای اینکه بازی تموم نشه دوباره هی آردا رو پاک میکردی برمیگشتی من گول نمیخوردم دوباره آردمالی میکردی و بعد از یه چندبار که دیگه خودتم تحملت تموم شد بالاخره من گول صدای نازک و دستای سفیدت رو خوردم و در رو باز کردم. زوزه ی گرگانه ای کشیدی و اومدم بترسم و التماس کنم منو نخوری گفتی:

نترس، من گرگ مهربونم!!!

و با اندکی مکث ادامه دادی :

من بچه گرگم!!!

...

تأمل نوشت:

همیشه با بابایی که مستندهای حیات وحش میدیدیم با خودمون میگفتیم نیگا تو رو خدا بچه ی ترسناکترین و نازیباترین حیوونا هم یه جوری بامزه و پر از لطافت و قشنگیه و این حرف تو از دیروز تا حالا همچنان منو توی فکر داره که آخه چه رازی توی کودکی نهفته ست که اینهمه عشق بهمراه داره. شک ندارم که جوابم فقط یه چیزه؛ اینکه کودکی هنوز بوی آغوش خدا داره. مهم نیست آدم باشی یا هر مخلوق دیگه، بچه که باشی حسابت فرق میکنه.

خوش بحالت بچه م!                              

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (36)

مهسا مامان نورا
12 مرداد 92 13:23
خاله به قربون اون همه احساس زیبا و مهربونت بره فرشته مهربون چقده ماهی


قربونتون خاله جون! خدا نکنه
مامان یسنا
12 مرداد 92 14:05
عزیز دلم چقدر بامزه گفته. خنده نوشتت رو حسابی قبول دارم


قربونت خاله جون! میدونم که یکدلیم
مامان امیرناز
12 مرداد 92 15:03
سلام عزیزم واقعا که بچه ها فرشته های روی زمینند


سلام مهربون، فرشته ها رو قربون
مامان آرشين
12 مرداد 92 16:58
اره واقعا انگار بچه ها بوي خدا ميدن ...


همینطوره فرنازم
مینا
12 مرداد 92 23:56
چقدر چشمای نیروانا توی این عکس شبیه خودتون شده بانو!


واقعاً!!!!! باعث شدی خوب برم توی عمق عکس. راس میگیا! آخ جوووووووون.
خوبی مینای عزیزم. 5شنبه کلی خوندمت ولی نیروانای وروجک نذاشت یا نمیدونم چی شد که نظری برات نذاشتم. حالا میبینم که تو بهم سرزدی. عزیزم چقدر دلامون به هم راه داره نه !
مامان ریحانه جون
13 مرداد 92 2:43
ما هم همون بچه هایی هستیم که معصومیتمان را یه جورایی از دست دادیم... اگه بشه مثل بچه ها مهربون و با گذشت و معصوم باشیم شاید کمی رنگ کودکی بگیریم... کودکی که بوی آغوش خدا رو میده....
ممنون از تلاشتون برای رای..


قربونت عزیزم. دقیقاً همینه که میگی. کاش کودکیهامون یادمون نره. اختیار داری عزیزم کاری نمیکنم که
مامان ترنم
13 مرداد 92 9:37
قربون اين بچه گرگ مهربون.


قربون خاله ی مهربونم
مامان ترنم
13 مرداد 92 9:38
ماماني خدا كنه اين بچه‌ها هميشه اينقدر پاك و پر از عشق بمونن.


دعای کل زندگیم همینه، حس میکنم رسالتم همینه و ای کاش بتونم این رسالت سنگین رو به انجام برسونم
محبوبه مامان الینا
13 مرداد 92 10:08
بچه گرگ معصوم و مهربون...


قربون خاله
مامان آرشين
13 مرداد 92 10:46
فريبا جون نيروانا تو اين عكس خيلي بزرگ شده و به قول مينا جان چشماش خيلي به خودت شباهت داره ببوسش حتما نيروانايي رو


قربون نگاهت فرنازم، مرسی عزیزم. حتماً و نیروانا دست خاله شو میبوسه
نیایش
13 مرداد 92 12:04
عزیزم فدای شما بانو




الان این پیام از خاله زهره ی عزیزمه آیا؟!


اما نه! آی پی تون اینو نمیگه
مینا
13 مرداد 92 14:10
سلام فریبا خانم خیلی ممنون زیرِ سایه تون خوب و خوشیمُ سلامت!!!

بله بانو جمعه ها که سری به اون کلبه ی متروکه میزنم جاپای عطرتون هست همین برای ما اندازه ی سیصد تا نظرِ ارزش داره خیلی سپاس گذارتونم


فدااااات. من افتخار اینو دارم که جاپای عطر و قلم زیبای تو رو با هم داشته باشم. واقعاً ممنونتم پروانه ی کاغذی سبکبال
سیما
13 مرداد 92 14:27
افکارشون هم مثل خودش پاک هست


همینطوره سیماجان، مرسی که پیشمون اومدی
مامی امیرحسین(فاطمه)
13 مرداد 92 17:13
الهی...چه لطیف...راست میگی...من اول پست حسودیم شد که چرا نیروانا حموم رو دوست داره ولی برای امیر حموم یه کابوسه!با هر ترفندی که فکرشو بکنی...هیییی
و آخر پست حسودیم شد که میشه آیا یه روز من افتخار داشتن دختری به این زیبایی و لطلفت رو داشته باشم و غرق ناز و اداهای دخترونش بشم و حتی از این نیم تنه های خوشگل تنش کنم و ضعف برم براش؟
نتیجه اینکه ما کلا حسودیم!


فدات شم فاطمه جون،
برای علاقه مندی امیرحسینم به حموم رنگ انگشتی هم امتحان کردی؟ بده دیوارای حمومت رو رنگ مالی کنه با دستای کوچولوش. کمتر کوچولوی نازنینیه که به قیمت این بازی تن به آب نده.
چرا که نه فاطمه جونم! آرزو میکنم خدا دختری به نازنینیِ امیرحسین گلت بهت هدیه کنه تا از حس داشتنش سرشار بشی. فکر کن اینهمه لطافت که تو داری یه پرنسس لطیف هم بیاد و صدچندانش کنه. الهه هر چی خیر و برکت خداست ارزانیت بشه.
حسودتم دوست داریم فاطمه جون چون صاف و بی ریاست. میبوسمت عزیزم
مامی امیرحسین(فاطمه)
13 مرداد 92 17:13
میگم اگه میدونستی قرار گرگه نخورتت اینقدر اذیتش نمیکردیا!


اون اصرار داشت بازی ادامه داشته باشه جان خودم. من بی تقصیرم
زینب
13 مرداد 92 17:19
عزیزززززززززززم. حال عجیبی دارم الهی فدای اون گرگ مهربون بشم... خوش به حال کودکی
با خودم می گویم
کودکی ما هم پسر خوبی بود
تو کجایی حالا
آسمان می غرد
باد انگار که آواز تو را می خواند
آه ای کودکی گم شده ام
سبزه ها منتظرند
تا قدمهای تو را بشمارند
.
.
.
.


پس تو هم حال من حس کردی زینبم نه! مرسی همدل عزیزم. چقدر زیبا حست رو برامون یادگار کردی.
منم الان یاد حس حسین پناهی افتادم:
من میخوام برگردم به کودکی ...
مامان مینا
14 مرداد 92 3:07
آره هرچی بزرگ تر میشیم از آغوش خدا بیشتر فاصله میگیریم...
نیروانای عزیز ما رو ببوس فریبا جونم. به ما هم سر بزن.
من زیاداینجا سر میزنم البه با گوشیم ولی نمیتونم نظر بذارم.



ممنون مینای مهربونم. ببخش عزیزم که اینهمه ازت دور افتادم. به روی چشمم. قربون نگاه مهربونت که از توی موبایل روشنی بخش خونه مونه. شرمنده م میکنی میناجون. ریحانه جونم رو ببوس حسابی
مامان خورشيد
14 مرداد 92 9:43
دلتنگتونم و سرم بسيار شلوغه، سر فرصت خدمت مي رسم.


"دوستان عزيزم اگر براي خرج كردن مبالغ فطريه هاتون راهي خواستيد، خواهش مي كنم يك سري به اينجا بزنيد و يا در صورت امكان اطلاع رساني كنيد. بسيار سپاسگزارم."

/http://massi1353.blogfa.com
لطفا پست EB را مطالعه فرماييد.


ممنون که یادمونی عزیزم. حتماً سر میزنم. خدا سعادتی بده ایشالا
مامان آناهيتا
14 مرداد 92 14:35
دلم برات يه ذره شده بچه گرگ معصوم.


مام همینطور خاله جون
مامان نیایش
15 مرداد 92 12:55
قربون نیروانای نازم با مامانی مهربونش خیلی با مزه بود بچه گرگ !بچه که باشی حسابت فرق میکنه


خدا نکنه خاله، ما به قربون شما. شما که نگاهت خیسیِ خاصی توشه، مث معصومیت کودکی
مامان برديا
15 مرداد 92 15:40
اي جونم شهرزاد قصه گوي من كاش بودم و ميشنيدم قصه گفتنت رو گرگ كوچولوي مهربون. فدات شم كه هيچ جور حاضر نيستي آدم بده قصه ها باشي و آسيب بزني. دلم ضعف رفت براي معصوميتت ... براي كودكيت


مهدخت جان برای دل قشنگت یه لینک از یه قصه ی دیگه ش رو میذارم. دنیاییه واسه خودش کودکیشون. تو که کودک درونت زنده و شادابه حسابی حسش میکنی حتم دارم.
بوسه بر دل قشنگت عزیزم
مرضیه
16 مرداد 92 0:04
جانم چه دختر با احساس و هنرمندی



قربونت خاله مرضیه. دلمون تن شده بود. مرسی که اومدین. خونه مون
مامانی درسا
16 مرداد 92 2:13
صدای پای عید می آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عید رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است.. از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون؟ عید فطر پاک ترین و عیدترین عیدهاست چرا که پاداش یک ماه عبادت و شست و شوی جان در نهر پاک رمضان است.
پیشاپیش عیدتون مبارک


مرسی عزیزم. من همیشه از عید خوشحالم. مخصوصاً عید فطر که خیلی شادی بخشه. عید شمام مبارک
مامان ثمین
16 مرداد 92 5:21
سلام عزیزم خوبین چقدر دلم واسه این نازدونه تنگ شده بود
به به عجب حموم باحالی بوده


سلام عزیزم. ما خوبیم شکر. مرسی از محبتت. جای شما خالی ایشالا با ثمین عزیزت یه کم که بزرگتر شد از این بازیا بکنین و حالشو ببرین
مامان ثمین
16 مرداد 92 5:23
اون جمله آخرت خیلی زیبا نوشتی مامانی


قربون نگاهت. ممنونم.
مامان مریم
16 مرداد 92 15:55
کاش همیشه بچه بمونی عزیزکم...حتی همون بچه ی گرگ


کاشکی خاله جون
مامان ساینا و سبا
17 مرداد 92 15:16
سلام بچه برگ مهربون...دلتنگتون شدیم...قراره ساینا واست شکلک بفرسته.......بگیر که اومد...........


سلام خاله صالحه ی عزیزم. دلم براتون خیلی تنگه. مرسی ساینا جونم. آماده م. دستامم اینجوری گرفتم
مامان ساینا و سبا
17 مرداد 92 15:20



هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عاشقتونم و عاشق این به قول خودم خورشیدا یی که فرستادین. مرسی
زری مامان مهدیار
19 مرداد 92 12:37
کاش کمی از لطافت کودکی در وجودمون هنوز جایی داشت
دنیای قشنگی که دیگه تکرار نمی شه
خوش به حال کودکی و خوش به حال همه ی بچه ها


برای تو دوست بااحساسم قطعاً وجود داره عزیزم. خوش بحال مهربونیت
نیایش
20 مرداد 92 13:26
بوی آغوش خدا .دیگه دستام بی حسه


قربونت با احساس
مهسا مامان نورا
20 مرداد 92 18:49
مااپیم


خدمت رسیدم عزیزم. شاد و سلامت باشین الهی همیشه
کاکل زری یا ناز پری
21 مرداد 92 16:13
سلام فریبا جون و نیروانا جون عزیزممممممم خیلی دلم براتون تنگ شده بود الهی قوربون قلب مهربون دخترمون بشممممممم جیگره دیگههههه کلی خانومم شده برا خودش از طرف من ماچش کن


فدای محبتت هانیه جونم. ببخش اینهمه تأخیر دارم. همیشه دلتنگتم مامانی عزیز. همیشه شاد باشی در کنار همسر و به اتفق جگرگوشه ی تودلی
مامان آرشين
24 مرداد 92 10:59
وايييييييييي دلمون تنگ شده... كجايين شمااااااا!!!!!!!!!


فرناز نازنینِ مهربون! اومدیم ما رو بخون
زهرا (مامان طه )
26 مرداد 92 10:14
ای جانم قربون دل مهربونت خاله جون

مامانی ببوسش بیا بروزما


قربون محبتت. به چشم
ستاره زمینی
28 مرداد 92 0:07
[عزیزمی خاله جون


قربونت خاله جونم. دوسِت دارم
مامان سما
19 شهریور 92 8:29
سلام نیروانای عزیز و مامان مهربون
وبلاگ قشنگی دارید. نمی دونم چرا وقتی این پستتونو خوندم یه باره عجله ام برای زود بزرگ شدن دخترم چند برابر شد.
خدا شما رو به هم ببخشه. براتون بهترینا رو آرزو دارم.
راستی با اجازتون لایکتون می کنم.
سری هم به وبلاگ ما بزنیتد.
ممنون


سلام سماجان و آترین نازنین. ممنونم از نظر لطفت عزیزم ولی هیچ عجله نکن برای بزرگ شدن دخترت که بی اونکه تو بخواهی سریع میگذره. خصوصاً بعد از دو سالگی. تا میتونی از لحظه لحظه ی بودن با دختر گلت لذت ببر. همین الان و امروز.
باعث افتخاره. منم با کمال میل به دوستای نیروانام می پیوندمتون. به امید دوستیهای بیشتر