نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

غرورآفرین کوچک من

1392/5/2 9:21
نویسنده : مامان فريبا
4,517 بازدید
اشتراک گذاری

این بار کنجکاوی من و بابا موجب خلق این حکایت بامزه شد. در راه برگشت به خونه دراومدیم که توی مهد چی شده که پات زخم شده و چسب زدن و تو میگفتی خورده به اسباب بازیِ زرد و مام پیگیر که اسباب بازی زرد چی بوده؟ که گفتی مهره! بعد باز پرسیدیم خب وقتی زخم شد گریه هم کردی؟ اولش گفتی نه ولی از اونجایی که خیلی صداقت داری و نمیتونی حرف ناراست رو بیش از چند لحظه تحویل بدی گفتی یه کم گریه کردم و بعدشم گفتی: "نیوشا و نغمه و دریا نگرانم شده بودن!" جونم که این حس ها رو قشنگ درک میکنی. اونوقت من پرسیدم کسری چی؟ اون نگرانت نشد؟ و تو گفتی چرا ازم پرسید چی شده نیروانا! یه کم که از این سؤالم گذشت گفتی:

"من گریه ی مردونه کردم!"

پرسیدم یعنی چه جوری؟

و گفتی

"فقط اشکام رو آوردم بالا !!!"

با بهتِ تمام توی ماشین بلند بلند قربونت رفتم و سرنشیای عزیز هم وقتی متوجه شدن که چه نقل و نباتی پاشوندی با خنده و شادی قربونت رفتن.

مادرجون و باباجان عزیزِ مشهدی دو روزیه که صفای وجودشون رو چراغ خونه ی جدیدمون کردن. سایه شون بر سرمون به بلندای آفتاب!

جونم فدات شیرزن کوچولوی من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

الهه مامان یسنا
2 مرداد 92 10:08
اولم آیا؟؟؟


همیشه اولی عزیزم. فدااااات
الهه مامان یسنا
2 مرداد 92 10:09
ای جانم منم کلی افتخاردر ورکردم از خودم به دوستی با تو نیروانای کوچک من. مردونه گریه کردم الهیییییی. حتما کسری بهش گفته ها؟


قربونت. نمیدونم تأثیر و تعبیر کسری بوده یا خودش ولی خیلی به وجدم آورد. مرسی که هم حس منی بانو! نیروانا به خاله و دخترخاله ی نازنینش افتخار میکنه
مامان آرشين
2 مرداد 92 10:27
آدم واقعا تو دنيا چي ميخواد وقتي اين فرشته هارو داره!!


یه دل گنده که اینهمه عشقو توی خودش جا بده
مامان عسل
2 مرداد 92 12:25
اين و حس ميكنم مي فهمم اينو ، يه زن مي تونه گاهي مرد باشه .


موافقم با گاهی
مامان احسان
2 مرداد 92 13:56
قربون گریه مردونت نبینم اشکاتو خاله جون


مهربونی شما رو قربون خاله

خاله زهرا
2 مرداد 92 19:53
آپماااااااااااااااااا


خدمت میرسم خاله ی گل
مامان برديا
3 مرداد 92 8:01
فداش شم عزيزمو
از اون جمله هاي دلنشين گفته ها...
مثل اون شب تو حافظيه كه گربه رو فراري داد و خيلي خوشكل گفت: خاله پيشوندمش...
كه تا هنوز با مهناز ميگيم و ذوقشو ميكنيم.
محكم و جانانه ببوسش شايد از دلتنگي من كم شه فريباي عزيزم


قربونت عزیزم. من یادم نبود. مرسی که یادت مونده و اینجوری براش ثبتش کردی مهدخت جونم. به مهناز گلم سلامِ جانانه ی منو برسون. میبوسمتون. و اتفاقاً حسابی بجای تو محکم بوسیدمش. تو هم بردیای چشم آسمونی منو ببوس حسابی
مامان نیایش
3 مرداد 92 10:39
الهی الهی
عززززززززززززززززززیزززززززززززززززززم قربون اون اشکات دختر کوچولوی غرور آفرین دوستت دارم عزیزم مردونه گریه کرده الهی فدات شم با اون نقل و نباتایی که همش میریزی


فدات خاله. خدا نکنه. همه ی نقل و نباتام رو به پای قدمتون میریزم شمام از مشهد بیایین پیشمون
مامان نیایش
3 مرداد 92 10:47
پچ پچانه


بلند برات نوشتم خاله ی مهربونم
مامان ثمین
3 مرداد 92 15:38
سلام عزیزم قربونش برم من با شیرین زبونیاش
گریه مردونه خیای جالب بود


سلام نازنین. ممنونم
مهسا مامان نورا
3 مرداد 92 23:25
ای ناز شیرین زبون. راستی خاله من در مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم لطف میکنی با هر چند تا خط موبایل که داریدکد 190 رو به 20008080200ارسال کنید ممنون میشم خاله اگر فرصت کردی واسم رای جمع کن به دوست و اشناهتون هم بگو اگر زحمتی نیست و وقت کردید.


مهسای عزیزم. قربون خودت و نورای گلم. من سهمیه م تموم شده ولی امیدوارم یادم بمونه از خونه با موبایل باباحامد به نورای گلم رأی بدم. امیدوارم برنده بشه شکموی خاله
مامان مهبد كوچولو
6 مرداد 92 9:07
اي جاااااننننننم به مردونه گريه كردنش . خيلي با مزه بود عزيزم اونجا هم كه فقط اشكام رو آوردم بالا كه نگو ديگه ميخواستم غش كنم از دست اين غرور آفرين كوچك . ببوسش نازدونه رو


از اینهمه همدلیت سرمستم مهدیه جون. ممنون که حس منو فهمیدی. خیلی دوسِت دارم. تو هم مهبدم رو ببوس
مامان خورشيد
6 مرداد 92 11:15
هيچوقت اشكاتو نبينم مگه برا شادي.

شيريني بودنشون نوش جونتون. الهي ساليان سال از آغوششون مهر بچينيد.


مرسی خاله جون، چه دعای قشنگی کردی. برای شمام چنین باد
مامان تسنيم سادات
6 مرداد 92 15:22
الهى قربونت بشم با اون گريه مردونت ..
ايشالله هيچ وقت چشماى قشنگت گريون نباشه چه زنونه چه مردونه!


قربون شما خاله جون، مرسی به دعای قشنگتون. الهی چشمای شمام هیچوقت گریون نباشه و همیشه دلتون شاد باشه و لبتون خندون
مامان آناهیتا
9 مرداد 92 14:26
به این میگن یه آتیش پاره آذر ماهی. جووووووووووووووووووونم


قربون خاله ی داغ تیرماهیم برم من!
مامی امیرحسین(فاطمه)
10 مرداد 92 17:00
ای به فدای اون گریه ی مردونت!اشکاشو آورده بالا!یعنی بعضی از این حرفای بچه ها...عاشقتم کوچولوی شیرین سخن


دقیاً فاطمه جون، دقیقاً این از اون حرفایی بود که دهنم رو باز نگه داشت. منم عاشق تو و مسافر کوچولوی نازمم. مرسی که پیشمون اومدی. بدوم بخونمت