سیصد و شصت درجه
دلم میخواست تا تنور داغ بود نون رو بچسبونم که همه ی همت من حداقل دو روز تأخیر انداخت به ثبت دو تا پیشرفت قشنگ زندگیت:
همین شنبه 18 خرداد برای اولین بار 360 درجه رکاب دوچرخه ت رو چرخوندی و با سرعتی که برای همه مون هیجان انگیز بود دوچرخه روندی. از وقتی بهار شده بود توی حیاط و کوچه دوچرخه سواری می کردی ولی نهایت 180 درجه رکابت می چرخید و باز سریع پات رو برمیگردوندی و انگار با یه پا رکاب میزدی ولی دو روز پیش جشن خوشگلی توی دلمون برپا شد از این مهارت جدیدت عزیزم. الهی چرخ شادیا و برکت زندگیت همینجور 360 درجه و تند تند بچرخه.
و دیگه اینکه همون شنبه عصر وقتی جیشت تموم شد و اومدم بشورمت در کمال حیرت دیدم که خودت رو به شیر آب رسوندی و از پس شستنت براومدی و وقتی برق شادی و حمایت منو دیدی خودت پاشدی و لگنت رو هم خالی کردی و شستی، اونم با چه مهارت و دقتی! فدای دستای کوچولوت عزیزم. جفتمون شاد شدیم و بابایی هم که به تماشای این منظره اومد مصمم شدی که این تحول پرفایده ت رو ادامه دار کنی. حالا وقتی جیش میکنی اول صدا میزنی که بیاییم و بعد یهو یادت میاد که دیگه نباید منتظر بمونی و خودت مراحل بعدیش رو انجام میدی. در آوردن و پوشیدن لباس زیر و شلوارت هم به مدد بهار و گشاد و کم شدن تعداد لباسات مدتها پیش خودت انجام میدادی.
چونان گلدانی گوش میکنم به موسیقی رشد تو نهالک من! ریشه بدوان در من!
(این جمله های آخر تلفیقیه از درباره ی بلاگ یه دوست عزیز که الان یادم نیست کدوم دوستمه و یه دوست شاعر زمان دانشجوییم به اسم پریسا، درود به هر دوشون هر جای این زمین که به آسمون چشم دوخته ن)