نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

نقطه ی عطف

1392/3/7 7:21
نویسنده : مامان فريبا
7,705 بازدید
اشتراک گذاری

ظهر داشتم آماده میشدم برگردم اداره، تو هم با هیجان میخواستی لباس گرم بپوشی و بزنی بیرون به دوچرخه سواری. خیز گرفتم سمت لباسام که تو هم از یه ور دیگه ی اتاق دویدی سمت بابایی که لباست رو بدی بهش بپوشدت. یه لحظه پای من جلوی پات اومد و تو هم پخش زمین شدی و سرت خورد به پایه ی میز. 

شوکه شدی و زدی به گریه، مام دستپاچه که چرا یهویی اینجوری شد!

یه لحظه یه جرقه خورد به ذهنم که این مشکل رو به یه فرصت تبدیل کنم. در اومدم که:

"دیدی مامان میگفتی چراغ قرمز و سبز برای چیه، به چه درد میخوره؟ حالا فهمیدی چرا؟ بخاطر اینه که ماشینا به هم نخورن، مثِ الانِ ما. صبر کنن هر وقت نوبتشون شد و چراغ سبز شد برن تا با ماشینای دیگه تصادف نکنن."

بابایی هم از این ابتکار من خوشحال شد و توضیحاتم رو ادامه داد. وسط گریه چشات برقی زد و خندیدی. به همین سادگی یه درس خوبِ قانون رو بهت منتقل کردیم و مطمئنم که کامل برات جا افتاد.

فدای دل گنجشکیت بشم مادر!

پی نوشت:

1-میگم ولی همیشه اینجوری نیستم ها! گاهی خیلی بی حوصله و جیغ جیغو ام عزیزم. منو ببخش. اینو یواش نوشتم. تو هم یواش بخونش

2-چون دلمون خیلی برا آناهیتا تنگیده عکسشو گذاشتم اینجا یادش کنیم هی


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان نیایش
7 خرداد 92 9:41
عزززززیززززززززززم
خیلی جالب بود ابتکارت آفرین عالی بوود
کاش همیشه بتونیم نه ؟تبدیل مشکل به فرصت...
خیلی عکس نازی شده هزار ما اشالله الهی هر دوشون سالم و سلامت باشن


کاش زهره ی من، کاش! مرسی از دلگرمی دادنت. میدونی میون یه کرور کَل کَل و کشمکش یه دونه خوب عمل کردنم برام یه نقطه ی روشنه مخصوصاً که اینجوری منتشرش کنم بقیه بهم به به و چه چه بگن چه کنیم دیگه. کاستیامون از داشتنامون بیشتره.
میگم زهره جون، مشهدی؟
بگیر که اومدیم


محبوبه مامان الینا
7 خرداد 92 10:06
عجب شکار لحظه ای کردید واسه آموزش عملی قوانین


خدایی شد وگرنه من خیلی کم پیش میاد توی لحظه های اضطراب فرم کار کنه مرسی از لطفت عزیزم
مامان سانای
7 خرداد 92 10:06
عجب جای باصفایی دوچرخه سواری می کنی


جای شما و سانای من خالی خاله جون
مامان تسنيم سادات
7 خرداد 92 10:44
چقدر قشنگ از اين فرصت استفاده كردين و تبديلش كردين به آموزش قانون
آفرين به شما مادر نكته سنج


کوچیک شمام دوست نازنین. کاش همیشه میشد اینجوری باشیم
مامان آناهيتا
7 خرداد 92 11:32
الهي من قربون دلت برم. ما هم دلمون يه ذره شده. دايي ياسر يه خونه گرفته توي خيابون اقاقيا. ما هم همراش درگير شديم. ناهار ببر. چايي ببر. شام ببر. از اون ور هم امتحاناي بابايي.... من و ببخش فريباي مهربونم كه اينقدر كمرنگ شديم. دوست دارم


ای جونم خواهرِ همه چی تموم! کاش من اینقدر کاربلد بودم که میتونستم کمکی باشم. ایشالا به سلامتی و مبارکی باشه خونه ی نو. هر جا هستین همه ی عشق و بوسه هام نثارتون
مهری ولیان
7 خرداد 92 11:40
وچقدر خوشحالم که تو رو دارم عزیزم ..... یمب انرژی منی و ....
"من نیز آکنده از حرارت خورشید می شوم
وقتی که با تو گرم سلام و سرودنم "
نفس مسیحایی ات مرا همیشه گرم و زنده نگه می دارد......میبوسمت خوب من .......
قانون مند عزیز......


قربون شما خورشید خانوم عزیزم!
چه خوشگل و سرشار از احساسه این بیت. مسلماً رابطه ی قلبیِ ما دو طرفه ست و منم از اینهمه احساس و انرژی شما سرشار میشم، هرچند که شما مبالغه میفرمایین و کوچیک نوازی میکنین. ممنونِ مهر مدامتونم
مهری ولیان
7 خرداد 92 11:41
وچقدر خوشحالم که تو رو دارم عزیزم ..... یمب انرژی منی و ....

"من نیز آکنده از حرارت خورشید می شوم
وقتی که با تو گرم سلام و سرودنم "

نفس مسیحایی ات مرا همیشه گرم و زنده نگه می دارد......میبوسمت خوب من .......
قانونمند عزیز


ای جانم که همینطور زیر درخشش نورتون هستم
مامان آناهيتا
7 خرداد 92 11:50
عاشق اينم كه هميشه ازت ايده مي گيرم. از وقتي اين ماجرا رو برام تعريف كردي ما هم از اين روش براي تصادف هامون استفاده مي كنيم. دلتنگتونيم ما هم. ببوس نيروانام رو.


ممنونم عزیزم. بهم روحیه و انرژی میدی با تأییدت. قربون محبتت. زود ببینیمتون کاش
مامان بردیا
7 خرداد 92 12:09
به این میگن چسبوندن نون به تنور داغ.


قربون کلامت عزیزم
الهه مامان یسنا
7 خرداد 92 12:31
وای قربونش برم دختر نازمون رو چقدر خوب واسش توضیح دادی فریبا جون میدونی خیل خوبه که بتونیم همیشه ابتکار عمل دست بگیریم و از این فرصتها استفاده کنیم. منم جیغ جیغو ام ولی به روی خودم نمیارم آفرین به تو که اعتراف کردی. راستی فکر کنم سمانه جون دوست شما واسه من کامنت گذاشته بی نهایت خوشحال شدم از نظرش و اینکه من چقدر این مساله رو بزرگ کردم مرسی که نگرانیهای منو منتقل کردی به سمانه جون راستی یه ایمیل قبلا بهم داده بودی از سمانه جون میتونم با همون باهاش در ارتباط باشم؟

فدای محبتت عزیزم. قطعاً هر جور که راحت تر بودی میتونی با سمانه جون در ارتباط باشی. میبوسمت
مامان پارمیس
7 خرداد 92 12:44
فدای مادر خوش فکر

چاکریم، دوستم!
محمد
7 خرداد 92 13:05
آفرین عجب موقعیتی پیدا شد تا قانون یاد بدهید .
شادباشیدوسلامت

ممنونم عمومحمد، شمام شاد و سلامت باشین
مامان رومینا
7 خرداد 92 13:16
خیلی عااالی بوده مامان فریبا واقعا فرصت عالی شده که نیروانا این موضوع واسش جا بیوفته .نیست عملی هم بودهدیگه حسابی تو ذهنش میمونه توضیحاتتون


مرسی عزیزم از حمایتت. میبوسمت
مامان احسان
7 خرداد 92 14:34
ماشالله خواهر عجب حرفه ای عمل کردی

قربونت خواهر، خیلی نادر از اینجور کارا بکنیم
عمو حمید
7 خرداد 92 15:27
الهی قربونش بشم من که سرش خورده به میز اینم یه ماچ] گنده که کله ی مموشم زود خوب بشه با اون چرخولک خوشگلش

فدات عموحمید، چه دلمون تنگ شد برات
گلناز
7 خرداد 92 15:53
عزیزم چه دوستهای خوبی!
چه مامان با تدبیری!
چه جای با صفایی!
من الن به اینجا میگم خود بهشت. حیف و انصافا حسودیم شد که بچه های ما وسط اینهمه عصبیت و مصنوعات بی روح گیر کردند.
برام جفتشونو ببوس. راستی چرا آناهیتا نیست؟؟؟


فدات شم گلنازم، جای صفای تو خالی که اینهمه صفا پیشش رنگ ببازه.
چند وقته از بس گرفتاریم نمیرسیم بریم پیش هم، میبینی تو رو خد، یه ذره فاصله داریم و اینهمه دلتنگیم
مهسا مامان نورا
7 خرداد 92 16:13
افرین به مامان خلاق


مرسی عزیزم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
7 خرداد 92 23:35


از دست ِ شما مامان های سیاستمدار ...

چطوری می پیچونین قضیه رو ...

یعنی من موندم این بچه ها، با این باهوشی، چطوری اینقدر ساده و بی آلایشند؟ ... و البته زود باور؟

=====================

حالا گذشته از این شوخی ها، چهره ی من وقتی جوابتونو به نیروانا دیدم:


احســـــــــــــــــــــــــنت...




فدای تو عزیزم، بذار برا خودت پیش بیاد عمق ماجرا دستت میاد. قربون محبتت. دلم برات تنگیده
صبا دختر عمه ی ریحانه
8 خرداد 92 12:25
چقدر خوبه که شما فرصت های طلایی رو از دست نمی دین و از یک اتفاق ناگهانی یک درس بزرگ می سازید ! همیشه پایبند قانون وفا هستم و فراموشتون نمی کنم


مرسی صبای عزیزم، قانون وفای تو همیشه منو شرمنده میکنه حکیم بزرگ من!
مامان مینا
10 خرداد 92 19:55
سلام آفرین به تو مامانی که همیشه اتفاقات همچین بد رو به فرصت های خوب تبدیل میکنی...
بسی یاد گرفتیم از آموزشهای آموزنده ات فریبا جان...
بیا به ما هم سر بزن...
خوشحال میشیم
ببوس نیروانا رو


سلام و ممنونتم مینا جون، اینهمه دیرکرد منو ببخش. زودی میام خونه ی دخترت ایشالا
مامانی درسا
11 خرداد 92 3:33
عزیزمی نیروانایی که دلم واست خیلی خیلی تنگ شده بود گلم ..... آفرین مامان من و درسا هم 24 ساعت با هم تصادف میکنیم خوبه منم از ابتکارت استفاده کنم .... ببوسش گل خانمو


فدای تو دوست خوبم. مرسی خاله جون که از ابتکار مامانم استفاده میکنین. میگم اگه 24 ساعته در حال تصادفین یه تدبیر ترافیکی دیگه پیدا کنیم بهتره نیست؟
درساجونم رو ببوسین
مامان مهبد كوچولو
11 خرداد 92 9:15
سلام عزيزم . ايشالله كه سفرتون بي خطر .... اميدوارم هر جا هستيد خوش و خرم باشيد . عزيزم يه تشكر جانانه بهت بدهكارم به خاطر محبتي كه داشتي و به يادم بودي و توسط الهه جون جواب سوالم رو دادي . روي ماهتونو مي بوسم . بازم ممنون . به همسرت و نيروانا سلام برسون


قربونت مهدیه جونم. کاری نکردم که. همیشه بیادتونم حتی اگه نرسم ازتون یاد کنم. خیلی دوسِت دارم. شمام هر جا هستی ایشالا شاد و خوش باشین
مامان امیرناز
14 خرداد 92 20:58
مثل همیشه ازت یاد گرفتم دلتنگتون بودم بوسسسسسسسس


منم همینطور عزیز دلم. نظر لطفت همیشه با ماست. ممنونتم. بوس بوس
مامان خورشيد
18 خرداد 92 15:47
منم گاهي از اين كارا مي كنم و تو اون لحظه جواب ميده ولي بعده نيم ساعت خورشيد يادآوري مي كنه كه مثلا مامان يادته من اينجوري شدم و شما مواظب من نبودي و خلاصه از اين حرفا و متناسب با اتفاقي كه افتاده و ما پيچونديمش ما رو مي سوزونه كه من گرفتم چي شده ها.

قربون خورشید عالمتابم بشم من که اینهمه تیزه. مطمئناً همه شون میفهمن ولی خوب بزرگیشونه که حواسشون رو مثلنی هم شده پرت نشون میده. بوس برای خورشید نازنینم و مامان گلش
زری مامان مهدیار
15 تیر 92 10:47
آفرین به این همه خالقیت و وقت شناسی
واقعاً بسی لذت بردم از خوندن این مطلب و من هم مثل نیروانا جون درس گرفتم، درس استفاده از فرصتها


مرسی عزیزم. شما لطف دارین و بزرگواری می فرمایید.