ترمه ی اصیل ایران زمین
هاله ی ماه من از اولین مادرایی بود که مادرانه هاش رو برای دخترش خونده بودم و ترمه ی اصیل ایران زمین صاحب خونه ی اناری رنگی که اسمش و لقبش عجیب به دلم نشسته بود. بخاطر زیبایی دل و قلم هاله بود که قالب خونه ت رو به شکل خونه ی ترمه برپا کردم. هاله و آقا افشین بابای ترمه، یه زوج تئاتری عاشقن که الفت دیرینه ای باهاشون حس می کردم و خیلی وقت بود که با هاله ایوونی رو آرزو کرده بودیم که تو و ترمه توش بازی کنین و ما به تماشاتون بشینیم و صفا کنیم. شاعرانه فکر میکردیم اون ایوون، آستانه ی شاه نعمت ا... ماهانِ کرمان باشه یا آرامگاه حافظ شیراز. اما یه کم امروزی تر و مدرن تر، تبدیل شد به مجموعه ی بازیِ مرکز خرید ستاره ی فارس! شاید شاعرانه نبود ولی دل شما دو تا رو شاعر کرد و پر از احساس قشنگ شدین تا ما هم از شادیِ شما نیرو بگیریم. توی راه شیراز بعد از فرستادن پیامکِ داریم میاییم، هاله جان هم پیام زیبایی بهم فرستاد و وعده داد که جمعه ظهر شیرازن و میتونیم با هم وعده کنیم. جمعه شب قرار بود اجرای موسیقیِ دوستای بابا حامد باشه و منم فکر میکردم بتونیم با هاله اینا شب موسیقیِ خاطره انگیزی داشته باشیم که هم دیدارِ یار باشه و هم زیارت شاه عبدالعظیم ولی بیشتر که فکر کردیم و نظر هاله رو هم شنیدیم، که ترمه تنها و فقط با حضور باباییه که میتونه به مامان هاله فراغتی بده که به دوستاش بپردازه، و از طرفی هم مقررات جشنواره ایجاب میکرد که کودکان زیر هفت سال اونجا نباشن، به بابایی پیشنهاد دادم که بدون حضور من و نیروانا بره جشنواره و صفا کنه تا مام با هاله جون و خونواده ی عزیزش عصر و شب رو با یه زیباییِ دیگه بسر کنیم. البته خیلی دوست داشتیم با مهدختمم باشیم که خب اون منتظر مهمونای عزیزی بود که بعدتر و با حضور اونا دوباره همدیگه رو ببینیم. ظهر جمعه که صدای هاله م رو برای اولین بار شنیدم خیلی هیجان انگیز بود؛ درست وقتی که داشتیم از باغ ارم، سرشار از شمیم گلهای رز و بوی باران و دومین زیارت مهدخت و خونواده ی گلش برمیگشتیم و توی خیابونای شیراز از بارش زیبای باران بر سقف ماشین لذت میبردیم و به بن بستی رسیدیم و تپه ای پر از شقایق در یه طرفش. و روی ماه هاله م رو برای اولین بار وقتی دیدیم که ترمه ی گلم بسانِ یه کوالای بامزه بهش چسبیده بود و این چسبیدگی ادامه داشت و داشت تا بالاخره توی مجموعه بازیِ طبقه ی بالا کم کم گسستگی یافت و بعدش هم جای خودش رو به چسبیدن به بابایی داد! قربون ترمه ی اصیلم برم که بودن باهاش برای من و تو دخترم خاطره ای طلایی شد اون عصر و شب. اول ستاره ی فارس و بعد پارک خلد برین و آخرشم خونه ی باصفای هاله که دکوراسیون خاص و قشنگش تحسین برانگیز بود و روح هنری و اصالت ایران زمینی ساکنین خونه ازش فریاد میشد. هاله ی ماهم، بابا افشین خونگرم و مهربون که اگه حضور شما و تمام وقت سرکردنتون با بچه ها نبود من و هاله فرصت درددل پیدا نمی کردیم! صفای تمام لحظه های با شما بودن رو نمیشه نوشت، تنها گوشه ایش رو توی چهارگوشه های عکس به دیوار این خونه میاویزم که یادمون باشه اون ایوونِ بازی بچه هامون بالاخره تحقق یافت اونم به چه زیبایی! ترمه ی اصیلم که وارث اصالت یه مامان و بابای ایرانیِ نابی، امیدوارم دوست خوب نیروانای من بمونی و روزی که با هم این خاطرات رو ورق میزنین از شیرینی اولین دیدارمون و دنیای شاد کودکی تون سرشار بشین. دوسِتون دارم.
این پست با تمام عشقم تقدیم به تو و خونواده ی نازنینت :
اینجا خاطره ی دیدار قشنگمون به قلم هاله ی عزیزمه و اینجا خاطره ی هفت خوان به قلم مهدخت نازنین.
دستشونو میبوسم.