نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

ترمه ی اصیل ایران زمین

1392/2/24 1:09
نویسنده : مامان فريبا
10,455 بازدید
اشتراک گذاری

هاله ی ماه من از اولین مادرایی بود که مادرانه هاش رو برای دخترش خونده بودم و ترمه ی اصیل ایران زمین صاحب خونه ی اناری رنگی که اسمش و لقبش عجیب به دلم نشسته بود. بخاطر زیبایی دل و قلم هاله بود که قالب خونه ت رو به شکل خونه ی ترمه برپا کردم. هاله و آقا افشین بابای ترمه، یه زوج تئاتری عاشقن که الفت دیرینه ای باهاشون حس می کردم و خیلی وقت بود که با هاله  ایوونی رو آرزو کرده بودیم که تو و ترمه توش بازی کنین و ما به تماشاتون بشینیم و صفا کنیم. شاعرانه فکر میکردیم اون ایوون، آستانه ی شاه نعمت ا... ماهانِ کرمان باشه یا آرامگاه حافظ شیراز. اما یه کم امروزی تر و مدرن تر، تبدیل شد به مجموعه ی بازیِ مرکز خرید ستاره ی فارس! شاید شاعرانه نبود ولی دل شما دو تا رو شاعر کرد و پر از احساس قشنگ شدین تا ما هم از شادیِ شما نیرو بگیریم. توی راه شیراز بعد از فرستادن پیامکِ داریم میاییم، هاله جان هم پیام زیبایی بهم فرستاد و وعده داد که جمعه ظهر شیرازن و میتونیم با هم وعده کنیم. جمعه شب قرار بود اجرای موسیقیِ دوستای بابا حامد باشه و منم فکر میکردم بتونیم با هاله اینا شب موسیقیِ خاطره انگیزی داشته باشیم که هم دیدارِ یار باشه و هم زیارت شاه عبدالعظیم ولی بیشتر که فکر کردیم و نظر هاله رو هم شنیدیم، که ترمه تنها و فقط با حضور باباییه که میتونه به مامان هاله فراغتی بده که به دوستاش بپردازه، و از طرفی هم مقررات جشنواره ایجاب میکرد که کودکان زیر هفت سال اونجا نباشن، به بابایی پیشنهاد دادم که بدون حضور من و نیروانا بره جشنواره و صفا کنه تا مام با هاله جون و خونواده ی عزیزش عصر و شب رو با یه زیباییِ دیگه بسر کنیم. البته خیلی دوست داشتیم با مهدختمم باشیم که خب اون منتظر مهمونای عزیزی بود که بعدتر و با حضور اونا دوباره همدیگه رو ببینیم. ظهر جمعه که صدای هاله م رو برای اولین بار شنیدم خیلی هیجان انگیز بود؛ درست وقتی که داشتیم از باغ ارم، سرشار از شمیم گلهای رز و بوی باران و دومین زیارت مهدخت و خونواده ی گلش برمیگشتیم و توی خیابونای شیراز از بارش زیبای باران بر سقف ماشین لذت میبردیم و  به بن بستی رسیدیم و تپه ای پر از شقایق در یه طرفش. و روی ماه هاله م رو برای اولین بار وقتی دیدیم که ترمه ی گلم بسانِ یه کوالای بامزه بهش چسبیده بود و این چسبیدگی ادامه داشت و داشت تا بالاخره توی مجموعه بازیِ طبقه ی بالا کم کم گسستگی یافت و بعدش هم جای خودش رو به چسبیدن به بابایی داد! قربون ترمه ی اصیلم برم که بودن باهاش برای من و تو دخترم خاطره ای طلایی شد اون عصر و شب. اول ستاره ی فارس و بعد پارک خلد برین و آخرشم خونه ی باصفای هاله که دکوراسیون خاص و قشنگش تحسین برانگیز بود و روح هنری و اصالت ایران زمینی ساکنین خونه ازش فریاد میشد. هاله ی ماهم، بابا افشین خونگرم و مهربون که اگه حضور شما و تمام وقت سرکردنتون با بچه ها نبود من و هاله فرصت درددل پیدا نمی کردیم! صفای تمام لحظه های با شما بودن رو نمیشه نوشت، تنها گوشه ایش رو توی چهارگوشه های عکس به دیوار این خونه میاویزم که یادمون باشه اون ایوونِ بازی بچه هامون بالاخره تحقق یافت اونم به چه زیبایی! ترمه ی اصیلم که وارث اصالت یه مامان و بابای ایرانیِ نابی، امیدوارم دوست خوب نیروانای من بمونی و روزی که با هم این خاطرات رو ورق میزنین از شیرینی اولین دیدارمون و دنیای شاد کودکی تون سرشار بشین. دوسِتون دارم.

این پست با تمام عشقم تقدیم به تو و خونواده ی نازنینت :

 اینجا خاطره ی دیدار قشنگمون به قلم هاله ی عزیزمه و اینجا خاطره ی هفت خوان به قلم مهدخت نازنین.

دستشونو میبوسم.

 

                                                                                                                                                                                                                                                                  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الهه مامان یسنا
24 اردیبهشت 92 0:05
ﺍﻭﻝ


فدات شم نازنینم. همیشه یکِ یکی
الهه مامان یسنا
24 اردیبهشت 92 9:59
مثل همیشه شیوا و زیبا و پر احساس. نوشته هات همیشه بوی خاک بارون خورده میدن و پر میشم از احساس. اینبار که از هوای شیراز و هاله عزیز و ترمه نابش نوشتی زیباتر شده نوشته هات.. چه عکسهای قشنگی شدن عزیزم.. موهای زیبای ترمه و نگاه زیبای نیروانا کنار هم خیلی قشنگه... شاد باشین عزیزای دلم و امید اونروز که روی دیوار این خونه عکس تو ویسنای من کنار هم آویز بشه


فدای احساست بشم من الهه ی مهر! آرزومه، آرزومه که دیوار خونه ی دخترم به چهره ی زیبا و خواستنی تو و یسنام نور بگیره، الان که از نگاهت نوربارونیم مدام. صبح و شب و نیمه شب حس حضور قشنگت باهامه عزیزم. ممنونتم و سراپا دعا برای لحظه های قشنگی که کنار شما باشیم. اون روز میاد، مطمئنم.
مهری ولیان
24 اردیبهشت 92 10:18
" عیش را بی تو عیش نتوان گفت
چه بود بی وجود روح تنی ؟"

سلام ای روح زندگی و انرژی سرشار ......
همیشه ،همیشه ،همیشه آرزوی دیدارت هست و تو عزیز قلب کوچک منی ..............
ممنونم از تو و همه ی مهربانی هایت ......همه ی آن روزهای نیکی که گذشت بر تو نیز فرخنده نازنین یارم.........عذر تاخیرم بپذیر ......
ممنونم که هستی .....
فریبا جان گاهی به اسم مامان آرمیتا بهت سر می زدم .....دوست دارم از مامانای مهربون اینجا انرژی بگیرم .....یکی از یکی نازنین تر .....
به بابا حامد عزیز هم روز معلم مبارک .....ممنون از همه ی پست های خوبی که گذاشتی ...همه رو خوندم و لذت بردم عزیزم ....در ضمن سپاس از حضورت در کارگاه شعر ....همیشه منتظر زیبا سروده هات هستم دوست خوب من فریبا جان عزیزم .......
نیروانای نازنینم رو ببوس.....به بابا حامد هم سلام برسون ......

مهری بانوی عزیزم، هیچی جز همون که با سخاوت خودتون برام نوشتین برای پاسخ مناسب ندیدم. ناتوانم از تقدیرتون. میبوسمتون بانو!
مرا تو جان عزیزی و یار محترمی
به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی
غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد
که مونس دل و آرام جان و دفع غمی
ندانم از سر و پایت کدام خوبتر است
چه جای فرق که زیبا ز سر تا قدمی
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
24 اردیبهشت 92 11:03


خیلی زیبا و شاعرانه بود.


فدات تمامتِ حسِ شاعری!
صبا
24 اردیبهشت 92 11:38
خاله جونم این آدرس جدید وبمه : توش خاطراتمو نوشتم
www.dokhyalone.blogfa.com

ممنونم صباجونم، موفق باشی.
چه مقررات سختی گذاشتی اول وبلاگت عزیزم. چرا اینهمه عصبانی خاله جون!!! تا میتونی بچگی کن عزیزم، هنوز زوده وارد بگومگوهای دنیای آدم بزرگا بشی دلپاکِ من!
مامان خورشيد
24 اردیبهشت 92 11:51
منم همراهتون شدم و لذت بردم. من يه بار شيراز رفتم و براي هميشه ديوونه اونجا و مردمش شدم. به نظرم مردم فوق العاده اي داره از هر لحاظ و تا حالا نمي دونستم هاله جون شيرازين و فكر مي كردم تهران هستند. چقدر شيرين بود دونستن اين موضوع. ممنون كه ما رو هم در خاطرات قشنگتون سهيم مي كنيد.

خوشحالم عزیزم. از کشف تازه ت برای هاله خوشحالم. حقیقتش مام اینقدر سرمست هوا و صفای شیراز و شیرازیا شده بودیم که باباحامد گفت بریم شیراز زندگی کنیم واقعاً خُلدبرینه انگار! کاش همه سعادتِ اونجا بدن رو داشته باشیم یا کاش همه سعی کنیم دنیامون رو به دنیای مردم اونجا نزدیک کنیم و لذت ببریم. میبوسمت
مامان ترمه
24 اردیبهشت 92 23:07
عزیزم از ابراز احساساتت ممنون
همیشه در هرجا هستید خوشحال و سلامت روزگار را بگذرانید



ممنونم هاله جان، برای تو هم همین آرزوی زیبا رو دارم. بازم برای همه ی مهرت ممنونم