تولدت مبارک گلِ پونه
امروز تولد بهترین دوستان توست، بانوی آبهای زلال، آناهیتای نازنینِ ما و سیمرغ قله های بلند عاشقی، ساینای عزیز. شنیده بودم تولد ساینا قراره سیرجان برگزار بشه و علیرغم شوقمون به شرکت در تولدش نمیتونستیم اونجا باشیم. آناهیتام به دلایلی قراره دیرتر جشن تولد بگیره. این بود که گفتم برای دلخوشیِ خودمون و پاسداشت عشقی که به دوستات داری روز تولد آناهیتا رو با بابا و مامان مهربونش به بزمی دوستانه و خصوصی بشینیم. دیروز که از کرمان می اومدیم تصمیم گرفتم براش کیک بگیرم و دعوتشون کنم خونه مون که سورپرایزشون کنیم. داشتم از قنادی می اومدم بیرون که تو و بابایی اومدین پیشواز. وقتی جعبه رو دستم دیدی طبق معمول فکر کردی برای تو چیزی گرفتم و من گفتم نه. توی ماشین دلم نیومد این اتفاق مهم رو برات یادآوری نکنم. اینه که گفتم تولد آناهیتاست و این کیک برای اونه. چشات برق زد و اونی که منتظرش بودم شنیدم: کی میریم تولد آناهیتا!؟ و برای اینکه کل جاده ی دوساعته رو کلافه ی تکرار این سؤالت نباشیم ازت خواستم سعی کنی بخوابی و تو خوابیدی گلم. وقتی هم رسیدیم و بیدار شدی پرسیدی که کی میریم و من که مطلع شده بودم تا اطلاع ثانوی نمیشه برنامه ای داشت بهت وعده ی امروز رو دادم. خدا کنه حداقل امشب بتونیم تولد بهترین دوستت رو با هم خوش بگذرونیم.
زینب و صالحه ی عزیزم! چهارمین سالِ تکیه زدنتون بر اریکه ی باشکوه مادری مبارک!