نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

حال و هوا

1392/1/19 15:06
نویسنده : مامان فريبا
20,510 بازدید
اشتراک گذاری

سیا باهار،

شو ببارُ

روز ببار.

 معنی واقعیِ این شعر فولکلور رو حالا به تمامی میفهمم. سه روزه حس میکنیم در خطه ی باصفای شمال کشور زندگی میکنیم، با حسی سرشار از ابر و بارون و مه و تگرگ و برف! وای خدای من، همه ی حواست رو درگیر میکنه و بیشتر از همه بوی صمغ درختای سرو و کاج که با بارش بارون درمیامیزه هوش از سرت میبره. اینجا بهشت است، صدای ما را از اوج ابرها میشنوید!

میگی مامان من بارون دوس ندارم، برف دوس دارم و شاید بخاطر دل تو بود که دیروز عصر هجدهم فروردین بارش یه لایه ی سفید برف ما رو برد به حال و هوای زمستون. از برف بازی هم به ور رفتن با یه گوله برفی که بابا برات از حیاط بیاره قانعی. از بس تی تیش بارِت اُوردم و میترسم ببرمت بیرون حال کنی با این هوا. منو ببخش دُردونه!

حسابی وروجک شدی، دغل بازی یاد گرفتی که چطور یه کار خطایی که میکنی ماست مالی کنی و خودت و ما رو بزنی به کوچه ی علی چپ، که با چه ترفندی یه کاری یا چیزی رو که میخوایی و غالباً مخالف میل ماست رو انجام بدی یا بدست بیاری، یاد گرفتی کجا قایم بشی که من هر چی بگردم پیدات نکنم، یاد گرفتی مدل به مدل ژست بگیری ازت عکس بگیریم - از هر کدوم عکسای عیدت که اینجا گذاشتم ده بیست تایی ژست داری - یاد گرفتی با موبایلم ور بری و انگولکش کنی، که یهو یه آلارم نیمه شبی فعال بشه یا شماره یکی رو بگیری یا اس بفرستی، یا باهاش مثلاً ماژیکی نقاشی کنی، یاد گرفتی با یکی از بازیاش حسابی حال کنی و برنده بشی و امتیاز بگیری، یاد گرفتی ادای تایپ دربیاری روی کیبرد و وقتی حرفی رو میزنی اثرش رو توی صفحه میبینی هیجان زده بشی و تند تند بکوبی روی کیبرد که مثلاً حرفه ای هستی، یاد گرفتی با paint کامپیوتر نقاشی بکشی، یاد گرفتی معتاد تلویزیون و برنامه کودک بشی و اگه جایی بریم کانالش رو نداشته باشن هی بهوونه بگیری و آی پام، وای پام درد میکنه بگی، و نگران کننده این که یاد گرفتی عین خودم عصبی بشی و کاسه ی صبرت لبریز بشه و صدات بالا بره، ... یعنی داری آدم بزرگ میشی فرشته ی من!؟

 به خیلی از این چیزا که یاد گرفتی افتخار نمیکنم چرا که اونو نتیجه ی کم توجهی و سهل انگاری خودم در پرداختن به امور تو میدونم، این ایامی که گذشت خیلی درگیری ذهنی و فکری داشتیم و مسائلی که خیلی مستقیماً مربوط به تو نبود روزگارمون رو پر کرده بود. صد البته نو شدن سال و دغدغه های مربوط به اونم کم تأثیری نداشت. از ته دل امیدوارم بتونم اشتباهاتم رو جبران کنم و راه درست تر رو پیش بگیرم. تو هم کمکم کن عزیزم.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

دلم نیومد که از این بارون لذت نبری. این شد که ظهر پوشوندمت یه قدمی توی حیاط و کوچه زدیم، بلکه نظرتم در مورد بارون عوض شه. میتونم حدس بزنم برای چی میگی بارون دوس نداری، چون چند بار که خواستی بری پارک، توی مشهد، کرمان یا همین سرچشمه ی خودمون، بهت گفتیم زیر بارون که نمیرن پارک، و همین شاید از زیباترین موهبت خداوندی دلگیرت کرده. باید بهت یاد بدیم چه جوری از بارون هم لذت ببری. امروز بهت اجازه دادم میون جاریِ آبی که توی کوچه راه افتاده چلپ چلپ پا بکوبی و راه بری. خیس بشی و از خوردن قطره های بارون به گونه هات لذت ببری. اگه هوا اینقدر سرد نبود و بادی که میومد گونه های خیست رو آزار نمیداد حتی بیشترم لذت میبردیم.  نیگا:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (38)

زینب
19 فروردین 92 10:30
منم بارون میخوام...خوش به حالتون ... عجب وروجکی شده نیروانای عزیزم.. هزارتا بوسش کن... دلتون بهاری باد همیشه

کاش میشد ابرا رو بالای نقشه هم فوت کرد زینبم! جاتون خیلی خالی
نمیدونم سه سالگی پایان وروجکیه یا آغازش. در هر دو صورت خدا با ما باد!
مامي آريسا و آريا
19 فروردین 92 10:34
سلام آفرين به اين مامان خوش ذوق كه براي دختر گلش وبلاگي به اين قشنگي درست كرده
دختر خيلي نازي داري ماشالله بهش دوست دارم ني ني هام با نيروانا جون دوس شن پس من با اجازتون لينكتون مي كنم
ماهم سرچشمه زندگي مي كنيم خوشحال ميشم به وب ني ني هام سر بزنين

خدای من، چه زیبا، دو تا نی نی از سرچشمه!!! زنده باد!!! افتخار دادی دوستم و البته که با افتخار دوقلوهای نازت رو به جمع دوستامون میپیوندیم. به امید دوستیهای بیشتر! ببوس نوگلهای منو
مامان نیایش
19 فروردین 92 10:35
اول بگم سلام ، صبح به خیر بعد بگم از شعر قشنگی که برای نیایشی یادگار گذاشتی برا ی عنوان پست استفاده کردم با اجازه و بعد هم بگم که حالا میخوام برم پست قشنگت رو بخونم و بعدشم بگم که دوستتون دارم بوس بوس

سلام عزیزم، صبح شمام بخیر. اختیار داری، ادامه ی همون شعر قشنگی بود که خودت در عنوان گذاشته بودی، تو بهاری!؟ نه بهاران از توست ...
نیایشم شایسته ی بهترین عناوینه، ارزانی وجود نازنینش
مام دوسِتون داریم عزیزای گلبهاری
مامان نیایش
19 فروردین 92 10:42
بازم اول بگم خوشبحالتون به خاطر هوای خوبی که اونجا دارین حسش میکنین اینجا که خبری از بارون نیست چه برسه به برف دلم میخواد بارون بیاد نیروانا خوشگلم من بر عکس تو عــــــــــــــــــاشق بارونم کاش بارون بزنه ....
....
عزیزکم چه قدر بزرگ شدی عسل شدی زرنگ شدی بلا شدی وروووووووووووجکم!
خیلی از چیزایی که نوشتی فریبا جونم منم دارم تجربه میکنم کاملا میفهمم چی میگی...
انگاری واقعا دارن بزرگ میشن و ما بعضی وقتا یادمون میره ...
گاهی که نیایش کاری میکنه که ناراحتم میکنه بعدش که یه کم فکر میکنم میبینم چه آشنا بود این حرکتش !!!
...آره انگار از خودمون یاد گرفته....
خدا به هممون کمک کنه که کناراین همه دغدغه های جور وا جور یکه زندگی الان برامون رقم زده بتونیم همه هوش و حواسمون رو بدیم به پرورش درست این نو گل های پاکمون شما هم برا ی ما دعا کن بانو موفق و شاد باشید کنا رهم


به زینب مامان دیانا گفتم به تو هم میگم اگه میشد ابرا رو فوت میکردیم اون بالا هم ببارن. خیلی بی سابقه ست این بارش مداوم و الهی که همیشه از این برکتها همه جا باشه.
و از بچه هامون بگم که خیلی دعا میکنم خدا خودش کمکمون کنه تو پرورششون. میدونم درکم میکنی و منم تو رو می فهمم. برای هم دعا میکنم و انرژی میفرستم
نجمه
19 فروردین 92 11:13
سلامي بهاري
واقعا هم اين چند روز اوج ابرها بوديم اميدوارم هميشه خوب و سلامت باشي دخمر گلي ناقلا
مامان گلي من كه حسابي عادت كرديم به اين خونه اينترنتي شما
هميشه قلم و دل و دستت پرتوان باد

وای عزیزدلم نجمه جان! منم سلام، سلام بهاری انگار از
توی جنگلهای گیلان!
این ماییم که دست و دلمون به نگاه و انرژی مثبت شما گرمه. فدای همراهیت دوست جون، جوز جان
مامان نیایش
19 فروردین 92 13:47
عززززززززیزززززززم آره میدونم ادامه همون شعر بود ولی چون شما اول نوشتی گفتم اجازه بگیرم فدااااااااااااااات
راستی عزیزم ممنون از پیگیریت در جواب کامنتت هم نوشتم گفتم شاید نرسی بخونیش
من آدرسی که برام از پیکو گذاشته بودی رو فکر کنم پاک کردم فکر میکردم لینکش کردم اما پیداش نمیکنم تو سایتش هم رفتم اون مورد رو پیدا نکردم!
اگه زحمتت نیست دوباره برام لینک همون میز و صندلی رو بذاری ممنون میشم


قربون محبت و کمالاتت برم من زهره جون، خانوم، بامرام! لطف داری دوست جون.
برات فرستادم عزیزم. میبوسمتون
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
19 فروردین 92 13:50
چقدر خوشحالم که از بارش برف و باران خوشحالی عزیزم.

اوووووو ... چقدر چیزا یاد گرفته گل دخملی مون، از هوشش فراوونشه ماشالا...

این نی نی ها کنجکاون و می خوان همه چیز رو یاد بگیرن، خیلی خودتو سرزنش نکن، فریبا جوووونی

مرسی از همه ی دلگرمیا و دلداریات عزیزم. جات واقعاً اینجا خالیه. یادم نمیره که ساحل دریای عسلویه یادم کرده بودی. فدای محبتت
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
19 فروردین 92 13:51
واقعا ممنون بابت اون همه چیزایی که بهم یاد دادین ...




من ممنونم که بهم اجازه و جسارت دادی. امیدوارم درست بوده باشه. از نظرات استاد گرامی منو هم بیخبر نذار. فدات عزیزم
مامی امیرین
19 فروردین 92 15:03
سلام عزیزم سال نوت مبارک.
خوشحالم که از این هوای تازه و خوش بهاری سرمستی...

ممنونم سمیرای گل، جای همه ی دوستام خالی! از مهر دوستان بیشتر سرمستم عزیزم. مرسییییی
مامان مریم
19 فروردین 92 17:12
فریبا جون من عاشق حیاط خونتون شدم...نمیدونم سرچشمه چی داره دیدنی ولی برای دیدن حیاط شمام که شده باید یه با بیام..بوس برای فرشته بارونیه خودم

لطف داری مریم جون، اینجا یه شهر صنعتیه، شاید چیز دیدنی نداشته باشه ولی به دیدنش می ارزه. حتماً قدم روی چشم ما بذارین و تشریف بیارین. تابستونش آی میچسبه توی حیاط. بوس برای تو و مهتابم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
19 فروردین 92 18:43
چه عکـــس های با احساسی...

خیلی خیلی جالب بودند...

روپوش قورباغه ای ِ نیروانا گلی منـــو غشششششششششششش


مرسی عزیزم. لبریز احساسی ...
آخه دلم لک زده بود این بارونیش رو بپوشه، بارون که نداشتیم خب، اینم کادوی دایی حسینه میترسیدم کوچیک بشه نتونه بپوشه آخرش.
خدا رو شکر که حداقل یه بار پوشید
الهه مامان یسنا
19 فروردین 92 23:46
داشتم تو ذهنم از یادگرفته های یسنا تو این مدت مینوشتم و امشب اومده بودم که واسش ازاین یادگرفته هاش بنویسم که دیدم ای وای چقدر ایم بچه ها شبیه همه کاراهاشون. موبایل بازی کردناشون و انگولک کردناشون و ... وای خدای من چقدر تشابه ... این لحظه های ناب بارونی نوش جونتون که ما هم بارون کرمان رو توی راه اومدن به کرمان لمس کردیم و رنگین کموناش دلمون رو بهاری کرد.


وای خدای من! هیچی بیشتر از این لذتبخش نیست که رفرش کنی کامنت الهه رو ببینی، خانه ی سبز دیده بودی؟ سومین تفاهم، یادته که
جدی پس بازم اقتضای سن! میترسیدم بچه م زود سمت تکنولوژی بره ولی دکتر اسلامی - سمینار هوش اقتصادی - میگفت واجبه که بچه ها درگیر این چیزا بشن. دنیا الان اینجوریه و باید بچه ها رو برای این دنیا تربیت کرد. این چیزا به نظرم بد نیست اما نگرانیم بیشتر جنبه های اخلاقیه که به لطف دید و بازدیدای عید دچار چالش شده، درکم میکنی که
تو خودت بارون و رنگین کمونی بانو! بوس برای تو و یسنا
نسترن(مامان نیروانا)
20 فروردین 92 8:51
ای خاله قربونت برم که اینقدر ماهی...فریبا جونم واقعا بدون اغراق میگم زیباترین حسهای مادرانه رو تو شما میبینم...واقعا از این همه انگیزه و محبت لذت میبرم و جالب با دیدن عکسای قشنگتون این حس به مم منتقل میشه...امیدوارم همبشه پر از حس شادی و نشاط باشین .
راستی دیروز تو همراهم یک چیز جالب دیدم .فکر میکنم شما لطف کرده بودین برام اس زده بودین.طبق معمول همیشه نیروانا خانوم ما قبل از اینکه من بخوام ببینم خودش متنو باز کرده بوده و من اصلا متوجه نشده بودم...نوشته بودین که کلوپ هستین.خیلی دلم گرفت..برعکس ما امسال هیچ جا نرفتیم و همش مشهد بودیم.در هر صورت هر جا باشین برای ما عزیز و دوست داشتنی هستید...میبوسم روی ماهتونو

لطافت و زیبایی از وجود توست نسترن بهارم. منم ایمان دارم به همه ی حسهای قشنگ مادرانه ی تو عزیزم. از همه ی وقت و انرژی که برای جگرگوشه ت میذاری و از در و یوار خونه ی مجازی و واقعیتون میباره. خدا همیشه همراه و پشت و پناهت باشه برای نثارکردن عشقت به عزیزانت. ممنونم از اینهمه انرژی مثبت که فرستادی.
آره عزیزم. انگار قسمت نبود و از سعادت دیدارت محروم شدیم، حیف؛ ولی لذت حضور و دوستیت همیشه باهامونه. منم میبوسمت. ببوس نیروانا جونم رو
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 فروردین 92 13:31
وبلاگتون رو باز گذاشتم و دارم به موسیقی دلنشینش گوش میکنم ...

واسه بار سوم ...

واقعا حق با شماست و تغییر ندادن موسیقی وبلاگ، خیلی خوبه...

هر چی خاطره ست با شنیدن ِ این موسیقی تو دلم زنده شد ...

روزهای آشنایی با زهره جون و نیایش عزیزم و از اون طریق با شما ...

دوستتـــــــــــون دارم

خدای من دوست نازنینم! چه افتخاری دارم که یادآور خاطرات خوب برات باشم. منم توی این لذت شریک کردی. ممنونتم.
خیلی زیباست تکرار جمله ی:
دوسِت دارم.
برقرار و عاشق باش
پاییزرحیمی
20 فروردین 92 13:39
درود برشما که سراسر انرژی و مهر و بارانید! مامانی بدین خوش ذوقی و هنرمندی ندیده بودم. هززززززاااااااااااااااار آفرین. خوش به حال نیروانا(من عاشق این اسمم و انتخاب این اسم خودش ملاک هوش و ذوق شماست) که مامانی این گونه مهربان و بی بدیل دارد. خداوند هر دوی شما و همه ی عزیزانتان را حفظ کند و از بذل محببتون به بنده و وبلاگم هم خیلی خیلی ممنونم. شعرها بی اندازه زیبا بودند

تندرست و شاد باشید/تابنده و پاینده


سال من یقین نیکوست که با فال زیبای شما اقبال می یابد، سرور عزیزم! از اینکه مینوازیدم به خودم میبالم، بی تعارف. نیروانا برای من فقط دخترم نیست، همه ی عشق و رسالت و فلسفه ی زندگیِ منه، همه ی نگاهم به زندگی و هستی ه! بسیار مسرورم که میفهمید م. به پشت گرمیِ بانوی فرهیخته ای چون شما بسیار محتاجم. از نورتون چراغِ راه میگیرم. درود!
محبوبه مامان الینا
20 فروردین 92 14:02
وای عجب بارونیفریبا جون خودتو سرزنش نکن نیروانا الان تو سه سالگی و اوج استقلال طلبی و لجبازیه و همه اینا طبیعیه عزیزم
بارونیه قورباغه ایش خیلی نااااااااااااااازه
بوووووووووووووس برای نیروانای باهوش و شیک پوش

سلام عزیزم، ممنون از توجهت. کاملاً میدونم ولی خب خیلی دلم میخواد بتونم باهاش به همون طریقی که درسته کنار بیام و از دانسته هام استفاده کنم.
چشات قشنگ و نازه. مرسی خاله ی مهربون
مامان بردیا
20 فروردین 92 15:37
امیدوارم نظر پرنسس برفی نازمون تغییر کرده باشه.البته با این حال و هوایی که داشتید تغییر عقیده خوشکل خانم بعید نیست.میبوسمتون


گمون کنم همینطور شده مهدختم ولی شازده هنوز به روی مبارک نیاوردن نظر جدیدشون رو. یادآوری پرنسس برفی ت خیلی قشنگ بود. خودم اصلاً یادم نبود. مرسی عزیزم. ببوس آسمونیِ چشم آسمونیِ منو
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 فروردین 92 16:12
پـس،

خونهـــ دلــــــ ِ مهــــــــربونتــــــــــ ستارهــــــــ بارونـــــــــ فریبایــــــــــ ِ زیباییـــــــــــ


  ♡      ★  *  ★   *   ☆
★  *  ★   *   ☆  ★  

♥   *   ★     ★  ★  *
♡   ☆           ★ 
  ♥      ☆  *  ★   * ♥  ★
*      *   ★     ★  ♡  *
   ★           ☆ 
  ♡      ★  *  ★   *   ☆
★  *  ★   *   ☆  ★  

♥   *   ★     ★  ★  *
♡   ☆           ★ 
  ♥      ☆  *  ★   * ♥  ★

*      *   ★     ★  ♡  *
   ★           ☆ 
  ♡      ★  *  ★   *   ☆
★  *  ★   *   ☆  ★  

♥   *   ★     ★  ★  *
♡   ☆           ★ 

ممنونم ستاره ی شبهای تار
مرا کیفیتِ چشمِ تو کافیست
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
20 فروردین 92 18:57


بیا بغـــــــلم نیروانایی ...


صبا
20 فروردین 92 21:18
عزیزم.
این عکس ها از این پری خوشگل تو این بارونی خوشگل از همه خوشگل تر و ماندگار تره ..... واقعا بارون زیبای بهاری ای مهمون سقف خونه ی دلامون شد


قربون دوست شاعرم برم من! تو خودت بارونی بنفشه ی بهاری
مامان آرشين
20 فروردین 92 21:20
نوش جانتون

فدات. به عشق دوستان
مهری ولیان
21 فروردین 92 11:42
سلام فریبا جانم............
همیشه برای من انرژی هستی و زندگی ....دوست نازنینم ......... بودن با تو بهترین لحظه ها ست .....
دوست خوب را باید روی چشم ها گذاشت ، کجایی ؟ چشم هایم " بهانه ات " را گرفته اند.....
همیشه منتظرت هستم نه فقط در دنیای مجازی ، که در کلبه ی کوچک دوستی مان ........... بیا تا از عطر مهربانیت سرشار شود ............

در آفاق دوری ولی مهر تابنده هستی!
همین الان به ذهنم جاری شد. پیشکش به پیشانیِ مهری ولیان عزیزم.
بزرگوارِ من! کوچک نوازی میکنین من دست و پام رو گم میکنم. کیه که دلش نخواد یه هوای اردیبهشتیِ مَلَس دیگه رو توی دولتسرای مهریِ عزیزم میون جمع باصفا و بیست خودش و خونواده ش بهشتی نکنه. چشم و دل ما دم بدم بهانه تون رو میگیره. سعادتی اگه باشه پر میکشیم به آستان مقستون. کاش شما هم اگه مجالی یافتین بهار وجودتون رو به کویر کلبه ی ما ببارین. دوسِتون داریم. بیحد
محمد
21 فروردین 92 13:14
شادباشیدوسلامت
خداروشکر بارون اومده.


ممنون دوست عزیز. آره و الان آفتابی تر از سواحل جنوبیم
ال
21 فروردین 92 13:49
عزیزم همیشه زیبا مینویسسسی برای عشقم


عنوانت رمز شده الناز جون. اگه توضیح نمیدادی نمیفهمیدم تو دوست عزیزم نظر گذاشتی. آخه آدرسی هم که نداده بودی.
ممنونم از نظر لطفت بوس و گل برای الناز و بنیا
الناز مامان بنیا
21 فروردین 92 13:49
منظوم ال الناز مامان بنیا بود ها
مامان تسنیم سادات
21 فروردین 92 15:37
سلام .
آغاز سال جدید رو بهتون تبریک میگم.
انشالله سال جدید سالی پر از شادی و موفقیت باشه برای شما و نیروانای عزیزم و همسر گرامی تون
هر چی حس خوبی و بدی که بچه ها به یه چیزی پیدا میکنند مسببش خود ماییم . راستش منم دقیقا مثل شمام همش مواظبم تسنیم سرما نخوره یا طوری نشه و همین باعث شده خود تسنیم هم کاملا محتاط عمل کنه
ولی طبیعت قشنگی شده و انصافا مثل شمال شده اون فضا
همیشه لبتون خندون باشه

سلام عزیزدلم، ممنون بابت همه چی.
آره باور دارم که ما خیلی از ذهنیات بچه هامون رو پایه ریزی می کنیم و خدا کنه خوب از پس این مسئولیت مهم بربیاییم. جاتون خیلی خالی بود توی این طبیعت دل انگیز
ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
21 فروردین 92 18:09
آشتی شدیم


مامان ثمین
23 فروردین 92 20:35
سلام عزیزم دلم واستون تنگ شده بود
آپم دوست داشتی بیاین پیشمون
تعطیلات خوش گذشت

سلام دوست خوبم. شکر خدا خوش گذشت. منم همینطور ولی حسابی سرم شلوغ شده نرسیدم بیام خونه تون. به چشم. زودِ زود میام عزیزم
ستاره زندگی
24 فروردین 92 0:03
سلام سال نومبارک
چقدر هم پوشون دینش!!!!
عزیزم از بارون لذت ببر

سلام عزیزم. ممنونم. برای شمام مبارک باشه.
شرمنده م بابات اینهمه پوشوندنش
مرسی خاله جون
صبا
24 فروردین 92 19:38
ممنونم خاله جونم
فدای نیروانا خوشگله بشم که ماشآالله هرچی می پوشه بهش میاد

فدای چشای قشنگت صبای من!
صبا
24 فروردین 92 19:41
خاله جونم به لطف خدا عکس های ریحانه کوچولوی ماهم در وبلاگش موندگار شد ... اگه دوست داشتید به وبلاگش که با ادرسش نظر دادم ی سر بزنید و عکس هایش را ببینید

ای به چشم، زودِ زود میام
مامان امیرناز
25 فروردین 92 13:03
سلام عزیزم این شعر که به زبان محلیمون گذاشتی خیلی به دلم نشست ایشالا به زودی بیای شمال ما هم ببینیمتون منم این مشکل کارتون دیدن زیاد امیرم و دارم حسابی فکرم و مشغول کرده این چند وقته بخاطر مریضی مامانم نشد براش زیاد وقت بذارم واسه همین کلی غذاب وجدان دارم

سلام نازنین. مرسی از حمایتت. منم خیلی دلم هوای شمال داره. کاش بشه یه هوایی تازه کرد اونجا.
بیا سعی کنیم مدیریت کنیم زمانهای کارتون دیدن بچه ها رو و خودمون باهاشون بازی کنیم سرگرم بشن.
احوال مامان چطوره؟ اصلاً میام خونه تون الان
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
26 فروردین 92 9:37
ای جونم چه حالی داره میکنه. قربون اون خنده های قشنگت. عزیززمی

فدات خاله جونم، مرسیییی
مامان بردیا
26 فروردین 92 13:40
« اومدم به یک بازی وبلاگی دعوتتون کنم: نوشتن آرزوهاتون توی وبلاگتون و دعوت از سه تای دیگه از دوستان وبلاگیتون برای ادامه کار
خوشحال میشم قبول کنی عزیزم »

به به مهدخت عزیزم. چه دعوت قشنگی! چه سؤال سختی. به روی چشم قبول میکنم دعوت قشنگت رو. دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره
رها مامان راستین
26 فروردین 92 17:50
دختر ناز ووبلاگ زیبا یی دارین به شما تبریک میگم

متشکرم عزیزم. مرسی از نگاه قشنگتون
مامان نیایش
27 فروردین 92 13:02
عزیزم رو نیگا چه عشقی میکنه خیلی نازه عکس هات ما شاا لله کیف کن زیر بارون خدا


فدای خاله ی مهربونم. جاتون خیلی خالی بوووووووود
مامان احسان
27 فروردین 92 14:06


گل بهاری خاله ی عزیزم
الهه مامان یسنا
27 فروردین 92 14:56
کجایی بانو؟؟!!! بی خبری رو گذاشتم به حساب خوش خبری. ایشالاه با خبرای خوش برگردی و دل ما هم از دلتنگی در بیاد.

الهه ی من، این باز مدرسه ش دیر رو شد رو طبق مرام خوبِ همیشه ی خودت ببخش. چه کنم که زمان کش نمیاد. دلم همیشه تنگته بانو! فدای مهربونیات