حال و هوا
سیا باهار،
شو ببارُ
روز ببار.
معنی واقعیِ این شعر فولکلور رو حالا به تمامی میفهمم. سه روزه حس میکنیم در خطه ی باصفای شمال کشور زندگی میکنیم، با حسی سرشار از ابر و بارون و مه و تگرگ و برف! وای خدای من، همه ی حواست رو درگیر میکنه و بیشتر از همه بوی صمغ درختای سرو و کاج که با بارش بارون درمیامیزه هوش از سرت میبره. اینجا بهشت است، صدای ما را از اوج ابرها میشنوید!
میگی مامان من بارون دوس ندارم، برف دوس دارم و شاید بخاطر دل تو بود که دیروز عصر هجدهم فروردین بارش یه لایه ی سفید برف ما رو برد به حال و هوای زمستون. از برف بازی هم به ور رفتن با یه گوله برفی که بابا برات از حیاط بیاره قانعی. از بس تی تیش بارِت اُوردم و میترسم ببرمت بیرون حال کنی با این هوا. منو ببخش دُردونه!
حسابی وروجک شدی، دغل بازی یاد گرفتی که چطور یه کار خطایی که میکنی ماست مالی کنی و خودت و ما رو بزنی به کوچه ی علی چپ، که با چه ترفندی یه کاری یا چیزی رو که میخوایی و غالباً مخالف میل ماست رو انجام بدی یا بدست بیاری، یاد گرفتی کجا قایم بشی که من هر چی بگردم پیدات نکنم، یاد گرفتی مدل به مدل ژست بگیری ازت عکس بگیریم - از هر کدوم عکسای عیدت که اینجا گذاشتم ده بیست تایی ژست داری - یاد گرفتی با موبایلم ور بری و انگولکش کنی، که یهو یه آلارم نیمه شبی فعال بشه یا شماره یکی رو بگیری یا اس بفرستی، یا باهاش مثلاً ماژیکی نقاشی کنی، یاد گرفتی با یکی از بازیاش حسابی حال کنی و برنده بشی و امتیاز بگیری، یاد گرفتی ادای تایپ دربیاری روی کیبرد و وقتی حرفی رو میزنی اثرش رو توی صفحه میبینی هیجان زده بشی و تند تند بکوبی روی کیبرد که مثلاً حرفه ای هستی، یاد گرفتی با paint کامپیوتر نقاشی بکشی، یاد گرفتی معتاد تلویزیون و برنامه کودک بشی و اگه جایی بریم کانالش رو نداشته باشن هی بهوونه بگیری و آی پام، وای پام درد میکنه بگی، و نگران کننده این که یاد گرفتی عین خودم عصبی بشی و کاسه ی صبرت لبریز بشه و صدات بالا بره، ... یعنی داری آدم بزرگ میشی فرشته ی من!؟
به خیلی از این چیزا که یاد گرفتی افتخار نمیکنم چرا که اونو نتیجه ی کم توجهی و سهل انگاری خودم در پرداختن به امور تو میدونم، این ایامی که گذشت خیلی درگیری ذهنی و فکری داشتیم و مسائلی که خیلی مستقیماً مربوط به تو نبود روزگارمون رو پر کرده بود. صد البته نو شدن سال و دغدغه های مربوط به اونم کم تأثیری نداشت. از ته دل امیدوارم بتونم اشتباهاتم رو جبران کنم و راه درست تر رو پیش بگیرم. تو هم کمکم کن عزیزم.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
دلم نیومد که از این بارون لذت نبری. این شد که ظهر پوشوندمت یه قدمی توی حیاط و کوچه زدیم، بلکه نظرتم در مورد بارون عوض شه. میتونم حدس بزنم برای چی میگی بارون دوس نداری، چون چند بار که خواستی بری پارک، توی مشهد، کرمان یا همین سرچشمه ی خودمون، بهت گفتیم زیر بارون که نمیرن پارک، و همین شاید از زیباترین موهبت خداوندی دلگیرت کرده. باید بهت یاد بدیم چه جوری از بارون هم لذت ببری. امروز بهت اجازه دادم میون جاریِ آبی که توی کوچه راه افتاده چلپ چلپ پا بکوبی و راه بری. خیس بشی و از خوردن قطره های بارون به گونه هات لذت ببری. اگه هوا اینقدر سرد نبود و بادی که میومد گونه های خیست رو آزار نمیداد حتی بیشترم لذت میبردیم. نیگا: