نمره ی بیستِ کلاسو نمیخوام
پیرو پست قبلی، به گزارش آخرین خبرهای واصله و نتایج منتجه از این رویداد، روز اول رو که یه کم شبیه ِ روزای دیگه بوده که میرفتم سرِ کار تا عصر، همینجوری گذروندی. عصر رفتی خونه ی آناهیتا و به شرحی که زینب عزیزم توی کامنتش گذاشته بود حسابی خوش گذروندین. شب که خواستی بخوابی از بابایی پرسیدی "امشب باید دوتایی بخوابیم!؟ مامانی نمیاد؟" و بابا گفته نه مامان رفته مأموریت و تو گفتی "آخه چرا رفته مأموریت؟" و توی بغل بابایی خوابیدی. صبح که از خواب پاشدی، بابایی ازت پرسیده دخترم دیشب خوب خوابیدی؟ و تو در جا، میخکوب کننده ترین جوابِ ممکن رو بهش دادی:
"نه. آخه تو خیلی خُر و پف میکردی!!!"
وقتی صبحش باهات تماس گرفتم و با آب و تاب و خنده ی زیاد این ماجرا رو از بابایی و تو شنیدم خوشحال شدم که خودم رو زیاد نگرانت نکرده بودم و دیشبش رو بعد از کلی گپ زدن و خیابون گردی با دوست نازنینم، راحت خوابیده بودم. روز دوم و سوم هم اتفاق چندانی نیفتاده بود، فقط هر بار که تماس میگرفتم (البته تعداد تماسهای تلفنی رو به جهت اینکه سرکارِ عالی فیلِتون یادِ هندِستون نکنه به یکی یا حداکثر دو تا در روز اکتفا کرده بودیم) بعد از کلی خندیدن و ماجرا تعریف کردن، یه سکوتی رد کلاممون رو قطع میکرد و این اونجایی بود که سریع باهات خداحافظی میکردم. فکر کنم توی این امتحانی که مث همه ی امتحانا اولش فکر میکنی خیلی سخته ولی وقتی در جریانش قرار میگیری اونجوریام ناشدنی به نظر نمیرسه، نمره ی خوبی گرفتیم عزیزِدلم، به قولی بیست شدیم!
ولی یه اعترافی هست که میگه: نمره ی بیست کلاسو نمیخوام، ...من تو رو میخوام، تو رو میخوام ...
------------------------------------------------------------------------------------------------------------تشکر نوشت: ممنونم دوستای خوبم، همه جوره وامدار مهرتونم. مرسی از دلگرمیا و حمایتا و انعکاس تجربه ها و حتی انتقادای قشنگ و دوستانه تون. همه شون رو با تمام وجود خوندم. اصلاً تمام دلخوشیم توی زنگای تفریح این بود که با موبایلکم یه سرکی بکشم آخرین نظرات خواننده های عزیزم رو بخونم. عاشقتونم. خدا شایستگیِ داشتنتون رو بهم بده.