نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

استودیو آبی

1391/12/2 4:44
نویسنده : مامان فريبا
9,909 بازدید
اشتراک گذاری

یه تابلو تبلیغاتی هست حوالی ِ نی نی وبلاگ که با اولین چشمک زدنش رفتم سراغش :

"راه آینده نخبگان، بزرگترین مؤسسه استعدادیابی ایران"

کی؟ پارسال.

یه تابلو تبلیغاتی هست حوالی ِ نی نی وبلاگ که با اولین چشمک زدنش رفتم سراغش :

"راه آینده نخبگان، بزرگترین مؤسسه استعدادیابی ایران"

کی؟ پارسال.

توی سایتش اطلاعاتی خیلی مختصر و ابتدایی موجود بود و تنها امیدواری ای که میداد شماره تلفن و نشانی دفتر نمایندگی کرمانش بود که یادداشت کردم ولی از اونجایی که همیشه توی تلفن زدن و مکالمه عقب تر از ایمیل و نوشتنم خیلی طول کشید تا بهش زنگ بزنم. البته زمانهایی هم که کرمان بودیم و میشد انتظار داشت که یه مؤسسه باز باشه در حد دو سه ساعت بیشتر نبود و همه ش از دستمون در می رفت. این شد که بالاخره یه بار توی جاده که بودیم شماره شون رو گرفتم و گفتم داریم میاییم سمت کرمان و من دلم میخواد بیشتر با فعالیتشون آشنا بشم. گفتم که یه دختر دارم هنوز دو ساله نشده و میخوام بیارمش اونجا که گفتن تستشون برای سه سال به بالاست و فعلاً نیازی نیست برم. منم هی نگران که حالا چی میشه؟ نکنه استعدادت راهشو برای بروز گم کنه و یه وقت هدر بره و ... خدا میدونه چقدر توی دلشون به این مامانِ عجول خندیده بودن. یادمه گله مندیم رو از این شرط سنی با مامان نیایش عزیز هم در میون گذاشته بودم.

باری، سه سالگیت رو که پشت سر گذاشتی دوباره این دغدغه هه اومده بود سراغم و تشویش ِیه کارِ انجام نشده ولم نمی کرد. دوباره رفتم سراغ سایت و چیز بیشتری عایدم نشد جز اینکه فهمیدم نام مسئول و نشانی دفتر کرمان تغییر کرده. به فال نیک گرفتم و بالاخره یه پنج شنبه ای همت کردم و زنگ زدم. با خوشرویی جواب و برای هفته ی بعدش بهم وقت دادن. وقتی پرسیدم آمادگی قبلی لازم داره روی صورتشون علامت سؤال و تعجب رو از پشت خطوط تلفن دیدم. انگار منظورم رو نتونسته بودم درست برسونم. به نظرم هر چی که بود یه تست بود و برای انجامش آمادگی لازم بود، نه مثل ما آدم بزرگا خوندن و مطالعه، بلکه یه آمادگی روحی، روانی و من دلم میخواست منو راهنمایی میکردن.

صبح روز پنجشنبه، پنج بهمن ماه نود و یک، علیرغم دلهره ی من، به موقع از خواب پاشدی و در جمع مهمونای عزیزمون عموعلی و خاله آزاده و عمو رسول از بم یه صبحانه ی خوبی هم نوش جان کردی و کفش و کلاه کردیم به سمت "استعدادیابی". دیشبش برات توضیح داده بودم که میریم یه جایی و خاله یا خاله های مهربون ازت یه سؤالایی میکنن که بفهمن چه چیزایی رو بهتر بلدی و بهتر میتونی انجام بدی. اسم اونجام استعداد یابیه. و امیدوار بودم که دنده ی فردات دنده ی لج نباشه و همکاری کنی.

از مهمونای عزیزمون که ما رو رسونده بودن جدا شدیم و من و تو سوار آسانسورِ "راه آینده ی نخبگان" به سمت بالا رفتیم. یه دفتر کوچیک نقلی با برچسبهای برجسته ی خوشگل و یه ساعت آفتابگردونیِ گنده و خاله ای که خوشرو و مهربون پشت میز نشسته بود. نشستیم روی صندلیای انتظار که خاله ازت پرسید اگه میخواهی بازی کنی به اتاق کناری بری و راهنماییت کرد. اونجا یه دختر دیگه هم نشسته بود به بازی. از همون بدو ورودمون همه ش حس میکردم توی بوته ی امتحانیم و حس میکردم هر چی خاله میگه در جهت استعدادیابیه. این بود که آزاد گذاشتمت و در واقع در اختیار مؤسسه. خواستم از تابلوی مؤسسه که دم در بود عکس یادگاری بگیرم و اجازه دادن، البته بازم با همون علامت تعجب و من گفتم که وبلاگ داری و عکس رو برای اونجا میخوام. مشغول بازی بودی که درِ اتاق خانوم جلالی که مسئول اونجا بودن باز شد و نوبت من بود که برم. ایندفعه علامت تعجب روی صورت من شکل گرفت. آخه فکر میکردم تو باید بری تست بدی! از شوخی گذشته هدف این بود که هدف منو بدونن. و من کلی با آب و تاب براشون توضیح دادم که چقدر برام مهمی و از قبل از به دنیا اومدنت همه ی هم و غمم خوب پرورش دادن و رشد و بالندگی ِ تو بوده. اینکه برام مهمه بدونم چه استعدادایی داری که تقویتشون کنیم تا مث خودمون توی نیمه راه زندگی افسوس نپرداختن به توانمندیا و علایقت رو نخوری. با خوشروییِ تمام حرفای منو تأیید کردن و گفتن مؤسسه شون توی ایران بهترینه و تستهایی که دارن کمک میکنه نقاط ضعف و قوت شناخته بشه و علاوه بر تعیین آی کیو برنامه ها و راهکارایی برای پرورش نقاط قوت استعدادی و تقویت نقاط ضعف، ارائه میدن. ابراز خوشحالی کردم و امیدواری برای فراگیر شدن کارشون و اینکه کاش توی خود شهر مس بصورت همگانی این برنامه انجام میشد. و از بابت اینکه توی برنامه شون یه همچین ایده ای بوده و هست خوشحال شدم. صحبتامون تموم شد و دیگه باید تو رو میسپردم به خانوم جلالی تا توی اولین آزمون عمرت شرکت کنی. وقتی مث یه خانوم رفتی توی دفترشون و پشت میز امتحان قرار گرفتی بهت افتخار کردم. انگار عمریه این کاره ای و خیلی عادی برخورد میکردی. وقتی در اتاق بسته شد، توی دلم یه حس خوب و قشنگ داشتم. از این قدمی که برات برداشته بودم احساس رضایتمندی درونی داشتم. شاید نیم ساعتی شد که بی وقفه مشغول آزمون بودین تا اینکه درِ اتاق باز شد و همینجور که حرف میزدی رفتی تا با دخترخانومی که توی اتاقِ بازی بود دوباره بازی کنی. خانوم جلالی گفتن که دیگه دل به تست ندادی و خسته شدی و حواست سمت این رفته که برگردی اتاق بازی. گفتن که بازم یه وقت دیگه برای ادامه بگیرم. هماهنگ کردیم و من همین حین متوجه شدم که کلاسای آموزش نقاشی، زبان انگلیسی و موسیقیِ خلاق توی مؤسسه شون برگزار میشه. با توجه به اینکه شنبه عصرها بود و تو میتونستی کرمان باشی خواستم که اگه میشه آزمایشی توی این کلاسا هم شرکت کنی.

بابایی شنبه برده بودت ولی کلاسا هنوز شروع تشکیل نشده بود. کلاً انگار توی شروع به کار دفتر کرمان پیداشون کرده بودیم و از این بابت خدا رو شکر میکردم.

بازیگوشِ من! با کلی ماجرای دیگه، طی چهار جلسه رفتن مؤسسه و چند تا تست رو توی خونه ازت گرفتن، پرونده ت تکمیل شده و باید ارسال بشه تهران تا حداقل بعد از بیست روز نتیجه ش بیاد. منتظریم ببینیم نتیجه چی میشه. یه جلسه کلاس نقاشی و موسیقی رو هم رفتی و هنوز نمیشه قضاوتی کرد که خوبه یا بده و تو پسندیدی یا نه. فعلاً هیچ اصراری به هیچی نداریم رهای من! فقط گوی و میدان در اختیارته تا هر جور که دوست داری بازی کنی و خودت راه رو بهمون نشون بدی.

نتیجه ی بامزه ی این ماجراها اینه که ازت بپرسیم نیروانا کجا رفته بودی برای تست و تو بگی : "استودیو آبی" بغل

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت 1: خوشحالم که بالاخره تونستم این پست عقب مونده رو برات بذارم. از این نیمه شبِ بیخوابی ممنونم

پی نوشت 2:  هزینه ی تست هفتاد و پنج هزار تومنه. این تست برای بزرگسالان هم هست با هزینه ی هشتاد و پنج هزار تومن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

مامان ساينا
2 اسفند 91 8:28
سلام دوست خوبم ...چه كار خوبي كردي و چقدر نيرواناجون خانوم بوده كه باهاتون همكاري كرده ..اميدوارم كه هميشه زندگي همانگونه باشه كه شما دوست داريد و موفق باشيد هر چند در استعداد نيرواناجون شكي نيست چرا كه دست پرورده بابا و ماماني خواهد بود كه شماها باشين...موفق باشيد و پايدار

سلام عزیزم. ممنونم. آره خداییش با اینکه مهد نرفته، ارتباط برقرار کردنش خوبه و خصوصاٌ محبت رو میفهمه. لطف داری به ما عزیزم. همه ی انسانها با یه عالمه استعداد به دنیا میان، یادته دکتر اسلامی میگفت. هنر ما کشف این استعدادهاست و البته بدون فشار آوردن و خراب کردن اصل مطلب. ببینیم نتیجه ش چی میشه. برای شما و ساینای عزیزمم که خیلی دلم براش تنگ شده بهترین آرزوها رو دارم
محبوبه مامان الینا
2 اسفند 91 8:35
چه کار جالبی کردی فریبا جون.حتما از نتیجه کار مطلع کن ما رو من همیشه درمورد این موسسه ها این ذهنیت رو داشتم که به بچه فشار میارن و بچگی کردن رو ازش میگیرن چه خوب که شما از نزدیک باهاشون برخورد داشتی منو هم بیخبر نذار عزیزم

ممنونم دوست خوبم. من خودم با هر جور فشار آوردن و تحمیل کردن چیزی به بچه هامون مخالفم و برای همینم شد که چهار جلسه رفتیم تست. ولی خداییش نیروانا اونجا رو دوست داشت و مخالفتی نمیکرد. حتماً و به یاری خدا نتیجه ش رو از همین تریبون اعلام میکنم. از توجهت ممنون محبوبه جون


راستی عزیزم همیشه یادم میره بهت بگم وقتی آدرس سایتت رو توی کامنت میذاری یه : قبل از // بزن یعنی اینجوری باشه حتماً
http://elina1fereshteh.niniweblog.com
به نظر میرسه یه بار آدرس رو بدون : نوشتی و چون ثبتش کردی همیشه همون رو میاره.
ممنونم
مامان بردیا
2 اسفند 91 9:14
نتیجه این پست برای من هم اینه: افتخار میکنم که با یه مامان مسئول و حساس روبه رو هستم.
اعتقادم اینه که پرورش خالقیت و استعداد بچه ها مهمتری وظیفه والدینه.امیدوارم پرنسس کوچولوی نازم ذهن سرشار از خلاقیتشو به درستی رهبری کنه و بدرخشه.
از اونجایی که به پرورش درست دلبندت علاقه زیادی داری این جسارت رو میکنم که بهت یه کتاب معرفی کنم.شاید با انتشارات صابرین و کتابهای دانه آشنا باشی. اما جهت اطلاع کتاب کلیدهای پرورش خلاقیت هنری در کودکان میتونه یه همراه خوب باشه در این زمینه.اما کلا کتابهای این انتشارات رو مطالعه کنی خالی از فایده نیست. میبوسمت عزیزم

فدای محبتت عزیزم. شرمنده م میکنی. کاش بتونم حتی یه کوچولو از مسئولیتای مادریم رو انجام بدم.
نهایتِ لطفته که این کتاب رو بهم معرفی میکنی عزیزم، چرا جسارت. باید افتخار کنم که از طرف یه بانوی ِ کتاب خوانِ کتاب دوستِ کتابدار به خوندن ِ یه کتاب خوب دعوت میشم. یه سری از کتابای این انتشارات رو خونده م مث کلیدهای رفتار با کودک 2 ساله و همینطور سه ساله ش رو که خیلی کم خوندم. یا آموزش رفتن به دستشویی و اخیراً هم مراقبت از سلامت جنسی رو شروع کردم ولی راکد مونده م توی یه بخش اولش. ولی این کتابش رو نه شنیده بودم و نه میدنستم. ممنونم که بهم معرفیش کردی عزیزدلم. در اولین فرصت میرم سراغش
مامان سانای
2 اسفند 91 9:36
چقد خوب فریبا جون . نمی دونم چرا با خوندن پست قلبم تند تند زد واشک در چشمام جمع شد . حس میکردم همراه شما در موسسه هستم ومنتظر نتیجه تست .حتما نتیجه اش را برامون بنویس.

عزیزم محبت و صمیمیتِ تو رو با تمام وجود گرفتم. ممنونتم. فدای تاپ تاپ قلب و اشک چشات.
حتماً حتماً و به یاری خدا نتیجه ش رو مینویسم. اصلاً این پست برای همه ی شما دوستامم هست تا اگه نتیجه ش خوب بود یه راهی برای همه باز بشه. فدات. سانای رو ببوس
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
2 اسفند 91 10:30
سلام گلم
خوبید ؟ نیروانای من خوبه؟
خانمی من به همه نگرانی های شما احترام می گذارم چه خوب که نیروانا جون هم با شما همکاری کرده ...من مطمئنم نتیجه آزمونها خیلی جالب خواهد بود ...بی صبرانه منتظرم

سلام عزیزم، خوبم و خوبه به لطفت مهربون.
مرسی از همدلیِ همیشگیت. مایه ی مباهاتمه عزیزم. خدا رو سپاس بابت داشتن دوستای همراه و نازنینی مث شما.
منم خیلی منتظرم. خدا کنه بهمون برسه زود

saba
2 اسفند 91 13:15
omidvaram natigeye test nirvana jon khayli khayli khob bashe

ممنونم صبا جونم! مرسی که با موبایلتم ما رو میخونی عزیزم. خیلی دوسِت دارم
مامان تسنیم سادات
2 اسفند 91 14:12
سلام مامانی دور اندیش یا بهتره بگم خیر اندیش ....
وروجک ما چطوره ؟؟
کاش همه آزمونها همین جوری بود آدم خیلی ریلکس میرفت و وقتی هم خسته میشد میگفتن بعدا بیا ....
نفهمیدین چرا به اونجا میگفت استودیو آبی ...؟؟؟ خیلی برام جالبه که این اسم رو گذاشته
منم منتظرم ببینم وروجک کوچولومون در چه زمینه هایی استعداد داره
موفق باشید دوست خوبم و مامانی خیر اندیش

سلام عزیزم. ممنونم از لطفت. حس میکنم هیچ کار مهم دیگه ای جز مادربودن تو این دنیا ندارم. خدا کنه حداقل از پس این مسئولیت بزرگ خوب بربیام.
آره خداییش آزمون دادن اینجوری خیلی نوبره
چرا میدونم چرا میگه استودیو آبی، چون نمیتونه سریع مث ما بگه "استعدادیابی"، طفلک منظورش همونه
مرسی از توجهت عزیزم. ایشالا کارنامه ش بدستم برسه اعلانیه بزنم. قربونت
مامان هستي وهانا
2 اسفند 91 15:06
فريبا جون نتيجه اين آزمون خيلي به والدين كمك ميكنه در شناخت تيپ شخصيتي كودك ،ارزشهاي كليدي وتوانمنديهاي ويژه .
سه سال پيش امور آموزش يك دوره استعداديابي واستعداد پروري با همكاري مركز توسعه آموزشهاي نوين ايران برگزار كرد وآزمون استعداديابي از بچه ها گرفتند هستي هم شركت كرد .

متشکرم فریبای من، ممنونم که دلگرمم میکنی، آره شنیده بودم که برگزار شده و چه خوبه که بازم تکرار بشه برای بچه هایی که تازه زمینی شدن. الانم این مؤسسه پیشنهاداتی داده و امیدوارم کادر الانم همینقدر دغدغه ی سرمایه های انسانیشون رو داشته باشن.
هستی و هانای عزیزم رو ببوس
مامان پارمیس
2 اسفند 91 16:48
وای فریبا جون چه عالی. ایمان دارم که نتیجه ی تست بسیار خوبه. ممنون که مارو هم مطلع کردی. اگر از عملکرد موسسه راضی بودی، منم خیلی دوست دارم پارمیسو ببرم. البته باید مثل شما تا 3 سالگی صبر کنم.
براتون آرزوی موفقیت میکنم.

سلام دوست نازنینم، منم ممنونم که دلگرمم میکنی و انرژی مثبت میفرستی. ایشالا پارمیس عزیزمم سه ساله میشه و شرکت میکنه. خوشحال میشم تجربه م رو با همه ی دوستام در میون بذارم فدات عزیزم
مامان نیایش
2 اسفند 91 18:21
سلام فریبا جون عزیزم چه قدر خوب که این استودیو آبی رو نیروانام پذیرفته الهی قربون اون حرف زدنش برم من عشقه منهخیلی از اون تعجب ها و شاخ ها روی سر بعضی ها رو منم تجربه کردم وقتی یه جوری حرف زدم که خیال کردن اولین . آخرین مادر روی زمینم و بچه ام هم همین طور چه قدر بده که هنوز بعضی ها نمیتونن نگرانی های این مدلی یه مادر رو درک کنن ولی خب بازم جای شکرش باقیه که همیچین جایی هست و میشه امتحانش کرد من که موفق نشدم هنوز نیایش رو ببرم شاید اون طرف سال اینجا که شرط سنیش 4 سال بود البته اونا در هر صورت میپذیرفتن ولی خب بازم گفتن 4 سال باشه بهتره هزینه اش هم فکر کنم بیشتر بود یادم نیست دقیقا بهت گفته بودم فکر کنم اون زمان که زنگ زدم به هر حال برای هر دوتون آرزوی موفقیت دارم و شادی و آرامش که از هر چیزی مهم تره خیلی از تجربیاتت استفاده میکنم همیشه دلم میخواد هر سوالی برام پی شمیاد بیام ازت بپرسم فریبای من
حالا که اینو گفتم یه سوال هم بکنم راجه به هم پستت که قصه گویی برای بچه ها بود و فوایدش میگم چه جوری میتونم مهرت قصه گویی براش رو پیدا کنم که قصه هایی بگم که از طرفی ذهنش پر از سوالای جور وا جور نشه از نظر اون موارد که انتزاعی هست و بچه درکشون نمیکنه و یا خیلی تکراری نباشه یا نمیدونم ...دقیقا چه جوری منظورم رو برسونم نیایش هم داره هی مرتب بیخ گوشم حرف میزنه حواسم رو پرت کرده نمیدونم اصلا چی نوشتمالان میدونی چی میگه
داره میگه مامان ما فلفل داریم؟
میگم آرهم امان
میگه فلفل تند داریم
میگم آره میگه تو دهن من نمیریزی که
میگم نه مامان فلفل مال تو غذاست تازه اونم یه کم
میگه آخه مربی مون گفت ههر کی حرف بد بزنه تو دهنش فلفل میریزیم
فکرکن تو رو خدا این حرفا مال کی بود؟؟!!!!
تو بودی چه جوری جوابش رو میدادی

فدات عزیزم، همیشه بهمون لطف داری. دیگه خب ما اخیراً این تجربه ی مادری رو لمس میکنیم و اونا شاید نگرانیای ما رو توی درساشون خونده ن یا به چشم دیده ن و همین به عینه دیدنش اونا رو به لبخند و تعجب میرسونه.
میگم مطمئنی که اونجا که نیایشم رو میخواهی ببری همین مؤسسه ست آره!؟
زهره جون، مرسی که منو دلگرم میکنی و بهم اعتماد بنفس میدی ولی من توصیه میکنم که فقط به من اکتفا نکن و البته میدونم که همینطوره و به خاطر لطف زیادی که بهم داری همیشه از منم سؤالاتت رو میپرسی.
در مورد قصه گویی اون چیزی که مهارت میاره مث همه ی کارای دیگه، تمرینه. از یه موضوع روزمره که برات آشناست و نیاز به فکرِ زیاد نداره شروع میکنی و هر بار که قصه رو تکرار میکنی شاخ و برگش میدی، صحنه رو بیشتر توصیف میکنی، شخصیتها رو و .... بعد کم کم موضوعها رو تخیلی تر میکنی و باز شروع میکنی به پرواز و پرواز و ... میگم زهره جون تویی که من میشناسمت اوستای این کاری؛ سرِ کارم از اون موقع نه!!! به اون دختر فلفلیت بگو عاچقتم، همینجور نمک و فلفل بپاش و وول بخور تو دست و پا عین نیروانا!
دیگه فرهنگ بالای مربیای مهده زهره جونم، بالاخره یه جوری باید از پس اینهمه وروجک بَربیان، از این چرت و پرت ها تحویلشون میدن. یکی از عواقب مهد گذاشتن هم همینه که هی هر روز نکته ببینی و هی تذکر بدی که این درست نیست، این غلطه و ... و کلافه بشی که آخه چرا اینا که کارشون سر و کله زدن با بچه هاست گاهی اینجوری میزنن جاده خاکی!!!
نمیدونم به خدا دیگه چه میشه کرد، فعلاً که این دغدغه همه ی ماست.
برات صبر ایوب آرزو دارم تا بتونی به سهم خودت مهد نیایش رو یه انقلاب فرهنگیِ این مدلی برپا کن. موفق باشی مادرِ برتر
الهه مامان یسنا
2 اسفند 91 23:18
سلام فریبا جون. میبینم که بی خوابی فعالت کرده و دست به کار شدی . میبینی بعضی وقتها آرامش نیمه شب رو نمیشه با چیزی عوض کرد... این آگهی رو منم دنبال کردم و رسیدم به همون محدویت سنی... الان دل تو دلم نیست که یسنا 3 ساله بشه و بعد از عید ببرمش واسه تست... خیل یدلم میخواست بدونم چطوریه و ممنونم که باز هم راه رو نشون دادی و واسم آسون ترش کردی. نمیدونی منم چه برنامه ها واسه این موسسه دارم. مسیر رفت و آمد ما جوریه که همیشه از کنارش رد میشم و من با حسرت و کنجکاوی به تابلوی سردرش نگاه میکنم و انگار میخوام همه چیز رو از اون تابلوی کوچیک بفهمم.. دختر رها در دست آرزوها و امیدهای مادر رو به خدا میسپارم و از ته دل آرزوهای خوب براش دارم

خدای من الهه جون، چه خوب که تو هم این تصمیم رو داری. خیلی سخته هر روز از اونجا رد میشی و نمیتونی فعلاً ازش استفاده کنی نه! صبوریت رو بنازم.
آرامش نیمه شب رو دوست دارم عزیزم و بیشتر به خاطر اینکه از بس زود خوابیده بودم دیگه خوابم هم تموم شده بود و خیلی بهم چسبید. دوسِت دارم مرغ سحر! و با تمام وجود آرزو میکنم برای تو و یسنای گلم بهترین خواستنیها رو

مهری ولیان
3 اسفند 91 1:14
سلام بر فریبا نازنینم ، مامان نیروانای زیبا
همیشه با کلام جادوییت سحرم می کنی و واژه ها هم سکوت اختیار می کنند برای تشکر و قدردانی بی حد از این همه محبت .ممنون که به من سر زدی،
نوشته های دلنشینتو دوست دارم وهمیشه مشتاق خوندنشون هستم .
نیروانای عزیزم و ببوس.
شاد زی و دیر زی نازنین یار من.

سلام بر مهری بانوی عزیزم، ممنونم از کوچیک نوازیتون. منم همیشه مشتاق خوندن دل باصفاتونم. خیلی خیلی دوسِـتون دارم. به همه ی عزیزان سلام و ارادت منو برسونین
زینب
3 اسفند 91 7:01
چقدر خوب!!! امیدوارم که برای نیروانای عزیزم خیلی خوب باشه و حسابی ازش نتیجه های خوب خوب بگیریناین گلها هم برای فریبای عزیز و دلسوز و مهربون و یک مادر عالی

فدای مهربونیات زینب عزیزم. مرسی از این گلهای قشنگ. بوی مهرِ تو رو میده. میبوسمت و دیانام رو
ستاره زمینی
3 اسفند 91 9:31
چه کار خوبی کردید انشالله نتیجه ازمونها خوب خوب باشه.

متظکرم ستاره جون، به امید خدا. لطف داری
پریسا
3 اسفند 91 20:39
دوست عزیز سلام.امروز با وبلاگتون آشنا شدم.دختر من الان 5 سال و نیمه است.زمانی که 3 سال و یک ماهه بود در این موسسه تست داد.نتیجه تست از دقت خوبی برخوردار بود.این آزمون تست هوش وکسلره و البته گودیناف.برای تعیین آی کیو کودک.بعضی معتقدن تست وکسلر برای کودکان زیر 4 سال ایرانی خیلی صحیح نیست چون تجربه های کمی دارن.ولی توصیه می کنم نتیجه اش را به اطلاع دیگران نرسونید! چون توقع دیگران را از کودکتون بالا می برید و اون را مضطرب می کنید ...براتون در وبلاگم پستی می گذارم و شرح کلاسها را می دم...

سلام پریسای عزیزم، چقدر خوشحالم که شما رو دارم. مرسی که بهم سر زدین و نظر گذاشتین. از اطلاعات تکمیلیتون خیلی خیلی ممنونم. انگار به مkم اینا رو گفته بودن و من فراموشم شده بود. چه راهنمایی و نصیحت ارزشمندی کردین دوستِ خوبم. بیصبرانه منتظر پستتون هستم. یه دنیا محبت کردین. دستتون رو میبوسم و به گرمی میفشارم
saba
3 اسفند 91 22:45
Mersi khale jon.
Az koja fahmidid ba mobailam ?!!
Akhe mobailam farsi ham minevise vali hang karde va zabonesh farsi nemishe.
Bebakhshid be bozorgie khodeton ke phingilisham kharabe.
Rasti pisham nayomadida!!!!!!!!

خب دیگه صباجون، حدس زدم چون فینگیشه حتماً باید از یه جایی غیر از جاهای پیش باشه و تنها چیزی که به ذهنم رسید موبایل بود. دیشب با شرمندگی از موبایلم اومدم خونه ت و ... بقیه رو همونجا برات مینویسم
مامان امیرناز
4 اسفند 91 11:04
سلام فریبا جون ببخشید دیر میام یه مشکلاتی دارم که تو وبم نوشتم واسم دعا کن

سلام مهربونم، من دعا میکنم برات درد تو درمون بشه، لب تو خندون بشه. خیلی دوسِتون داریم. به خدا توکل کن عزیزم. ببوس امیرنازم رو
مهسا مامان کیارش
4 اسفند 91 21:37
آفرین به تو دختر نازم. فریباجون حتما نتیجه رو واسمون بذار که ببینیم


مرسی عزیزم. به امید خدا.
مامان سانای
5 اسفند 91 9:53
فریبا جون به بازی وبلاگی دعوت شدی سر فرصت لطفا بیا .

قربون محبتت. اینقدر کار سرم ریخته عزیزدلم. شرمنده ی دوستامم که منو دعوت کردن و هنوز نتونستم جوابی درخور بهشون بدم و پست بذارم. در اولین فرصت دوست نازنینم. حتماً
saba
5 اسفند 91 14:19
mersi.

فدات دلپاکِ من
خاله ملی و دخترا
5 اسفند 91 14:59
سلام
خیلی اتفاقی داشتم مؤسسه نخبگان رو زیرو رو میکردم که کامنت شما رو دیدم
آفرین به پشتکارتون
سمای من هم در یه روز خورشیدی گرم 88 بدنیا اومده خوشحال میشم بهمون سر بزنید
عکسهای اتاقش محشر بود چه بابای هنرمندی

سلام عزیزم. باعث خوشحالی و افتخار منه این تصادف قشنگ!
متشکرم از نظر لطفت. خدا آسمون قشنگتون رو همیشه آفتابی نگه داره. ببوسین دخترا رو تا در اولین فرصت خدمت برسم
لطف دارین، بابا هم تشکر میکنه
گنجشكك اشي مشي
5 اسفند 91 15:08
سلام و ممنونم كه ما را مي خواني.
بوسه براي نيروانا

سلام عزیزم. منم ممنونم از شما. افتخار میدین. مانلی رو ببوس
مامان نیایش
6 اسفند 91 17:28
سلام عزیزم خوبین میدونم این روزا گرفتار تر از همیشه ای خانمی ولی خوشحال میشم پیش ما هم بیای دلمون براتون تنگ شده راستی اگه من شما رو جزء اون سه نفری که توی بازی وبلاگی اخیر شرکت میکنن انتخاب نکردم به خاطر این بود که تک خاله ی کوثر جونی زودتر از من شما رو دعوت کرده بود به این بازی الانم مامان سانای عزیز دعوتتون کرده فکر کنم نمیدونست شما رو مامان فسقلی آینده قبلا دعوت کرده نمیدونم شاید وقت نکردی بنویسی ازش ولی بیا خوشحال میشیم عزیزم هر وقت اومدی قدمت روی چشم

سلام زهره جون. ببین چند روزه این محبتای شما این پشت در داره خاک میخوره. منو ببخش بانوی مهربانیها. زودِ زود میام خونه تون ولی فکر کنم یه بیست تایی آپ کرده باشی از اون روز
مامان ثمین
7 اسفند 91 3:08
سلام عزیزم
خداحفظش کنه دخترنازی دارین
بماهم سربزنیدخوشحال میشیم

سلام دوست خوبم. نظر لطفتونه. چشم عزیزم. به یاری خدا و در اولین فرصت
مامان آناهيتا
7 اسفند 91 8:22
وااااي. چه جالب و خوب كه توي شهرمون يه همچين چيزي هست. متاسفانه چقدر اطلاع رساني ضعيفه. به هر حال ممنونم خانوم كه اين موضوع رو اطلاع رساني كردي.
چقدر خوب كه نيروانام اين تجربه جديد رو توي زندگيش و در بدو سه سالگيش داشته. عزيز دلم، عاشقتم.

آره عزیزم، خیلی دلم میخواست اینو برات بگم ولی از بس همدیگه رو تلگرافی میبینیم این روزا دیگه مجبور شدم از این تریبون به اطلاعت برسونم دوست نازنینم. ببوس آناهیتای گلم رو
مامان روانشناس
12 اسفند 91 1:15
موفق باشی مامان فعال

متشکرم مامانِ حامی
مامان سید محمد طاها
12 دی 92 9:37
سلام تجربه جالبی رو گفتی خوشحال می شم وبلاگ پسرم رو تو پیوندهات قرار بدی. من هم وبلاگتون رو لینک کردم
مامان فريبا
پاسخ
سلام، مرسی از لطفت. باعث افتخاره عزیزم. حتماً و به امید دوستیهای بیشتر
مامان سحر
5 مهر 94 21:33
سلام خانم عزیز وممنون ازین پیوستتون توی سایت موسسه راه آینده'راستش منم امروز دختر ۳۷ماهه مون رو بردم اونجا و البته آزمون نخواستم بگیرن 'وفقط خواستم فعلا کلاس هاشو شرکت کنه'کلاسهای خلاقیت'خوشحال میشم که نتیجه سپردن دخترتون به این موسسه رو به منم بگین مامانی عزیز!از لطفتون سپاس
مامان فريبا
پاسخ
ممنون دوست خوبم, خدمت رسیدم و براتون پاسخ گذاشتم