نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

دختر توت فرنگی

1391/11/23 19:12
نویسنده : مامان فريبا
22,815 بازدید
اشتراک گذاری

مگه اینقده توت فرنگی دوست داری؟ نه بابا، خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بیشتر بغل

نمیدونم از کجا این میوه ی زیبای خوشرنگ خوشمزه ی همه جوره ناب رو شناختی و نخورده مزه ش رفت پای دندونت که هی از ما توت فرنگی می خواستی. کارتونش رو هم خیلی دوست داشتی ولی آخه توی کارتون که مزه پخش نمی کنن. هی توت فرنگی خواستی و هی ما گفتیم بذار فصل بهار برسه، توت فرنگی بیاد و برات بخریم؛ هدف هم فقط این بود که درک کنی هر میوه ای توی یه فصل خاص به بار میشینه، بگذریم که دستکاری ما آدما و صنعتی کردن همه چی دیگه این محدوده ها رو شکسته و همه وقت ِ سال همه محصولی پیدا میشه.

خلاصه یه بار که تلفنی با خاله رویا صحبت میکردم و از هوای مشهد می پرسیدم، خاله گفت هوای مشهد بهاری شده و منم با هیجان خاصی پرسیدم جدی میگی، هوا بهاری شده!؟ که تو صدای منو شنیدی و داد زدی: "آخ جون، توت فرنگی! فصل بهار شده"

این شد که دیگه بابایی دلش طاقت نیاورد و تو رو به این آرزوی قرمزت رسوند. خداییش ما هم از دیدن این رنگ جیغ توی این بیرنگی زمستون به شادی وصف ناپذیری رسیدیم. مزه ش اما بیشتر نصیب تو شد تا هر چه بیشتر آرزوت برآورده شده باشه. کاش آرزوی همه ی بچه ها دست یافتنی باشه، 

توت فرنگی ِ من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

مامان تسنیم سادات
23 بهمن 91 20:24
هههههه ... نوش جونت عزیزم ...
تسنیم هم عاشق توت فرنگـــــــــــــــــــــیه ....
هر وقت بریم مغازه اگه داشته باشه یه بسته برمیداره ....


نوووووش جونم. میگم خدا چه عشقی کرده این میوه رو آفریده نه!
مهسا مامی کیارش
23 بهمن 91 20:54
وااااااااااااای منم دلم خواست جوجه کوچولوی ناز. توی زمستون و توت فرنگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای چقد جالب منم به کیارشم میگم توت فرنگی!!!!!!!


نشد تا بهار صبر کنیم خاله جون، دیدین که دلش خیلی کوچیکه!
قربون کیارش توت فرنگیم بشم من. حتماً میام پیشتون
صبا
23 بهمن 91 21:24
وای خدا .
ای جانم . توت فرنگی خور ببین .
نیرواناجونم منم عاشق توت فرنگی ام .
الهی فدای قد و بالات برم که معلومه بزرگ تر و خانوم تر شدی خانم توت فرنگی.


قربونت صبای من، توت فرنگی ِ بنفشه ای ِ بهار !
صبا
23 بهمن 91 21:25
نیروانا جونم ریحانه ی ما هم عاشق توت فرنگی .


ببوس توت فرنگی نقلی خوشگل ما رو صبا جان
صبا
23 بهمن 91 21:30
توی این فصل عجب توت فرنگی هایی پیدا میشه
زمستون و توت فرنگی ؟!
یعنی مشهد اینقدر توت فرنگی هاش خوش رنگه ؟!
خاله جونم اتفاقا بابای من هم برای ماموریت. این یه شنبه میره ماموریت .

جات خالی صباجون! منم تعجب کردم ولی انگاری این زمونه از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توی سوپرمارکت و هایپرمارکت و ... پیدا میشه.
میگم ما سرچشمه ایم عزیزم. مامان و بابای بابایی مشهد زندگی میکنن. ایشالا بابا بسلامتی برن و برگردن و دلتنگشون نباشی
صبا
23 بهمن 91 21:31
بابای منم این سه شنبه برای ماموریت میره مشهد


دست خدا بهمراهشون. ایشالا با کلی شادی پیشت برگردن.
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
24 بهمن 91 8:03
عزیز دلم چقدر توت فرنگی دوست داری. نوش جونت. خیلی خوشمزه توت فرنگی میخوری.
اما فریبا جون اون توت فرنگیهای طبیعی کجا و این توت فرنگی های گلخونه ای کجا. فقط قیافه دارن

مرسی خاله. لطف دارین.
فرمایشتون کاملاً متینه ولی چیزی که هست مامانی تا یادشه هر چی توت فرنگی طبیعی از اول عمرش خورده تقریباً پلاسیده بودن تا از خطه ی سبز شمال برسن کرمان و منم که فقط مزه ی همینا رو بلدم. اگه گلخونه ایش اینه پس طبیعیش چیه!!!آخر بهشته بابا مزه ش
محبوبه مامان الینا
24 بهمن 91 8:20
به به دهنم آب افتاد نیروانای توت فرنگی خودتم مث توت فرنگیها خوردنی هستی


قربون کلام مهربونتون خاله. دوسِتون داریم
مامان نیایش
24 بهمن 91 9:15
وااااااای توت فرنگی خوردنت رو قربون
اتفاقا نیایش طفلی هم چند وقتی هست که پی توت فرنگی میگرده !!!!!!
اگه الان اینجا بود و این عکس ها رو میدید دوباره فیلش یاد هندستون میکرد
چه توت فرنگی های خوشمزه ای هم هست میگم فریبا جون ولی مزه اش از تو عکس ها پیداست ها
نووووووووووووووش جوووووووووووووووونت به جای نیایش هم بخور

جات خالی عزیزم، آره خداییش خوشمزه بودن. البته ما فقط در حد Taste نصیبمون شد. همینشم روحمون رو شاد کرد. اگه دیدی برای نیایشم بخر. امیدوارم واقعاً امیدوارم آدمای باوجدانی عملشون آورده باشن و سالم باشن. بوس برای توت فرنگی گلبهاری
مامان نیایش
24 بهمن 91 9:21
من قربون اون موهای نازت بشم که داره دوباره فر میخوره ای جونم می بوسمت دلم برات تنگ شد
راستی هوا بهاری شده بود چند وقتی مشهد البته گلبهار نه چون اینجا خیلی باد سردی میاد همیشه دماش سه چهار درجه ای کمتر از مشهده
اما الان دوباره سرد شده آخر هفته هم سر تر هم میشه
سر اون قضیه باد سرچشمه و در پارکینگ و اینا میخواستم برات تعریف کنم یادم رفت
یه روز ما هم میخواستیم ماشین رو بیاریم تو پارکینگ ازاون روزایی که باد شدید بود شدید که میگم شددددددددددددییییییییدددددددددددد ها!
باورت میشه مهدی یه سنگ گذاشته بود پای در من که تو خونه اومده بودم ....بعد میخواسته ماشین رو بیاره تو یه هو میبینه در داره از جاش در میاد میفته رو ماشین میگه اصلا نفهمیدم چه جوری از ماشین پیاده شدم در رو گرفتم
خلاصه اینجا هم بادا های شدیدی داره و سرد ولی تا دلت بخواد تابستوناش قشنگ و دلنشینه فکر میکنم یه جورایی ییلاقی حساب میشه نمیدونم درست گفتم آره دیگه فکر کنم ییلاقی ایشالا تابستون اگه مشهد بودید دریاچه هم با هم بریم جای قشنگیه

رو موج مثبت نگاهتیم خاله جون! از عشق شما گیسوانمون حلقه میخوره تا دلتون توش همچنان برامون بمونه گلبهاریا
میگم تفاهمات ما از فرهنگی، ملیتی، قومیتی گذشته و دیگه به اقلیمی، حوادثی هم رسیده! کاملاً رویداد گزارش شده رو باور و درک میکنم، چون دقیقاً برای مام همین اتفاق افتاد با این تفاوت که در گاراژ محترم کاملاً از جا در اومد و خدا رو شکر بابایی یا ماشینی زیرش نبود!
ییلالقات احساستون رو عشقه بانو! ای به چشم حتماً ایشالا با هم بریم دریاچه، اونم دریاچه ی قو!
(قافیه رو حال میکنی )

مامان نیایش
24 بهمن 91 9:23
این کامنت ها رو نمیخواد تایید کنی دیروز تو جواب کامنت های خودت نوشته بودم اون قبلی رو
فقط خواستم بگم دعا کن یه کمی دلشوره دارم امروز نمیخواستم خودم کاری کنم که نیایش بفهمه برا همین چیزی نگفتم بهش که حالا امروز رو نمیخواد بری ولی تو دلم غوغاست که با نبود فریبا جون چی میشه حالا امروز زودتر میرم دنبالش یه وقت خسته نشه خلاصه که حالمون حسابی گرفته شد بعد جشن به اون خوبی


سلام عزیزم، چه خبر! نیایش و مربی عوض کنان و ...
ایشالا که نیایشم باز به مهد خو میگیره و دلش به یه دلخوشی دیگه بند میشه. میدونی فکر کنم بچه هامون باید کم کم یاد بگیرن که این دنیا دنیای وابستگیها نیست، دنیای رهاییهاست. دنیایی که هر لحظه امکان داره از چیزایی که دوسِشون دارن جدا بشن. و برای آموزش این مهارت باید از قصه گویی کمک بگیریم. خدا کمکم کنه امروز پست کلاس دو ساعته ی دیروز رو که مربوط به قصه گوییه میذارم.
برای تو و نیایشم همه ی شیرینیهای زندگی و تحمل ناشیرینی ها رو آرزو دارم
مامان آناهيتا
24 بهمن 91 9:32
به به توت فرنگي خوش رنگ و رو. جالبه كه آناهيتا هم جديدا هي اسم توت فرنگي و گيلاس رو به زبون مياره. چند وقت پيش كرمان كه بوديم و از دم يه ميوه فروشي رد مي شديم چشمش افتاد به توت فرنگي و ازمون خواست ولي از اونجايي كه قبلا يكي از دوستام خيلي سفارش كرده بود توت فرنگي نخريد چون از سم هاي چيني استفاده ميشه براي رشدشون و براي همين با گريه آناهيتا رو برديم خونه. دلم كباب شد. نميدونم بايد چيكار كنم.

دخترامون خوش سلیقه ن زینبم نه!
خب منم از همین تعجب میکنم که این سه سالی که گذشته از عمر این دردونه ی ما، از ترس همین چیزا براش توت فرنگی نخریده بودیم و شاید یه بار خونه ی عموحمیدش مشهد خورده بود و مزه ش پای دندونه مونده بود که فهمیده بود چیز خوشمزه ایه. دیگه دل به دریا زدیم و خوشبینانه فکر کردیم که وجدان بیدار هموطنانمون نمیذاره سم به خورد هموطنانشون بدن. حامد میگفت از جیرفت اومده. خدا کنه که سالم باشن، خدا کنه

مامان یسنا
24 بهمن 91 9:40
توت فرنگیییییییییییییییییی
منم میخواممممممممممممممممممممممممم
قربون توت فرنگی خوردنت عزیز دلمممم.تو خودت توت فرنگی هستی خوشمزه

قربونت خاله الهه ی گلم. شما یه باغ توت فرنگی هستین برامون. ببینین چقد دوسِتون داریم

ثمین
24 بهمن 91 11:02
فردا جشن تولد 2 سالگیه ژورنال دنیای نفیــــــــــس هستش!

همگی دعوتتید! اینم کارت دعوتمه:

http://www.niniweblog.com/upl/2nyaienafis/13606530498.jpg?21

کیک هم داریم! + یک سورپرایز !

فردا در دنیای نفیس منتظرتون هستم!

مبارکهههههههههههههههههه ثمین جون، به تاخت اومدم عقب نمونم. مانا باشی دنیای نفیس پر از ایده ی عزیزم
منا مامان الینا
24 بهمن 91 11:43
ای من به قربونش برم این خوشمزه و شیرینترین توت فرنگی رو
ای جانم چه خوشمزه میخوره توت فرنگیها رو

وای از روزیکه این فرشته ها چیزی رو بخوان دیگه امون نمیدن !حتما کلی هم با صدای بلند فریاد شادی کشید این دختر توت فرنگیمون!

بدو بیا پیشم که بازم نگی مدرسه ام دیر شد!

راستی فریبا جون اون عکس اولی پست برفی ات را من فکر نمیکردم حیاط خونتون باشه و تصور میکردم یه عکس تزئینی باشه
خیلی قشنگه خیلی ها ! منکه خیلی خوشم اومد یه کف مرتب به افتخار هنر دست بابای نیروانا

شاعر میگه
رقص شادی بکنیم دلمونو راضی بکنیم ...
در همین اندازه ها شادمانی دختری اوجی میگیره که بیا و ببین. بازم با یه روز تأخیر اومدم زدن جنابعالی رو خوندم ولی خدا رو شکر هشتم شدم. خیلی ناامید کننده نیست.
قربون نگاه قشنگت مناجون، آره پارسالا با کلی ذوق و شوق، بابایی اینو آرماتوربندی میکرد تا آب نمایی بشه واسه پارک بانوان شهر که گفتن بودجه ی شهرداری ته کشیده و حالا لازم نیست. حامدم دیگه سیمان و بتنش نکرد که سنگین نشه و حداقل اگه روزی روزگاری از این شهر و خونه رفتیم بتونیم با خودمون ببریمش. دکور حیاطمون شده فعلاً. اونشب توی برف خیلی جلوه گری میکرد بانوی آهنین ما! ممنون از طرف خودم و باباحامد منا جان

ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
24 بهمن 91 11:46
آقا قبول نیست ...

منم می خوام توت فرنگی رو
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شـــــــــــــــــــــــوخی ...!

نوووووووووووووووووووووووووووش جونت نیروانایی جون ...

ولی ما آخرش نفهمیدیم که باباییِ مهربون، چه جوری نیروانایی رو به آرزوش رسوند؟!

از کجا توت فرنگی تهیه کردید؟

عزیزم کاش میشد مزه رو هم در فضای مجازی فرستاد. جاتون رو فقط تونستیم خالی کنیم.
از سوپری که همیشه مشتریشیم، فکر کن! توی سرچشمه، پشت کوههای اینور دنیا! از جیرفت آورده بودن ظاهراً. حامد میگفت یه بسته بندی داشته به چه شیکی! خداییش خوشمزه بود و همه ش رسیده و مرتب. خدا کنه درونشون هم سالم بوده باشه
مامان امیرحسین
24 بهمن 91 11:49
سلام.نوش جونت عزیزم.وااای... چقدم درشتند.

سلام عزیزم. میبینی تو رو خدا. به اندازه ی یه سیب بود!
مامان پارمیس
24 بهمن 91 12:32
اییییییییییییییییی جان
فدای این دختر توت فرنگی. فدای اون رنگ چشما و موها و ابروی زیبا .نوش جونت عزیزم. فریبا جون ماشالا موهای دخترمون چه زود بلند شد.
چقدر این بچه ها دقیقا!! خدایی اون موقع که میگفتی هوا بهاریه فکر درخواست مجددو میکردی؟ جل الخالق

فدات عزیزم. فدای نگاه قشنگ و چشای قشنگ پرنسس صورتیم بشم من
میبینی! منم باورم نمیشد اینهمه زود موهاش بلند شه. میگم نیروانا میخاهی کوتاه کنم، میگه نه بلند دوست دارم. فعلاً که زحمتی نشدن برامون.
نمیدونی وقتی این حرف رو زد از هیجان و شادی فریادی کشیدم و ماجرا رو برای رویاجونم تعریف کردم اونم ذوق کنه. اصلاً فکرشم نمیکردم، ما مو میبینیم و اونا پیچش مو!
مامان بردیا
24 بهمن 91 14:08
نوش جووووووونت گلم

قربون خاله ی مهربونم
نمیدونین نیروانا چه ذوقی میکنه این آیکنا رو میبینه که! میگه یه عالمه خورشید برام فرستادن
مامان مریم
24 بهمن 91 14:15
خوردن آرزوها خوشمزس نه....نوش جونت بشه ...آخ یاد خودم افتادم تو ویار حاملگیم که زمستون بود دلم توت فرنگی میخواست بالاخره هم شوهریه مهربان ما رو برد گرگان و اونجا وسط زمستون به آرزوم رسیدم..میدونم چه طعمی داره آرزو..

آره فکر کنم حظی برده نیروانا از این خوردمان !!!
آخی!!! چه قشنگ! خدا رو شکر که تو هم به آرزوت رسیده بودی عزیزم، فکرکنم مهتاب جونم اون تو هی قلقلکت میداده توت فرنگی بخوری نه! فداش

مامان تسنیم سادات
24 بهمن 91 14:37
حالا باز خوبه نیروانا یه چیزی خواسته که هست ....
تسنیم چند هفته پیش هلو میخواست ....
هر چی درباره فصلها و درختا بهش گفتم قشنگ گوش کرد وقتی حرفم تموم شد دوباره گریه کرد من هلو میخواااام ...
برای سال دیگه یادم باشه چند تا از هر میوه رو بزارم توی فریزر که دچار این مشکلات نشم ...

تسنیم خوش سلیقه ی خوش آب و رنگم رو عشقه!
یه کار دیگه هم میتونی بکنی، کمپوتش رو بخری! هرچند این وروجکا صد درصد راضی نمیشن ولی خب کاچی به از هیچی عزیزم نه!
میبوسم هلوی خوشمزه م رو
صبا
24 بهمن 91 14:56
مرسی خاله جونم .
خیلی خیلی ممتونم از اون نظر بی نهایت قشنگ و امیدوار کنندیتان.

قربونت عزیزم. شایسته شی پیروز باشی
هاله
24 بهمن 91 14:58
توت فرنگی .......به لطافت خودت
عاشق اون چشماتم که نگاهت تیز و عمیقه


فدات هاله ی من!
نیروانا عشقت رو به تمامی گرفت، بس که با این قلبایی که براش فرستادی حال میکرد. میگه مامان یه عالمه خورشید برام فرستادن
مامان آرشين
24 بهمن 91 15:22
الهي آمين..
چقدر چهره ي عسل خانوم ما بزرگ شده از طرف من ببوسش حتما ماماني

به آمینت هزار بوسه
مرسی فرناز جون. برسم بیام روی ماه آرشینم رو ببینم که دلم براش تنگه
مامان مینا
24 بهمن 91 16:33
چه شیرینی تو دختر
من آپم

به خوشبویی ریحانه ی شما خاله ی عزیزم
ای به چشم، در لحظه نمیتونم لی قول میدم زودی بیام. عاشقتونم
مامان آوا
24 بهمن 91 18:30
آفرین به نیروانا خانم آوای من هم عاشق توت فرنگی هست.

قربونت عزیزم. نوش جان، چه تفاهم قشنگی. ببوس آوای زندگی رو
مامان مهبد كوچولو
25 بهمن 91 9:54
اي جانم توت فرنگي ِ من !!! نوش جانت باشه مثل خودت خوشمزه بودن نه ؟؟؟؟ چه رنگ و روئي هم دارن !!!! اميدوارم كه هميشه آرزوهات دست يافتني باشن دختر زيباي پاييز .

قربون صفاتون خاله ی بهاریِ من! برای شما هم. مهبد ما رو ببوسین
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
25 بهمن 91 10:05
نوش جونت عزیز دلم
من و زهرا هم خیلی توت فرنگی دوست داریم مخصوصا با شکلات داغ



آی گفتیا! اینجوریش رو هنوز امتحان نکردیم. ایندفه خاله جون، مرسی از پیشنهادتون
زینب
25 بهمن 91 14:25
الهی فدات شم چه حالی کردی با این توت فرنگی ها... نوش جونت دختر ناز

قربونت خاله جون، جای شما و دیانم خیلی خیلی خالی . مرسییییییی
نازنین (مامان ثنا)
25 بهمن 91 17:36
خاله جون یه دونه میدی؟
آخه هر وقت به ثنا اینطوری میگم با اعتماد به سقف کامل میگه نــــــــــــــــــــــه
از قیافشون معلومه که خیلی خوشمزست . نوش جــــــــــــونت باشه گلم

قابل شما رو نداره خاله جونم. ممنونم از حس قشنگتون. ثناجون رو ببوسین
مامان خورشيد
28 بهمن 91 14:54
نوش جان خوش ذائقه.

جاتون خالی خاله ی خوش سلیقه
مادر کوثر
28 بهمن 91 15:02
وای عزیزمممممممممممممممم
نوش جووووووووووونت


قربون شما. جاتون خالی
مامان عسل و آریا
28 بهمن 91 21:16
وای نازی عزیزم.فدای اون توت فرنگی خوردنت بشم.نوش جونتتتتتتتتتتتتتتتتتت عزیزم.دست بابایی و مامانی هم درد نکنه.چه پلنگ خوشگلی.خوردن داره

فدات خاله هانیه ی مهربونم. خوبی؟ جوجو خوبه؟ میبوسیمتون
ستاره زمینی
30 بهمن 91 9:42
وای توت فرنگی منم میخوام الان زنگ میزنم که سر راهشون واسم بخرند.
نوش جونت نیروانا جون.....

ایشالا خریده باشن و حظشو برده باشین. میبوسمتون