نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

شب و برف

1391/11/16 0:54
نویسنده : مامان فريبا
13,162 بازدید
اشتراک گذاری

شبگردیهای پدر و دختریه دیگه، من که جرأت نداشتم قدم بذارم بیرون، اونم در اوج خواب آلودگی که چشم واکردم دیدم دارن کفش و کلاه میکنن. گفتم شاید فردا نباشه همین حالا عکسای امشب برفی رو بذارم؛ برفی که چنان غافلگیر کننده هجوم سفیدش رو بر ما  ارزانی داشت که انگار آسمون یه عطسه ی سفید زده باشه :

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (42)

مامان نوژاجوني
16 بهمن 91 8:52
چه برف قشنگي وازون قشنگتر نيرواناي ما تو برف با اون تيپ قشنگشه.تهران هم ديروز برف اومده بود اما تو ارتفاعات سرع هم آب شد.خوش بحال شما كه حداق زمستون رو حس كرديدبوس براي گلم

از اینا همه قشنگ تر، نگاه شماست خاله ی مهربونم. ممنونم. بوس برای شما و نوژای عزیزم
منا مامان الینا
16 بهمن 91 8:57
سلام فریبا جون
یخ نزدی از سرما؟
اهواز که امروز صبح خییییییییییییلی سرد بود صبح که الینا رو بردم مثل تو پتو ساندویچ پیچش کردم!

عطسه سفید را خومشان امد از اون حرفا بودا!

رد پای این فرشته کوچولو تو برف چه قشنگه ببوسش لپهای قرمزش رو!!

راستی فریبا جون 2 تا خونه داری اینجا؟ یکی نی نی وبلاگ یک هم انجا آیا؟ چرا؟
همینکه دیر به دیر میای خونمون دیگه خواهر!!

منم واسه دوتاشون نظر گذاشتم!

سلام عزیزم، آره هوا سرد بود گفتم که من جرأت نکردم برم بیرون و خودمم نتونستم تو رختخواب آروم بگیرم. بدو رفتم کشوندمشون تو پدر و دختر رو.
مرسی که عطسه ی سفیدم رو گرفتی، خودمم خیلی باهاش حال کردم
میگم من یه خونه اینجا بیشتر ندارم عزیزم، خونه ی دخترمه تازه، چطور مگه؟ منظورت چه آدرس دیگه ای هست منا جان؟ نکنه اینکه nirvanamahdavi.com هست رو میگی آره؟ خونه مون یکیه، آدرسش دو تاست. یه دامنه به نام نیروانا ثبت کردم و وصلش کردم به همین خونه. دیر به دیر میام پیشت منو ببخش تو رو خدا. خیلی مواظب الیناجون باش. ببوسش ساندویچ خوشمزه م رو
مامان هستي وهانا
16 بهمن 91 9:07
به به!!!چه برف قشنگي واقعاً عطسه اي(چه تشبيه جالبي فريبا جون) بود آني براي شما برفي براي ما رفسنجاني ها غبار آلود ، زرد و اندكي برفي.
خوشگل خاله هم كه زده تودل برفا اونموقع شب قربونش برم.

فداتون خاله فریبا. مرسی که تعبیرم رو قشنگ دیدین. همینجوری بود نه؟!
دیرکرد ما رو ببخش عزیزم. قول میدم بیام همه ی نوشته های قشنگت رو بخونم حال کنم

مامان نیایش
16 بهمن 91 9:12
وای عکسای برفی اونم تو شب خیلی قشنگه چه طور جرات کردی تو شب نیروانا رو راهی حیاط کنی سرد نبود مگه؟عزیزم چه خوب که اونجا هم این جوری برف اومد خیلی قشنگه
اون بانوی نیمه تمام
اون آب نما وسط با غچه ی حیاط
یعنی خیلی خیلی زیباست
این بابا حامد هنرمندیه هاااااااااااااا واسه خودش
هر انگشتش یه هنری رقم میزنه.........
موفق باشید و کنار هم خوشبخت و شاد
حیاط برفی خونه تون سبز

من جرأت نکردم، بابایی طبق معمول از این حرکات متهورانه بروز میده. دلمم نیومد جلوشون رو بگیرم ولی مگه آروم داشتم توی رختخواب! بدو رفتم اعلان برف بس داد و اونام انگار سردشون بود و منتظر حرف من بودن دویدن تو.
مرسی از نگاه قشنگت. من خداییش از این عکسه خیلی خوشم اومد. شکوهی داشت که نگو. بانوی آهنینِ حریرپوش
حامد از تعریفتون کلی خوشحال میشه و تشکر میکنه. مرسی که دلگرمی میدین

مامان نیایش
16 بهمن 91 9:13
راستی پیش ما نمیای بانو

واااای خیلی دیرم نه، ببخش اومدم با تمام قوا
زینب
16 بهمن 91 9:38
خیلی مبارک باشه بارش برف تو شهرتون. امیدوارم اینجا هم بباره.

ممنونم صمیمی! با تمام وجود دعا میکنم بازم مشهد برف بیاد شاد شین
مامان ساينا
16 بهمن 91 10:07
چه تدبير زيبايي از اين برف يهويي داشتي عزيزم...عطسه سفيد آسمان
نيروانا جان يه بوس گرم تو اين برفاي زمستونيتقديمت

ممنونم از نگاه و دل زیبات صالحه جان، عین یه عطسه بود نه! منم ساینا رو بوسه بارون میکنم حسابی
الهه مامان یسنا
16 بهمن 91 10:14
سلام فریبا جونم چه برف قشنگی آفرین به بابایی که لذت ناب برف بازی توی شب رو به دخترش هدیه کرده. برفی که هنوز هیچ ردپایی نداره سفید ِسفید فدای اون سبزک بلای خودم که دلم یه ذره شده واسش ببوسش از طرف من تا بعد خودم از خجالت لپاش در بیام تنبل خانم میرفتی یه کم برف بازی میکردی و بابایی و نیرواناجونم رو تنها نمیذاشتی


یعنی فقط بابایی میتونه از این ژان گولر بازیا درآره الهه ی من، من همچین محتاطم و تی تیش که نگو، به قولی تنبل تو اینجور مواقع! خداییش نا نداشتم خیلی خسته بودم. خوشحالم که خدا در و تخته رو جور کرده تو این زمینه. من سرشب خسته م و خواب و از اونور کله سحر بیدار و بابایی شب زنده دار و تا لنگ ظهر خواب در ایام آف مدرسه البته!
البته تنهاشون نذاشتم، حمایت فکری و معنوی رسوندم خواهر !
لپ نیروانا و لب شما خاله! منتظریم
مامان تسنیم سادات
16 بهمن 91 10:45
چه برفییییییییییییییییییییی.....
چه حالی کرده نیروانا با برفااااااا یا شایدم برفا حال کردن با این نیروانای شیرین زبون و بلبل .....

انرژی قطعاً دوطرف ست. حتماً وقتی نیروانا با برفا حال میکرده برفام با اون حال کردن. (مامانِ خاله سوسکه م اینجا)
فدای مهربونیتون
مامان نیایش
16 بهمن 91 11:08
فدات شم فریبا جونم که مثل همیشه برام یه راهنمایی مثل یه نور خیلی روشن توی یه تاریکی خیلی دوستت دارم و همیشه از راهنمایی هات استفاده میکنم خوش اومدی به خونه ی خودت عزیزم
رنگ حضورت رو دوست دارم خیلی چه پر رنگ چه کم رنگ
فدات شم برا همین دلم برات تنگ میشه که بیای و رنگی کنی اینجا رو
ممنون بابت راهنمایی ات و اون اسم جای جیش رو هم نیایش همینو میگه من حتی نتونستم همینو توی این پست بنویسم وای بر من نه؟
جدی میگی که باید از الان دقیق بدونن یعنی منظورم اینه که منبعش موثقه؟البته وقتی فریبا جونی میگه حتما هست دیگه
یه روز ی داشت نقاشی میکشید یه خرگوش که من هم یادم رفت بذارم براش عکسش رو و هم اون موردی که گفت رو شک داشتم بنویسم یا نه
ولی الان که اینقدر راحت برام گفتی میبینم حق با توهِ
یه خرگوش کشید بعد گفت مامان میخوام اینجاش رو هم بکشم داشت اشاره میکرد به همون جای جیش گفتم حالا این خرگوشه مثلا لباس تنشه نمیخواد بکشی گفت نه پس چه جوری جیش کنه منم همین جوری موندم چی بگم بهش گفتم باشه بکش بعد گفت نه ولش کن زشته لباس تنشه مثلا!!!!!!واقعا خطیره همون طوری که خودت برام نوشتی ممنون با نوی من
رمز رو برات تلگراف میکنم بوس ها برای تو توی دست باد

عزیزدلم، منو اینهمه نوربارون میکنی با نگاه و کلامت شرمنده میشم.
ظهر یادم باشه مشخصات کتابش رو کامل برات بنویسم تا بخونی. من خودم تنها چند قسمت اولش رو خوندم و ضروریه که حتماً بخونم آمادگی کسب کنم. باید تا میتونیم بهم آگاهی هدیه کنیم. بوس برای عزیزانم زهره و نیایش
مامان نیایش
16 بهمن 91 11:09
می خواستم تلگراف کنم گفتم الان که اومدم همین جا برات بذارم خصوصی

مرسی عزیزم، دوباره میدوم پیشت
زهره
16 بهمن 91 11:22
چه برفی خوشبحالتون .سرمانخوره نیرواناجون!!!!!!

مرسی عزیزم. امیدوارم. مرسی از همدلیت
مامان آناهيتا
16 بهمن 91 11:36
از روز اول كه اين مجسمه رو ديدم عاشقش شدم. چقدر خوشكل شده كه برف روش نشسته. تا برفا آب نشدن بايد بيام ببينمش. عكساي نيروانام هم خيلي خوشكل شده. ما هم داريم ميريم ظهري برف بازي با آناهيتا.

پس برای همینه این بانوی آهنی اینقده دلبری میکنه آره! منزل خودتونه. کاش دیشب اومده بودین، امیدی به برف پیش چشمان آفتاب نیست.
دلت گرم عزیزم

مامان آرشين
16 بهمن 91 12:48
چه شب برفي قشنگي... مطمئنا اون سكوتي رو كه تو شباي برفي هست هم تجربه كردن...

حتماً عزیزم، منم وقتی دم در مشایعتشون میکردم حسش کردم. خیلی قشنگ بود. جای همگی خالی
مامان یه فسقِلی
16 بهمن 91 14:02
اوووووووووو ... چه باحال شده ...

تا باشه از این عطسه ها

خیلی خیلی منظره ی قشنگی شده ... ای جووووووونم ...

کلی لذت بردم

چه خوشگله اینجا، منزلتونه ؟! زیباست ...

چشات قشنگه عزیزم، آره حیاط خونه مونه. خونه های سازمانی شهرمس. خیلی باصفاست. جاتون خالی
مامان بردیا
16 بهمن 91 14:16
وااااااااای چه برف قشنگی. چقدر دلم براش تنگ شده. به جای ما هم باهاش شادی کنید.میبوسمت پرنسس برفی من

مرسی خاله جون، دل منم برای همه تنگ شده. این روزا خیلی سرم شلوغه نمیرسم به اینهمه دوست خوب سر بزنم. در اولین فرصت خدمت میرسم، چون دلم برایبردیا یه ذره شده
مامان آوا
16 بهمن 91 17:21
نیروانا خیلی خوش به حالش شده .کاشکی(شیراز)اینجا هم برف بیاد آخه آوا عاشق برف و برف بازی کردن هست.


کاشکی عزیزم، کاشکی درهای آسمون خدابه همه ی زمین برکت بباره
مامان مریم
16 بهمن 91 18:02
عالی بود عکسا ...من عاشق در چوبیه خونتون شدم خیلی خیلی قشنگه عزیزم...و اون دالونی که با میله درست کردین..مخصوصا با برف خیلی قشنگ شدن...راستی خاله من و مهتاب دلمون براتون تنگ شده ها نمیاین خونمون

فدات عزیزم. ببخش بازم نمیرسم بیام خونه ی شما و دختر گلت. این چند روزه از نظر اداری خیلی سرم شلوغه نمیرسم. در اولین فرصت تأخیرم رو جبران میکنم عزیزم. ببوس دختر گلت رو.
اون در چوبی رو بابا حامد درست کرد. همون اولین سال زندگی مشترکمون که توی همین خونه شروع شد. لنگ دیگه ش رو باد کنده و هنوز نتونستیم دوباره پیچش کنیم. قدرت بادهای سرچشمه رو میتونین حس کنین اینجوری و اینکه چرا نیروانا از صداشون میترسه. اون داربست درخت انگور رو صاحبان قبلی این خونه برامون به یادگار گذاشتن.
فدای محبتتم عزیزم. منو میبخشی مگه نه
صبا
16 بهمن 91 21:15
وای خاله جون دیدید چی شد ؟
غفلت کردم و دو روز پیشتون نیومدم و مطلب به این قشنگی و عکساشو دیر دیدم .
کلی غصم شد . ای بابا . تازه نظرم را هم دیر دادم . چقدر حیف . ببخشید خاله جونم به خاطر تاخیرم . دلم داشت مثل سیر و سرکه از استرس امتحان ریاضی می جوشید و اصلا نتونستم حتی طرف اینترنت و بلاگ بروم . خدا رو شکر وقتی دیدم امتحانم رو خوب دادم اول اومدم وب شما و تونستم صورت این فرشته ی کوچولو رو برای یک بار دیگه اما این بار متاسفانه با تاخیر ببینم . بعد رفتم و نظراتم رو تایید کردم . چقدر این عکسا قشنگ بودن . با این که دم از برف و سرما می زدن اما وقتی دیدمشون وجودم خیلی گرم تر و پر جوش و خروش تر از قبل شد و شور و نشاط وجودم رو گرفت وقتی عکس این خانوم گل رو دیدم کلی قربان صدقش رفتم با ان چکمه های قشنگش . قرمزته . بازم ببخشید بخ خاطر تاخیرم .

تأخیر من توی جواب و تأیید این کامنت بهت ثابت میکنه که تو هنوزم از من تو معرفت و محبت سرتری عزیزم. بخدا سرم شلوغ بوده و دسترسی به اینترنت هم نداشتم. وجودت آتیش محبته عزیزم که من بهش گرمم. میبوسمت فراوون
مامان مینا
16 بهمن 91 23:09
وای شهر شما چه برفی اومده؟؟؟؟
شهر ما هنوز برف نیومده...
ای جانم ببوس نیروانا رو از طرف من


کاش همه جا آسمون عطسه کنه
بوس از من و نیروانا
محبوبه مامان الینا
17 بهمن 91 7:59
چه قلم زیبایی داری فریبا جونپس بگو این شیخ ما به کی رفته عکسهارو دیدم حسابی سردم شدفدای این نیروانای زیبا تو اون برف زیبا

شیخ ما انرژی داغ خاله هاش رو میگیره و میباله و رشد میکنه. ما کی باشیم دوست نازنین. محبتت رو عشقه عزیزم. خیلی لطف داری. همیشه گرم باشی از مهر، محبوبه ی عزیز من
مامان احسان
17 بهمن 91 10:42
سلام فریبا جان چه عکسهای خوشگلی ماشالله چه برفی باریده اونجا مراقب گل دخترون باش میبوسمتون و امیدوارم دلتون همیشه مثل برف سفیده سفید باشه

جات خیلی خالی عزیزم. همون فرداش هم با آفتاب درخشانی که تابید، همه ش آب شد و خدا رو شکر همه چی بخیر گذاشت. دلت آسمون همیشه . ببوس احسانم رو
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
17 بهمن 91 11:48
چه برف قشنگی
من اصلا نمی دونستم کرمان هم برف می یاد
(چقدر جغرافی ام بده )

بهر حال امیدوارم به نیروانا توی این برف قشنگ خوش گذشته باشه

دوست گلم با پست 60و 61 بروزیم

نگاهت قشنگه، اختیار داری عزیزم. البته کرمانم همچین برفی نمیاد. اینجا که ما هستیم ارتفاعات کرمانه یعنی 100 متری بالاتره. طبق تعریف قدیمیترای شهرمون قبلنا برفایی میومده متری. اینا که در مقابل اون برفا هیچی نیست.
مرسی عزیزم. امیدوارم به شمام همیشه خوش بگذره.
به روی چشمم. در اولین فرصت خدمت میرسم

مرجان مامان آران
17 بهمن 91 15:14
وای چه برف قشنگییی
چه دختر قشنگیییییییییی
چه مامان مهربون و خوبییییییی
کم پیدا شدی مامانییییی

محو محبت دوستامم مرجان عزیز. به خدا نمیرسم حتی اینهمه محبت عزیزانم رو توی همین خونه هم نمیتونم جواب بدم. بر من ببخش. جبران میکنم دوست خوبم
مامان خورشيد
17 بهمن 91 15:29
دلم خونه تونو خواست. چقدر خوشگله و دلنشين. ممنون كه مهمونمون كردين خيلي خوب بود.

چشات قشنگه عزیزم. توی این دنیای خونه های عمودی از اینکه توی سطحیم خیلی خوشحالم. خدا نصیب همه بکنه الهی، هرچند عاریتی. نوش جونت عزیزم
ستاره زندگی
17 بهمن 91 19:54
"عطسه "وافعا وصف جالبی بود
شیراز اصلا امسال برف نیومد


متشکرم عزیزم. کاش شمام مهمون این عطسه ی سپید بشین
صبا
17 بهمن 91 22:16
وای این مجسمه چقدر قشنگه
خاله جون و نیروانا جونم دوستتون دارم

عزیزم قشنگ میبینی، عاشقتونیم
محبوبه مامان الینا
18 بهمن 91 8:23
پس کامنت من کو؟

معذرت خاله. دیر تأییدش کردم
ღ تـک خاله ی کـــوثر جــونی ღ
20 بهمن 91 1:50
یه چند وقتیه که همه دارن قالب وبلاگ هاشونو عوض می کنن...

شما نمی خوای عوض کنی؟

راستشو بگم عزیزم، ... نه!
به رنگ و صدای این خونه خیلی عادت کردم. نمیدونم شاید تکراری و قدیمی باشه ولی من حس میکنم اینجور چیزا قدیمیش خوبه، مث دوستیا که هر چی زمان ازش بگذره اصیل تر و باارزش تر میشه. حتی اون عکس قالبش هم که عوض کردم خیلی گذشت تا دوباره بهش عادت کردم.
اینجورییم دیگه مامانِ دختر!(یادته یه برنامه بود میگفت اینجوریه دیگه پسرِ بابا!)
مرجان مامان آران
20 بهمن 91 17:37


قربونت عزیزم
نازنین (مامان ثنا)
21 بهمن 91 2:41
سلام به نیروانای عزیز
خاله جون خوش بحالت حسابی حال کردیا با برف بازی مخصوصا ک چشم مامانیم دور دیدی
پیش ثنای منم بیا خوشحالمون میکنی

سلام خاله جون، ممنونم. جاتون خالی حسابی.
چشم، حتماً و در اولین فرصت
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
21 بهمن 91 9:48
چه تصاویر زیبایی رو به نمایش گذاشتی. ما که خیلی کم رنگ برف رو تو تهران دیدیم. الان هم که هوا بهاری بهاریه

اینجام خیلی کمرنگ بود عزیزم. نهایتش همین عطسه ی سفیدی بود که اونم فرداش، تمام پاک شد. چشاتون قشنگ میینه عزیزم. همیشه بهار باشین
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
21 بهمن 91 13:35
هر جور راحتید ...

آره، خب ... حق می دم بهتون ..

قـــــــدر دوستان قدیمی را بدان، ای مهربان ... فــرش های کهنـــه را مردم گرانتر می خرن


خدای من، عزیزم، از دست من که ناراحت نشدی آره!؟
ناخودآگاه یه متن از نادر ابراهیمی اومده بود توی ذهنم که در جواب کامنتت گذاشتم. یه وقت ...
خدای من، وای اگه ناراحتت کرده باشم نازنین!
مامان سیدعلی
21 بهمن 91 14:01
بازم مثل همیشه خیلی قشنگ و روان نوشتی. آدم کیف می کنه وقتی نوشته هاتو میخونه. شاد باشی به همراه همسر و فرزندت عزیزم.

اختیار دوست جونم، تو قشنگ میخونی. دلگرمیت همیشه بهم انرژی میدهو ممنونتم. تو هم شاد باشی با سیدعلی و همسر گرامی

foroshgah
22 بهمن 91 1:12
کارتون های جدید وقدیمی http://b-n-ehsan.mizbanshop.com/
foroshgah
22 بهمن 91 1:12
رخت آویز جادویی http://b-n-ehsan.mizbanshop.com/
مامان نیایش
23 بهمن 91 10:05
اگه صدامو میشنوی بدون دلم تنگه برات

منم همینطور عزیزم. میام پیشت. فدات
مامان امیرناز
23 بهمن 91 10:54
سلام عزیزم چه عکسای قشنگی به ادم ارامش میده ما که برف نمی بینیم اینجا اما دریا هم تو زمستون قشنگه

سلام عزیزم. ممنونم. تو خودت عین آرامشی دوست دریاییِ من
هاله
24 بهمن 91 15:01

آدم به وجد میاد عکسهارو میبینه:

نیروانا
.
.
این همه هنر و سلیقه
.
.
خونه حیاط دار
.
.
طبیعت زیبا
سفیدی برف
عشق 3 نفره و کلی چیزهای دیگه

دلت زیباست هاله ی من! وگرنه ممکنه خیلی معمولی به نظر بیان این عکسا. ممنونم از اینهمه لطفت. حیاط خونه ی دلت به وسعت عالمه، عشق همینه که تو هستی و خونه مون میایی، یه رز محازی و یه روز خوب خدا حقیقی، مگه نه! میبوسمت
مامان علی خوشتیپ
25 بهمن 91 12:25
یعنی چی همتون از این عکسا میذاریدمن تا حالا برف ندیدم خوقهرم با همتون
شوخی کردم.خیلییییییییییییییییی زیبا بود

اون "خو" ت منو کشته جنوبیِ خونگرم! خو ایشالا اوورام برف میاد، نیومد شما بپر یه دور کشوری بزن ببینیش خو!
نشد هم همه ی این عکسا تقدیمت عزیزم
مادر کوثر
28 بهمن 91 15:03
خیلی خیلی خیلی عکسا عالی بودن
واقعا خوش سلیقه و هنرمندی عزیزم
حظ کردم
لذت بردم
عالییییییییییییی
مرسیییییییییییییییییییییییی

نگاهت عالیه دوست خوب من!
متشکرم از حمایت همه جانبه ت عزیزم.
همیشه شادی و تندرستیت رو از خدا میخوام
جشنواره بزرگ تولید صداهای صوتی
1 اسفند 91 16:44
دوست بزرگوار فریبا عزیز
برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم .برای این کار، کافی است یک یا چندین کتاب مناسب کودکان و نوجوانان را انتخاب کرده، آن را بازخوانی نموه و فایل صوتی را برای ما ارسال نمائید و یا اینکه یکی از قصه ها ،داستانها و متل های محلی خود را با زبان و لهجه خود ضبط و به این جشنواره ارسال نمائید.بدین ترتیب شما علاوه بر اینکه در یک حرکت فرهنگی عظیم سهیم شده اید، بی هیچ هزینه ای جزو پدیدآورندگان کتاب کودک می شوید و همچنین در راه حفظ فرهنگ ، زبان و یا لهجه محلی خود گامی بزرگ را می پیمائید.
از شما بزرگوار رسما دعوت به عمل می آید تا در اجرای این جشنواره ، درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و با اطلاع رسانی یا هرگونه اقدامی که خود صلاح می دانید، یاری مان نمائید.


خدا کنه این هفته بتونم کتاب تهیه کنم و بخونم. خیلی دلم میخواد توی این جشنواره شرکت کنم. حتماً حتماً