شب و برف
شبگردیهای پدر و دختریه دیگه، من که جرأت نداشتم قدم بذارم بیرون، اونم در اوج خواب آلودگی که چشم واکردم دیدم دارن کفش و کلاه میکنن. گفتم شاید فردا نباشه همین حالا عکسای امشب برفی رو بذارم؛ برفی که چنان غافلگیر کننده هجوم سفیدش رو بر ما ارزانی داشت که انگار آسمون یه عطسه ی سفید زده باشه :
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی