نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

یه کشف تازه با تراشه های الماس

1391/11/10 9:39
نویسنده : مامان فريبا
5,914 بازدید
اشتراک گذاری

مرحله ی دوم تراشه های الماس رو خیلی خیلی تفریحانه باهات کار میکنم. شاید هفته میاد و میره و نمیرسم حتی یه کلمه بهت نشون بدم یا قبلیا رو که یاد گرفتی بپرسم. یه روز توی هفته ی پیش با خودم گفتم خب این کلمه ها رو میذارم جلوی چشمش تا ناخودآگاه ببینه و ذهنش بهش مشغول باشه. حالا یه چیز دیگه هم به ریخت و پاش خونه افزوده شد، شد. اینه که چند تا از کلمه ها رو چیده بودم روی میز. شب که من و تو نشسته بودیم و من انگار مشغول وبگردی بوده باشم، تو هم رفتی سراغ کلمه ها. دیدم که دو تا فلش کارت "قند" و "رفت" رو گرفتی دستت و هی بهشون نگاه میکنی، یه نگاه به این دستت، یه نگاه به اون دستت. و بعد انگار که کشف بزرگی کرده باشی اومدی سراغم و میگی:

" مامان اینا مث همن ولی دون دونیاشون با هم فرق دارن"

و من واله و شیدا از این هر سه هیجان وارده (توجه تو به کلمات، کشف تفاوت جالب بین حروف در حالیکه هنوز حروف رو نمیشناسی و از همه جالب تر اطلاق نقطه به دون دونی  و این هم با اینکه نمیدونی نقطه چیه) فریادی از شادی کشیدم و بغل و بوس و بعدم دویدن سمت کارگاه بابایی برای تعریف این شگفتی تازه. تو رو خدا یه نگاه دوباره به این دو تا کلمه بندازین، اونم از نوع نیروانایی ! بهم حق میدین ذوقمرگ شم مگه نه!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

صبا
10 بهمن 91 11:15
وای .الهی فدای این هوش و زکاوتت بشم نیروانای من . اخه فرق بین این دون دون ها رو تو از کجا فهمیدی دختر ؟
الهی فدات بشم عزیزکم.


فدای معرفتت صبای من، اولی تو همراهیم. میبوسمت
مامان یه فسقِلی
10 بهمن 91 16:31
دون دونی هاش ؟!

ای خداااااااااااااااا ... از هــــــــوش این دخمل ماشالا.... هزار ماشالا

خبــــــــــ ؟! بابایی چی گفتن ؟

وا ... ذوق مــرگ ؟ خخخخخخ ...


قربونت مامان فسقلی جونم، البته ذوقمرگی باباها به شدت و حدت مامانا نیست، یعنی اونجوری خانمان برانداز نیست، متعادلتره، خب به شیوه ی مریخیهاست و هزار البته قابل تقدیر
مامان تسنیم سادات
10 بهمن 91 21:18
عسسسسسسسسسسسسسسلم
اول بوست کنم دلم حال بیاد ....
حالا بگو ببینم نیروانا چند تا دون دون داره قربونت بشــــــــــــــــــــــــم

فدات خاله ی مهربونم. شمردنم رو ندیدین، اونم یه ماجراهای خنده داری داره. میبوسمتون
زینب
11 بهمن 91 7:36
موفق باشین.

مرسی عزیزدلم. میبوسمت
محبوبه مامان الینا
11 بهمن 91 10:28
خرگوشک باهوش نااااااااااااز خب راس میگه بچمون دون دونیاش فرق داره با هم

میبینی خواهر! آره خب
مامان نیایش
11 بهمن 91 12:10
عزیزمی نیروانای با هوشم چه قدر دقت کرده آفرین یعنی از این دون دونی گفتنت منم غششششششش می فهممت فریبا جون همه لحظه هات همین جور هیجان انگیز با این دخمل شیرین زبون

یعنی خودت میدونی زهره جون که مو رو از ماست بیرون میکشن، تا حالا به عمق این ضرب المثله نرسیده بودم. فدات که یه لنگه ی این دختر اونطرف مشغول پاش پاش شکر و نمکه. جونم نیایش، ببوسش
الهه مامان یسنا
11 بهمن 91 13:49
آفرین به نیروانای باهوش من که مامانش رو این جوری واله و شیدا کرده... کارت بیسته عزیز دلم.
اون بوسه های گرمت با همون باد به دستم رسید و گرم شدن توی این آفتاب کم رمق زمستون. با همون بادی که اینجا هم به شدت سرچشمه میوزه. بوسه هامو روونه میکنم برات و میگم که دارم عید میام کرمان بالاخره

نه جون من راس میگی، ای جووووونم به تصمیم کبرات الهه ی من! به به از این بهتر نمیشه. بشینم برنامه ریزی کنم خیال ببافم، تجسم کنم، حال کنم، بادا بادا مبارک بادا!!!! ...
الان من شوکه م، برمیگردم باز
مامان پارمیس
12 بهمن 91 14:25
خداااااای من. عالی بود!! راست میگه بچم. مث همن فقط دون دونیاش فرق دارن. هزار ماشالا. هزار تا بوس. من اگه اون موقع بودم میخوردم متفکر کوچولورو

فداتو. ماهی جلوی خودمون ور میگیریم نخ.ریمش، دلم نمیاد آخه
مادر کوثر
14 بهمن 91 7:40
دون دونیاش

عزیزمممممم باهوشمممممممممم

آفرین

فداتون خاله، مرسي
مامان مهبد كوچولو
14 بهمن 91 9:25
سلام عزيزم . آفرين به نيرواناي با هوش و با مزه كه از هوش سرشارش كمك ميگيره و اين كلمات با مزه رو به زبون مياره آخه عزيزكم نميگي من اينطرف غش ميكنم براي دون دوني گفتنت !!!!

قربون خاله ي مهربون و عزيزم برم كه اينهمه بهمون انرژي ميده. خدا نكنه شما غش كني خاله جون، ما كوچيك شماييم
مامان پریسا
15 بهمن 91 11:12
سلام فریبا جون. خسته نباشی عزیزم.

هر روز یه کشف تازه...

حالا اگر ما هم گاهی از دید یه بچه به اطرافمون نگاه کنیم چقد همه چیز زیبا تر و جذاب تر میشه.

سلام عزیزم، من فکر میکردم میشه ولی بعضی وقتا واقعاً یادم میره خودم رو جاش بذارم و از بس که هم مث خودمون حرف میزنه فکر میکنم دنیاش هم مث ماست. خدا کنه بیشتر بتونم عینک نیروانایی بزنم به چشام
مامان خورشيد
15 بهمن 91 12:00
واي از دست اين بچه ها كه دنيا رو با چشم هاي خودشون چطوري موشكافي ميكنن. ولي واقعا اين راه حل خيلي خوبيه كه بزاري خودش ببينه و چشمش به ديدن كلمات و حروف عادت كنه.

آره عزیزم تا آخرین حدی که فکرشو بکنی موشکافن.
دلم که طاقت نیاورد، قرار بود مهمون بیاد خونه مون جمعشون کردم و حالا باز کی درشون بیارم خدا میدونه
مامان آناهيتا
15 بهمن 91 13:43
هيچي نمي تونم بگم چون منم ذوقمرگ شدم.

زنده به شادی باشی خاله جونم
هاله
24 بهمن 91 15:08
من فدای تو که اینقدر زود میگیری همه چیو

_________________



از تراشه الماس راضی هستی؟
نمیدونم برای ترمه بگیرم ؟

قربونت عزیزم.
من ناراضی نیستم ولی خداییش گیری هم به نیروانا نمیدم چون خیلی زیر بار آموزش نمیره و منم فقط وقتایی که حال داره براش رو میکنم و خب خیلی وقتام خودم حال ندارم. روندش کنده ولی به نظرم از هیچی بهتره. نیروانا خیلی وقتا روی تابلوهای خیابونا تعمق میکنه و میپرسه اینجا چی نوشته! و من ذوق میکنم. برام شیرینه. خوندن یه دریچه ی بزرگ به روی دنیای خواندنیها و فکر نمیکنم ضرری داشته باشه یه کم زودتر این دریچه هه باز بشه. تو هم دوست داشتی بگیر و با احتیاط و آروم شروع کن. برات بهترینا رو میخوام عزیزم چون شایسته ی بهترینهایی. ببوس ترمه ی من که یه سیب آبداره