نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

قصه ي شهرزادِ قصه گو

1391/10/26 16:37
نویسنده : مامان فريبا
5,612 بازدید
اشتراک گذاری

برعكس ِ خيلي از دوستاي عزيزم توي اين دنيا و اون دنيا (‌منظور دنياي غيرمجازيه !) من همچين خواننده ي پر و پاقرصي براش نبودم، حقيقتش اصلاً خبري هم از وجودش نداشتم. يه چند تا از دوستام لينكش رو گذاشته بودن توي خونه هاشون و منم براي اينكه از قافله عقب نمونده باشم پيوسته بودمش يه گوشه ي اين خونه.

قصه اين بود تا اينكه درست يادم نيست بعدِ عيدِ نود  و يك بود يا قبلش كه خبر برگزاري جشنواره ي وبلاگهاي مادرانه رو توي خونه ي يسناي گلم از قلم الهه ي ناز شنيدم و چون از بچگي آرزوم بود كه شاعر و نويسنده بشم و تا حالا كه سي و شش ساله از عمرم ميگذره هيچ كار جدي اي در اين زمينه نكرده بودم الا رتق و فتق نوشته هاي در و ديوار اين خونه ي خاطره ها، خيلي دلم ميخواست حسابي و كارشناسانه ارزيابي بشم؛ رفتم سراغ لينك گرد گرفته ي مجله ي شهرزاد و ثبت نامي كردم. زمان گذشت و به شرح مفصلي كه توي پست "مينوشم از اين جام" نوشتم برگزيده شدم و چه صفايي كردم با اين رويداد مهم زندگي ادبيم! مژه رويدادي كه اسم شهرزاد رو در زيباترين بخش خاطراتم جاودانه كرد.

القصه چون ديگه خيلي ارادتمون به اين راوي روايتهاي مادر و فرزندي زياد شده بود گفتيم يه اشتراكي بگيريم و مجله ي خوش آب و رنگش هم در دست داشته باشيم. اين بود كه از سايت مگيران اشتراك گرفتم و منم شدم خواننده ي شهرزاد البته فكر مي كردم اينطور بشه ولي نشد چون هميشه ي خدا يكي دو شماره بعدتر از چاپش به اينور كوهها ميرسيد و ديگه مزه ش تموم شده بود از بس اينور و اونور توي سايتها خبر محتوياتش رو ميشنيدي و دلت تاپ تاپ ميزد كه ببينيش. شاهدش هم همين عكساييه كه توي پست گذاشتم كه آخرين شماره ايه كه ازش داريم. تازه بعضي شماره هاش هم اصلاً نرسيده. همينه ديگه وقتي پاي واسطه در ميون باشه احتمال اينكه جاهايي از كار بلَنگه خيليه. 

خيلي دلم ميخواد مجله اي كه رسالتش و عنوانش كودكياري ست همچنان اين هدف والا رو از سطر سطر نوشته و برگ برگ صفحاتش فرياد بزنه. با تمام وجودم براي هرچه خواندني تر و ماندني تر شدن شهرزاد عزيزم دعا ميكنم.

اين عكسا شكار صحنه هاييه كه تو نيرواناي من بعد از اينكه يكي از قصه هاي شهرزاد رو برات خوندم، آفريدي. شروع كردي به خوندن مجله و از روي تصاوير صفحه اي كه نخونده بودمش چنان داستاني سرهم كردي كه شاخ ما از ملاجمون سرزد.

تقديم با عشق به قصه گوي دوست داشتنيِ ما :

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان تسنیم سادات
26 دی 91 21:47
سلام ...
مامان نویسنده .....

مبارک باشه این برگزیدگی ....
امیدوارم این آغازش باشه و همچنان در عرصه نویسندگی برگزیده بشین و جایزه بگیرین و .....
خداییش قشنگ هم مینویسید من که از خوندن پستهاتون لذت میبرم ..
این خانم خانــــــــــــــــــــما با چه دقتی داره قصه می خونه ......
عکس آخری خیلی ملوسسسسسسسسه ....
از طرف من بوسش کنید از نوع محکمش .....
موفق باشید

از محبتت ممنونم دوست بامعرفت من،‌ از همراهيت و اينكه دلگرمم ميكني به باز هم نوشتن. دستت رو و نگاهت رو ميبوسم. ممنونتم با تمام وجود. تسنيم جانم رو ببوس
الهه مامان یسنا
27 دی 91 13:01
میدونی باید به کادر مسوول این مجله خدا قوت گفت من که هر ماه تا شهرزاد نخرم ماهم به سر نمیرسه. ولی نمیدونم چرا یه مدته که خیلی دیر به دیر به اراک هم میرسه..
چه روزهای خوبی بود وقتی خبر برگزیده شدنت رو دادی و بعد از اون تازه منم فهمیدم که میون اون همه وبلاگ یه نگاهی هم به وبلاگ من و یسنا انداختن و اومدم بین وبلاگهای برگزیده. چقدر ذوقیدم من
قربون نیروانای قصه گو که میدونم تو قصه گفتن و رویاپردازی چیزی از مامان گلش کم نداره.
راستی این شماره شهرزادی که شما دارین رو هنوز من نتونستم بگیرم

وای یادته الهه جونم چه روزای قشنگی بود. همیشه با یادآوریش اسم قشنگت بر تارک قلبم میدرخشه. آره و کاش من یه جوری توضیح داده بودم که تو هم متوجه میشدی نظرات خصوصی رو نگاه کنی. من اونقدری که تو در حقم لطف کردی برات کاری نکردم عزیزم. ایشالا به زیباترین شکلی، کائنات جواب مهربونیات رو بده. قربون محبتت الهه ی من.
میگم جدی میگی که این شماره رو نداری!!! پس باید خیلی شکرگزار باشم نه
zeinab
27 دی 91 13:27
به امید روزی که فریبا جون تو یک مجله عالی و خوب برای مادران و کودکان به چاپ برسونی

زینب عزیزم نمیدونی چه آرزوی قشنگی برام کردی اینهمه محبتت رو با هیچ قلمی نمیتونم پاسخ بدم. میبوسمت عزیزم
مامی امیرین
27 دی 91 17:59
وای امیرجسینم .عاشق قصه های این مجلست...
اتفاقا یه پستم در این مورد آماده کردیم..برام جالب بود .
ببوس نیروانای گلمو.
راستی من برای 2 پست پایینتر نظر گذاشتم اما انگار ثبت نشده!!!!

سلام عزیزم، مرسی از محبتت. چه تصادف زیبایی. دلامون بهم نزدیکه سمیراجون.
من هر چی نظر بوده تأیید کردم عزیزم. باز یه نگاهی میکنم. آخه چطور ممکنه حذف شده باشه
تو هم امیرهای گلم رو ببوس. خدمت میرسم
مامان نیایش
27 دی 91 20:39
فریبای عزیز و خوش قلمم همیشه زیبا مینویسی برات آرزوی سر بلندی و موفقیت دارم تو همه ی زمینه های زندگیت و برای نیروانام هم که مثل مامانش با استعداده و خوش ذوقه قربون اون خنده هاش

به دل و نگاه تو گرمه عزیزم. منم همیشه برای تو دوست نازنینم آرزوی سرافرازی دارم. قربون لطف و مرامت عزیزم نیروانا دست بوس خاله ی مهربونشه
مامان یه فسقِلی
28 دی 91 0:36
فریبای گل و خوش قلمِ خودم;

فقط می تونم بگم: از ته دل واســــت آرزوی موفقیت می کنم.

عزیزم، کاش میتونستم عمق قدرشناسیم رو بهت ابراز کنم دوست خوبم. با تمام وجودم ممنونتم.
مامان بردیا
28 دی 91 8:12
شهرزاد رو دوست دارم چون علاوه بر مطالب خوبش منو با دوستای گلی آشنا کرد که یکیش فریبای عزیزم و پرنسس خوشکلشه.میبوسمتون

قربون تو مهدختم. تا ابد مدیون شهرزادم برای هدیه ای که بهم داده. مهدخت و بردیای نازنین
مامان یه فسقِلی
29 دی 91 15:18
Changing the face, can change nothing... But "facing the change", can change every thing

Nothing to say except Wow!

مامان یسنا
29 دی 91 16:08
وای چقدر خیال پردازه این دختر ناز حتم دارم که استعداد نویسندگی و شاعریش هم شکوفا میشه

یه کوچولو ازش فیلم گرفتم. میگم من حتم دارم ما همه مون از همون ازل رویاپرداز بودیم، فقط هر وقت بهش فضا داده شده اوج گرفته و شکوفا شده. کاش این شیرینی رو تا ابد بهمراه داشته باشیم
مامان مهبد كوچولو
30 دی 91 9:25
سلام . آفرين به وبلاگ مادرانه ي برگزيده ي شهرزاد .... الحق كه نويسنده ي با ذوق و احساسي داره كه كلي از خوندن نوشته هاش كيف ميكنم . ميگم اگه دوباره از اين خبرا بوود به من هم خبر بديد كه چه جوري بايد ثبت نام كرد . شايد فرجي شد . تونستيم توي مهموني هاي شهرزاد همديگه رو ببينيم ( همه ي ني ني وبلاگي ها )

ممنونم از التفاتت مهدیه ی عزیزم، بی شک خیلیا مث شما از این رویداد بی اطلاع بودن. آرزو میکنم یه فرصت دیگه به منم داده بشه از این طریق عزیزانم رو ببینم *
صبا
30 دی 91 20:42
خاله جونم مبارک باشه برگزیده شدنتان .
ای کاش من هم مثل شما اینقدر تلاش می کردم تا بالاخره از این همه شعرگویی هام یک چیزی از اب در بیاید .
شما همیشه زیبا می نویسید و به یقین می گم که اگر هم برگزیده نمی شدید که بعید بود باز هم شما در نظر من بهترین نویسنده ی دنیا بودید .


مرسی عزیزم. ایشالا یه روز تو برگزیده میشی و من بهت تبریک میگم. تو که داری حسابی تلاش میکنی صبای من ت هم برگزیده ی منی عزیزم. آینده ت درخشانه. قدم به قدم جلو برو و پله پله تعالی پیدا کن عزیزدلم
مامان خورشيد
1 بهمن 91 14:29
خورشيد هم مجله دوست داره و قصه ميسازه براي شكل ها. هر چي هم كه مي گذره قصه هاشون جالب تر ميشه. نيروانا كه ديگه دختر شماست و حتما شاعري و نويسندگي تو وجودشه. شبهاي زمستونيتون پر قصه هاي رنگارنگ.


حورشيدِ من خورشيد عالمتابه، حتي توي سرماي زمستون و شهرزاديه براي خودش تمام عيار،‌ حسابي ببوسش از طرف من
مادر کوثر
7 بهمن 91 8:15


مامانی خوش قلم بسی لذت بردم و جای تبریک دارد این موفقیت



قربون محبتت دوست عزيزم

مامان پریسا
8 بهمن 91 22:15
سلام فریبا جون.
هرچند دیر رسیدم ولی باز هم بهتون تبریک میگم.خب مامان نویسنده چرا که نه...
نوشته های زیبای شما در یه مجله ی زیبا به چاپ برسه.

متاسفانه من هم هنوز این مجله رو مطالعه نکردم.یعنی اصلا در شهرمون ندیدمش.

قربون محبتت عزیزم. نظر لطفته وگرنه هنوز کو تا اون مرحله
جدی میگی اونجا شهرزاد نیست؟ البته ما هم پستی بدستمون میرسه وگرنه توی شهر مام فکر نکنم بیاد. از سایتش حتماً استفاده کن عزیزم. توی لینکهام هستش. فدات. پریسام رو ببوس
دخملیـــــــــــــ شکلکـــــــــــــ...☀
10 بهمن 91 16:28
الهــــــــــــــــــــــــــــــی چه بامزه فیگوری گرفته نیروانا جونم
منم از وقتی دخملی تو دلم بود باهاش آشنا شدم...خیلی جالبه

عزیزم، قشنگ میبینی و بامزه. خوشحالم که شهرزاد اینهمه دوست و خواننده ی خوب داره.